جنگ و جدالی که از مدتی پیش، با از دور خارج شدن آخوند مهدوی کنی بر سر کرسی ریاست خبرگان ارتجاع شروع شده بود و بهدنبال مرگ او بالا گرفت، در حال حاضر یک مدار دیگر اوج گرفته است. این جنگ در رأس نظام و در واقع بین رفسنجانی و خامنهای جریان دارد. رفسنجانی که قبلاً ریاست خبرگان را به مدت چند سال به عهده داشت، با تهاجم ولیفقیه، از این سمت برکنار شد و جای خود را به مهدوی کنی داد. اما اکنون با مرگ مهدوی کنی و بهخصوص با تضعیف شدید ولیفقیه که خود را در روی کارآمدن روحانی نشان داد، رفسنجانی احساس میکند که فرصت مناسبی است و نیروی کافی هم دارد تا کرسی از دست رفته خود را دوباره تصاحب کند، بهخصوص که از طریق روحانی، قوه مجریه را هم در چنگ خودش دارد؛ بنابراین با یک خیز دیگر، دور جدیدی از جنگ و جدال را شروع کرده است. این دور جدید از جمله با انتشار قسمتهایی از سخنرانیهایی صورت میگیرد که روز چهارشنبهٴ گذشته توسط خود رفسنجانی و سایر عوامل او در تجمع اعضای یکی از باندهای طرفدارش به نام حزب مردمسالاری ایراد شده است.
رفسنجانی در آن سخنرانی به شیوه معمول خود که حرفهایش را در لای زرورق میپیچد، این بار هم ضمن تعریف و تمجیدهای پوشالی از خامنهای، دو حرف اصلی خودش را بیان کرده؛ اول اینکه یادآوری میکند خامنهای را مجلس خبرگان بهعنوان رهبر انتخاب کرد. مجلس خبرگانی که همه میدانند ریاستش با رفسنجانی بود و نقش او در این امر تعیینکننده بود. به این ترتیب رفسنجانی میخواهد این پیام را به خامنهای برساند که من تو را به این مقام رساندم و در واقع ولینعمت تو هستم.
حرف دوم را هم رفسنجانی در لابلای تعریف و تمجیدهای میان تهی از خامنهای پیچیده و بهعنوان بزرگترین هنر او و تنها هنرش این است که یک بار ناپرهیزی کرده و گفته است: «رأی مردم حق الناس است» اکنون رفسنجانی با یادآوری این حرف، میخواهد به خامنهای گوشزد کند که باید قاعدهٴ بازی درونی رژیم را رعایت کند و سر انتخابات خبرگان جر نزند.
ظاهراً رفسنجانی که اهل بیگدار به آب زدن نیست، باید جای پای قرصی برای خودش در خبرگان سراغ کرده باشد که این طور به میدان آمده است. از بعضی قرائن هم این طور پیداست، از جمله اعضایی از خبرگان مانند آخوند حائری شیرازی و هاشم زادهٴ هریسی و… علناً از ریاست او حمایت کردهاند. اما مهمترین این قرائن، وحشتزدگی خیلی بارز ولیفقیه است که از زبان گماشگان او امثال آخوند احمد خاتمی بیان میشود.
اما مهمترین اقدام باند ولیفقیه برای فشار آوردن به رفسنجانی و وادار کردن او به کنار کشیدن از این مسابقه، محاکمه پسرش مهدی هاشمی است. در این رابطه باند ولیفقیه دست به یک لشکرکشی در مجلس زده و برای علنی کردن محاکمه مهدی هاشمی امضا جمع میکند، کارزاری که تبدیل به محکی برای سنجش قوای دو طرف شده.
