728 x 90

روز جهانى كارگر,

«ای کاش از کوره بیرون نمی‌آمدم»

-

 -
-
سقف عمارت حاکما از منه. خونهٴ فقرای ته خیابون از منه. خیلی جاها آوار شدم و روی سر مردم فرو‌ ریختم. جای دیگه با دست مردم ساخته شدم و آباد کردم. هم اغنیا به من تکیه کردن، هم فقرا. هم ظالم دیدم، هم مظلوم. بارها توی جنگ‌ها خرد شدم.
 


بارها با دست مردم ساخته شدم.
 
هم توی بالاترین نقطه جهان بودم، هم در پایین‌ترین جای اون. خلاصه، هر کسی به من نگا کنه میگه چقدر خشک و بی‌روحم؛ ولی کسی خبر نداره که دریای دردم و کلی حرف توی دلم دارم. بله

من یه «آجرم»  تعجب نکنید! درسته، «آجر»
 
 
شاید باور نکنین، ولی کی قبول می‌کنه که منم حس دارم. آخه، هم شادی مردم رو دیدم، هم غم اونارو. ولی یه جایی بود که تحملش خیلی برام سخت بود، دلم می‌خواست فریاد بزنم و به همه بگم که چه دردی تو دلم دارم. آخه چیزایی رو می‌بینم که دلم می‌خواد آب بشم. همه میدونن محل تولد من کوره‌پزخونس. همون جایی که منو توی آتیش می‌برن که محکم بشم و وارد دنیا بشم؛ ولی ایکاش از اون کوره بیرون نمی‌اومدم، آخه به چه قیمتی؟!

وقتی دستای این بچه‌ها منو جابه‌جا می‌کردن دلم می‌خواست اونقدر خودم رو سبک کنم که اونا اذیت نشن، ولی حیف که نشد!
این یکی از سخت‌ترین احساسات من توی این دنیاست، آخه این بچه باید دستش توی دست مادرش باشه و نوازش اونو حس کنه ولی مجبوره چارگوشهٴ سنگی منو حس کنه، ایکاش ازکوره بیرون نمی‌اومدم.

هروقت منو توی این گاری میذارن، دلم می‌خواد مثل یه پرقو سبک باشم تا منو این‌طورحمل نکنن.
 

آخه باید دستای اونا سر کودک خردسالشون رو نوازش کنه. تازه اون پشت سری مجبور شد ماه پیش کلیه خودش رو به‌خاطر فقر بفروشه؛
 
ولی تمام قوتش رو جمع کرده که منو با گاری حمل کنه که بچش گرسنه نمونه. ایکاش ازکوره بیرون نمی‌اومدم.

وقتی این نوجوون منو حمل می‌کنه خجالت می‌کشم، آخه اون باید الآن درسشو بخونه و هر چی آرزو توی ذهنش هست رو به واقعیت تبدیل کنه. یه‌بار یواشکی به من گفت:
«دوست دارم دکتر بشم تا مادرم روکه مریضه و پول نداریم دکتر ببریمش رو معالجه کنم». یه بار هم گفت: «ایکاش الآن یه توپ فوتبال داشتم که دنبال اون می‌دویدم و باهاش گل می‌زدم و مثل بازیکن تیم... و... !» اما! آه! الآن داره منو حمل می‌کنه. ایکاش از کوره بیرون نیومده بودم.

توی این غروب وقتی این مرد داشت خاک منو برای خشت آماده می‌کرد صدای غصه‌هاشو می‌شنیدم. آخه اون یه کشاورز بود و دوست داشت که این آب رو به زمین کشاورزیش بده؛
 
اما به‌خاطر فقر و نداری الآن مجبوره این آب رو به خاک بی‌روح من بده که بدن سخت منو درست کنه. ایکاش از کوره بیرون نمی‌اومدم.

هیچ وقت در عمرم از افتادن به زمین این‌قدر ناراحت نشدم. ولی این بار که به زمین افتادم صدای آه سوزناکی رو شنیدم که تا ابد یادم می‌مونه؛ آخه وزنم سنگین بود و این کارگر هم بعد از چهارده ساعت کار خسته بود و روی پاش افتادم.

الان هم مجبوره با پای عفونت کرده 14ساعت کار روزهای بعد رو هم با همین وضع ادامه بده؛ آخه پول دکتر نداره. تازه اگه یه روز نباشه و دکتر بره، کارش رو ازش می‌گیرن و اون هم شب گرسنه می‌مونه. هر کاری کردم که روی پاش نیفتم نشد. حیف! ایکاش از کوره بیرون نمی‌اومدم.

ولی خیلی دوست دارم که اونقدر سنگین بشم که از عمارت ظالما فرو بریزم و روی سرشون خراب بشم که عامل بدبختی این مردم زحمت‌کش هستن. ایکاش روزی از کوره بیرون بیامو، خودمو با تمام قدرتم روی سر این ظالما خراب کنم.

البته یه امیدی همیشه تو دلم هست. چون اینو توی تاریخ با چشمم دیدم. تا بوده همیشه من به ‌سر ظالمان فرود اومدم و هیچ کدومشون نتونستن از من فرارکنن. خیالم راحته که بالاخره این مردم منو روی سر اینا خراب می‌کنن.

ایکاش زمانی برسه که این مردم مجبور نشن برای گرسنه نموندن منو حمل کنن و منو برای آبادانی به‌کار بگیرن. فقط به این امیده که ازکورهٴ آتیش بیرون میام، چون می‌دونم که زیاد دیر نیست و این اتفاق می‌افته.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/e0dcac19-9983-4599-b6ad-66bb6579e75b"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات