بهراستی اگر سنگفرش خیابانها و پلههای محل عابران زبان داشتند، حتماً ناله سرمیدادند که چرا اینقدر کودکان کم سن و سال ساعتها و روزها روی آنها ایستادهاند. و دستفروشی میکنند! چرا که دوست داشتند همین کودکان روی سنگ فرش حیات مدارس بدوند و روی پلههای مدارس بالا و پایین بپرند.
روزنامه حکومتی ابتکار در اردیبهشت سال گذشته با شک و تردید، آمار دو میلیونی کودکان کار را رونمایی کرد. همچنین روزنامه حکومتی دنیای اقتصاد در 3مهر ماه خبر از سه میلیون و 200هزار کودک بازمانده از تحصیل داد. این آمار فاصلهٴ زیادی با واقعیت دارد و معلوم نیست که آیا کودکان محروم از تحصیل را هم شامل میشود یا نه؟ فراتر از اعداد و ارقام، آنچه که هر روزه، مردم در خیابانها شاهد آن هستند واقعیت دردناک دیگری است. کودکانی غمگین.
اما قصههای این کودکان در کجا نوشته میشود؟
کودکان کار رهپیمای خیابانها و زیر بار کار طاقتفرسا. قصه آنها بر سنگفرش خیابانها نگاشته میشود.
به راستی کودکان کار در این سرزمین چند نفرند؟ آنهایی که در کارگاهها و خیابانها دیده میشوند و آنهایی که در مزارع هرگز حتی آمارگیری هم نمیشوند. یا آنهایی که در اعماق کارگاههای خانگی و قالیبافخانهها، گل حیاتشان خزان میشود. آنها که فضای تیرهٴ یک زندگی برآمده از حکومت چپاول و ستم، آرزوهایشان را پرپر میکند.
یکی کفاشی میکند و میگوید: «دوست نداشتم کفاشی کنم... بهخاطر اینکه بیسوادم، و گرنه باید الآن درس بخوانم... در کفاشی باید مظلوم باشی و کارت را انجام بدهی!»
دیگری کودک باربری است. بار یک زندگی سیاه، بر پشت کودکی زندگی ناکرده!
کودکی نوازنده و دورهگرد. نوای ساز کودک نوازنده و دورهگرد، سوز دنیایی تیره در میان موسیقی برآمده از درد است. از او پرسیده شد چه آرزوهایی داری؟ دوست داری در زندگیت چه کاره بشی؟
و او جواب داد: «دوست دارم دکتر شوم!»
از یکی دیگر همین سؤال شد و گفت: «میخوام کار کنم دوچرخه بخرم!»
دیگری کودک کبریتفروشی است که شرم نشستن کنار خیابان و فروختن کبریتی که واژه «آینده» را برایش، به آتش کشیده است را میتوان در چهرهاش دید. کودک دیگر، قرآنفروش است.
از او پرسیدیم فقط قرآن میفروشی؟
«بله، فقط قرآن میفروشم».
«برادران دیگرت چه کار میکنند؟»
«نمکی هستند و نان خشک میفروشند».
«آیا هر سه نفر شما باهم کار میکنید؟»
«بله، هر سه کار میکنیم».
کودکانی گل فروش در چهارراهها ملتمسانه درخواست میکنند: «آقا! شاخهای فقط 500 تومان، تو را بهخدا فقط یکی بخرید!» گلهای زیبای این میهن، که برای لقمه نانی، با گلفروشی، گلبرگهای عمرشان خشکیده میگردد. آن دیگری گلی ندارد، اما دستان کوچکش، هر روز با تکهپارههای حلبی آشناتر میشوند! او کودکی حلبفروش است. از او سؤال کردیم «مدرسه نمیروی؟»
«نه»
«چرا؟»
«سر کار میروم که خرج خانه را در بیاورم».
«چهکار میکنی؟»
«قوطی حلب جمع میکنم»
در زیر نعلین چپاولگران نظام آخوندی، این کودکان بهجای دیدن آرزوهای خودشان در یک آیینه شفاف، چیزی جز تصویری کدر و سیاهرنگ از آینده خود نمیبینند.
دیماه 92 سردسته شقاوتپیشگان نظام، خامنهای، در دیدار با اعضای شورای شهر و شهرداران رژیم گفته بود: «... فضای زندگی ما، به ما تعلیم میدهد که چگونه زندگی کنیم.»...
آری، فضای سیاهی و تباهی که نظام ولایتفقیه در جامعه بهوجود آورده به قربانیان آن میگوید که چگونه زندگی کنند. البته این یک روی سکه است و بیتردید روی دیگر سکه قیام علیه رژیم ضدبشری آخوندی است که مردم و مقاومت مردم ایران رقم زننده آنند و دور نیست که این کودکان، بهار عمر خویش را در آیینه بهار زیبایی که این مقاومت خلق میکند ببینند.