متقابلاً باند رفسنجانی هم با تعریف و تمجیدهایی که از رفسنجانی میکنند و یاد کردن از او بهعنوان منجی رژیم و تنها کسی که میتواند رژیم را از لبة پرتگاه سقوط و نابودی دور کند و از این مرحله «سخت و پراضطراب نجات بدهد»، به تبلیغات باند خامنهای جواب میدهند. آنها نه تنها عملاً رفسنجانی را در جایگاهی بالاتر از خامنهای مینشانند، بلکه او را بهعنوان تنها کسی که میتواند افتضاحات ولیفقیه و دار و دسته او اصلاح و جبران کند، از جمله با این عبارات توصیف میکنند:
«آنانی که در 8سال گذشته با اشتباهات پیوسته خود و تنگ نظریهای عمیقی که در تمام سطوح به خرج دادند ایران و ایرانی را به دوپاره و جزیره دور از هم در فهم و علائق کشاندند…». (مردمسالاری ـ 17آبان 93)
البته روشن است که این یک توهم یا تبلیغات توخالی است؛ کار رژیم از این مرحله گذشته که رفسنجانی (یا هر کس دیگر) که در جنایتها و خیانتهای این رژیم دست داشته، بتواند فرجه بقا برای آن کسب کند؛ اما این سؤال مطرح میشود که آمدن رفسنجانی و قرار گرفتنش در سمتی که سالهای طولانی در اختیارش قرار داشته، چه اهمیتی دارد و چه تغییری ایجاد میکند که این همه جنگ و جدال در اطرافش بهپا شده است؟
جواب را بایستی در موقعیت رژیم و وضعیت متزلزل ولیفقیه جستجو کرد.
اولاً نظام ولایتفقیه و شخص ولیفقیه در ضعیفترین وضعیت خود قرار دارد. خامنهای چه زهر اتمی را بخورد و چه از آن سر باز بزند، در مرحله تعیینتکلیف قرار گرفته است.
در این شرایط، رفسنجانی هم دیگر رفسنجانی چند سال پیش که در آستانهٴ حذف سیاسی قرار گرفته بود، نیست. این بار معنی قرار گرفتن رفسنجانی در کرسی ریاست خبرگان، شراکت با خامنهای در رهبری است و حاکی از بلوغ شقه در نظام یا آن طور که خود خامنهای هم صراحتاً گفته است، «دوگانگی در حاکمیت» میباشد.
باند رفسنجانی این طور گمان میکنند و تبلیغ میکنند که گویا اگر رفسنجانی دست بالا را پیدا کند، میتواند رژیم را نجات دهد، اما خامنهای که میداند اگر رفسنجانی این بار در موضع ریاست خبرگان قرار بگیرد، خبرگانی که بالقوه امکان خلع رهبر را دارد، قالی را از زیر پای او خواهد کشید و در خوشبینانهترین صورت او را به یک مقام تشریفاتی تبدیل خواهد کرد و از «مقام معظم رهبری» جز پوستهیی باقی نخواهد ماند؛ از اینرو، خامنهای با چنگ و دندان از کرسی و موقعیت خود دفاع خواهد کرد. نتیجه اینکه این دعوا در رأس نظام، نقداً خودش به یک عامل تهدید جدی تبدیل شده و در روند پیشرفت خود، تعادل ناپایدار رژیم را به هم خواهد زد. از اینرو باند ولیفقیه قویاً معتقدند که به قدرت رسیدن رفسنجانی، مقدمه سرنگونی و نابودی رژیم است. البته مقاومت ایران یقین دارد که این رژیم در هر حال به آخر خط خود رسیده و چه با رفسنجانی و چه بدون رفسنجانی، سرانجامی جز سرنگونی ندارد.
رفسنجانی در آن سخنرانی به شیوه معمول خود که حرفهایش را در لای زرورق میپیچد، این بار هم ضمن تعریف و تمجیدهای پوشالی از خامنهای، دو حرف اصلی خودش را بیان کرده؛ اول اینکه یادآوری میکند خامنهای را مجلس خبرگان بهعنوان رهبر انتخاب کرد. مجلس خبرگانی که همه میدانند ریاستش با رفسنجانی بود و نقش او در این امر تعیینکننده بود. به این ترتیب رفسنجانی میخواهد این پیام را به خامنهای برساند که من تو را به این مقام رساندم و در واقع ولینعمت تو هستم.
حرف دوم را هم رفسنجانی در لابلای تعریف و تمجیدهای میان تهی از خامنهای پیچیده و بهعنوان بزرگترین هنر او و تنها هنرش این است که یک بار ناپرهیزی کرده و گفته است: «رأی مردم حق الناس است» اکنون رفسنجانی با یادآوری این حرف، میخواهد به خامنهای گوشزد کند که باید قاعدهٴ بازی درونی رژیم را رعایت کند و سر انتخابات خبرگان جر نزند.
ظاهراً رفسنجانی که اهل بیگدار به آب زدن نیست، باید جای پای قرصی برای خودش در خبرگان سراغ کرده باشد که این طور به میدان آمده است. از بعضی قرائن هم این طور پیداست، از جمله اعضایی از خبرگان مانند آخوند حائری شیرازی و هاشم زادهٴ هریسی و… علناً از ریاست او حمایت کردهاند. اما مهمترین این قرائن، وحشتزدگی خیلی بارز ولیفقیه است که از زبان گماشگان او امثال آخوند احمد خاتمی بیان میشود.
اما مهمترین اقدام باند ولیفقیه برای فشار آوردن به رفسنجانی و وادار کردن او به کنار کشیدن از این مسابقه، محاکمه پسرش مهدی هاشمی است. در این رابطه باند ولیفقیه دست به یک لشکرکشی در مجلس زده و برای علنی کردن محاکمه مهدی هاشمی امضا جمع میکند، کارزاری که تبدیل به محکی برای سنجش قوای دو طرف شده.
متقابلاً باند رفسنجانی هم با تعریف و تمجیدهایی که از رفسنجانی میکنند و یاد کردن از او بهعنوان منجی رژیم و تنها کسی که میتواند رژیم را از لبة پرتگاه سقوط و نابودی دور کند و از این مرحله «سخت و پراضطراب نجات بدهد»، به تبلیغات باند خامنهای جواب میدهند. آنها نه تنها عملاً رفسنجانی را در جایگاهی بالاتر از خامنهای مینشانند، بلکه او را بهعنوان تنها کسی که میتواند افتضاحات ولیفقیه و دار و دسته او اصلاح و جبران کند، از جمله با این عبارات توصیف میکنند:
«آنانی که در 8سال گذشته با اشتباهات پیوسته خود و تنگ نظریهای عمیقی که در تمام سطوح به خرج دادند ایران و ایرانی را به دوپاره و جزیره دور از هم در فهم و علائق کشاندند…». (مردمسالاری ـ 17آبان 93)
البته روشن است که این یک توهم یا تبلیغات توخالی است؛ کار رژیم از این مرحله گذشته که رفسنجانی (یا هر کس دیگر) که در جنایتها و خیانتهای این رژیم دست داشته، بتواند فرجه بقا برای آن کسب کند؛ اما این سؤال مطرح میشود که آمدن رفسنجانی و قرار گرفتنش در سمتی که سالهای طولانی در اختیارش قرار داشته، چه اهمیتی دارد و چه تغییری ایجاد میکند که این همه جنگ و جدال در اطرافش بهپا شده است؟
جواب را بایستی در موقعیت رژیم و وضعیت متزلزل ولیفقیه جستجو کرد.
اولاً نظام ولایتفقیه و شخص ولیفقیه در ضعیفترین وضعیت خود قرار دارد. خامنهای چه زهر اتمی را بخورد و چه از آن سر باز بزند، در مرحله تعیینتکلیف قرار گرفته است.
در این شرایط، رفسنجانی هم دیگر رفسنجانی چند سال پیش که در آستانهٴ حذف سیاسی قرار گرفته بود، نیست. این بار معنی قرار گرفتن رفسنجانی در کرسی ریاست خبرگان، شراکت با خامنهای در رهبری است و حاکی از بلوغ شقه در نظام یا آن طور که خود خامنهای هم صراحتاً گفته است، «دوگانگی در حاکمیت» میباشد.
باند رفسنجانی این طور گمان میکنند و تبلیغ میکنند که گویا اگر رفسنجانی دست بالا را پیدا کند، میتواند رژیم را نجات دهد، اما خامنهای که میداند اگر رفسنجانی این بار در موضع ریاست خبرگان قرار بگیرد، خبرگانی که بالقوه امکان خلع رهبر را دارد، قالی را از زیر پای او خواهد کشید و در خوشبینانهترین صورت او را به یک مقام تشریفاتی تبدیل خواهد کرد و از «مقام معظم رهبری» جز پوستهیی باقی نخواهد ماند؛ از اینرو، خامنهای با چنگ و دندان از کرسی و موقعیت خود دفاع خواهد کرد. نتیجه اینکه این دعوا در رأس نظام، نقداً خودش به یک عامل تهدید جدی تبدیل شده و در روند پیشرفت خود، تعادل ناپایدار رژیم را به هم خواهد زد. از اینرو باند ولیفقیه قویاً معتقدند که به قدرت رسیدن رفسنجانی، مقدمه سرنگونی و نابودی رژیم است. البته مقاومت ایران یقین دارد که این رژیم در هر حال به آخر خط خود رسیده و چه با رفسنجانی و چه بدون رفسنجانی، سرانجامی جز سرنگونی ندارد.