روزنامه حکومتی ابتکار در اردیبهشت سال گذشته با شک و تردید، آمار دو میلیونی کودکان کار را رونمایی کرد. همچنین روزنامه حکومتی دنیای اقتصاد در 3مهر ماه خبر از سه میلیون و 200هزار کودک بازمانده از تحصیل داد. این آمار فاصلهٴ زیادی با واقعیت دارد و معلوم نیست که آیا کودکان محروم از تحصیل را هم شامل میشود یا نه؟ فراتر از اعداد و ارقام، آنچه که هر روزه، مردم در خیابانها شاهد آن هستند واقعیت دردناک دیگری است. کودکانی غمگین.
اما قصههای این کودکان در کجا نوشته میشود؟
کودکان کار رهپیمای خیابانها و زیر بار کار طاقتفرسا. قصه آنها بر سنگفرش خیابانها نگاشته میشود.
به راستی کودکان کار در این سرزمین چند نفرند؟ آنهایی که در کارگاهها و خیابانها دیده میشوند و آنهایی که در مزارع هرگز حتی آمارگیری هم نمیشوند. یا آنهایی که در اعماق کارگاههای خانگی و قالیبافخانهها، گل حیاتشان خزان میشود. آنها که فضای تیرهٴ یک زندگی برآمده از حکومت چپاول و ستم، آرزوهایشان را پرپر میکند.
یکی کفاشی میکند و میگوید: «دوست نداشتم کفاشی کنم... بهخاطر اینکه بیسوادم، و گرنه باید الآن درس بخوانم... در کفاشی باید مظلوم باشی و کارت را انجام بدهی!»
دیگری کودک باربری است. بار یک زندگی سیاه، بر پشت کودکی زندگی ناکرده!
کودکی نوازنده و دورهگرد. نوای ساز کودک نوازنده و دورهگرد، سوز دنیایی تیره در میان موسیقی برآمده از درد است. از او پرسیده شد چه آرزوهایی داری؟ دوست داری در زندگیت چه کاره بشی؟
و او جواب داد: «دوست دارم دکتر شوم!»
از یکی دیگر همین سؤال شد و گفت: «میخوام کار کنم دوچرخه بخرم!»
دیگری کودک کبریتفروشی است که شرم نشستن کنار خیابان و فروختن کبریتی که واژه «آینده» را برایش، به آتش کشیده است را میتوان در چهرهاش دید. کودک دیگر، قرآنفروش است.
از او پرسیدیم فقط قرآن میفروشی؟
«بله، فقط قرآن میفروشم».
«برادران دیگرت چه کار میکنند؟»
«نمکی هستند و نان خشک میفروشند».
«آیا هر سه نفر شما باهم کار میکنید؟»
«بله، هر سه کار میکنیم».
کودکانی گل فروش در چهارراهها ملتمسانه درخواست میکنند: «آقا! شاخهای فقط 500 تومان، تو را بهخدا فقط یکی بخرید!» گلهای زیبای این میهن، که برای لقمه نانی، با گلفروشی، گلبرگهای عمرشان خشکیده میگردد. آن دیگری گلی ندارد، اما دستان کوچکش، هر روز با تکهپارههای حلبی آشناتر میشوند! او کودکی حلبفروش است. از او سؤال کردیم «مدرسه نمیروی؟»
«نه»
«چرا؟»
«سر کار میروم که خرج خانه را در بیاورم».
«چهکار میکنی؟»
«قوطی حلب جمع میکنم»
در زیر نعلین چپاولگران نظام آخوندی، این کودکان بهجای دیدن آرزوهای خودشان در یک آیینه شفاف، چیزی جز تصویری کدر و سیاهرنگ از آینده خود نمیبینند.
دیماه 92 سردسته شقاوتپیشگان نظام، خامنهای، در دیدار با اعضای شورای شهر و شهرداران رژیم گفته بود: «... فضای زندگی ما، به ما تعلیم میدهد که چگونه زندگی کنیم.»...
آری، فضای سیاهی و تباهی که نظام ولایتفقیه در جامعه بهوجود آورده به قربانیان آن میگوید که چگونه زندگی کنند. البته این یک روی سکه است و بیتردید روی دیگر سکه قیام علیه رژیم ضدبشری آخوندی است که مردم و مقاومت مردم ایران رقم زننده آنند و دور نیست که این کودکان، بهار عمر خویش را در آیینه بهار زیبایی که این مقاومت خلق میکند ببینند.