اسم اعظم خدا چیست؟ پیش از جستجوی پاسخ این پرسش باید دانست که عرفان ایرانی، ارتجاع ستیز است. و همواره شجاعانه از حقیقت دین در برابر ارتجاع و تفسیرها و تأویلهای آخوندهای مرتجع در همهی اعصار دفاع کرده است.
این دفاع گاه چنان بهروشنی بیان شده که انسان را به حیرت میاندازد. اما از آنجا که عارفان خود را موظف میدانستهاند که در برابر جبههی دینپناهان، حقیقت را ترویج کنند، هیچ بیمی از بیان آن حقیقت، هر چند خطیر هم باشد نکردهاند.
یکی از این حقایق را از زبان عطار ببینید. در کتاب اسرار التوحید، فی مقامات الشیخ ابی سعید، تألیف ابی سعید مهنی، در صفحه 583، ذیل توضیحی درباره اسماء الهی، میخوانیم:
«در اینکه اسماء الهی چیست، و تعداد آنها چند است و اینکه آیا هر نام نیک و شایستهای را میتوان بر او (یعنی خدا) اطلاق کرد یا باید از سوی شرع تجویز شده باشد، بحث است. و در باب تعداد اسماء حسنی عقیده بر آن است که (نامهای خدا) نود و نه (99) نام است».
بعد در همین جا، در مقابل عبارت نام مهین، (یعنی اسم اعظم خدا) میخوانیم: اسم اعظم که معتقد بودهاند هر کس آن را بداند همهٴ مشکلها بر او گشوده میشود و در باب اینکه اسم اعظم کدام است، بحثها و کتابها نوشتهاند که قابل استقصا نیست (یعنی نهایت آن معلوم نیست). ولی یکی از عقلای مجانین نشابور معتقد بوده است که اسم اعظم، همان «نان» است. (نان یعنی همان که از گندم میپزند و میخورند)
بعد این داستان از مصیبت نامه عطار نقل شده است که:
سائلی پرسید از آن شوریده حال
گفت «اگر نام مهین ذوالجلال،
میشناسی، بازگوی، ای مرد نیک!
گفت «نان است، این بنتوان گفت لیک
عارف شوریده حال که از عقلای عارفان است گفت نام اعظم خدا، نان است اما این را نمیتوان پیش همگان گفت!. به ادامه حکایت توجه کنید:
مرد گفتش: احمقی! و بیقرار!
کی بود نام مهین، نان!؟ شرم دار
گفت: در قحط نشابور، ای عجب!
میگذشتم گرسنه، چل روز و شب،
نه شنودم هیچ جا بانگ نماز
نه دری بر هیچ مسجد بود باز
من بدانستم که نان، نام مهین ست
نقطهٴ جمعیت و بنیاد دین ست
عارف از بیان این داستان و گذاشتن نام نان، برای اسم اعظم خدا چه منظوری دارد؟
آیا جز بیان این مقصود که بگوید خداپرستی در نجات خلق گرسنه است؟ آیا جز برای این رودرروی مرتجعان و آخوندهای مال مردم خور، بگوید خدایی اگر هست، در سیرکردن مردم محروم است. آیا جز برای این است که بگوید آن مدعیان دین که خود صاحب ثروتهای کلان هستند، ضدخدایند و دینشان دروغ است و خدانشناسند؟ آیا معنای این کلام این نیست که آنها که برای نجات مردم جان میدهند و بر سر دار میروند و یا در میدانهای نبرد با ضدبشر میستیزند، خداشناسان واقعی اند؟
آری! این است عرفان ایرانی. عرفانی که حقایق را به صریحترین بیان رودرروی ارتجاع، میگوید. و سلام بر هر که جوهر دین را بیان کرد و به آن عمل کرد.
این دفاع گاه چنان بهروشنی بیان شده که انسان را به حیرت میاندازد. اما از آنجا که عارفان خود را موظف میدانستهاند که در برابر جبههی دینپناهان، حقیقت را ترویج کنند، هیچ بیمی از بیان آن حقیقت، هر چند خطیر هم باشد نکردهاند.
یکی از این حقایق را از زبان عطار ببینید. در کتاب اسرار التوحید، فی مقامات الشیخ ابی سعید، تألیف ابی سعید مهنی، در صفحه 583، ذیل توضیحی درباره اسماء الهی، میخوانیم:
«در اینکه اسماء الهی چیست، و تعداد آنها چند است و اینکه آیا هر نام نیک و شایستهای را میتوان بر او (یعنی خدا) اطلاق کرد یا باید از سوی شرع تجویز شده باشد، بحث است. و در باب تعداد اسماء حسنی عقیده بر آن است که (نامهای خدا) نود و نه (99) نام است».
بعد در همین جا، در مقابل عبارت نام مهین، (یعنی اسم اعظم خدا) میخوانیم: اسم اعظم که معتقد بودهاند هر کس آن را بداند همهٴ مشکلها بر او گشوده میشود و در باب اینکه اسم اعظم کدام است، بحثها و کتابها نوشتهاند که قابل استقصا نیست (یعنی نهایت آن معلوم نیست). ولی یکی از عقلای مجانین نشابور معتقد بوده است که اسم اعظم، همان «نان» است. (نان یعنی همان که از گندم میپزند و میخورند)
بعد این داستان از مصیبت نامه عطار نقل شده است که:
سائلی پرسید از آن شوریده حال
گفت «اگر نام مهین ذوالجلال،
میشناسی، بازگوی، ای مرد نیک!
گفت «نان است، این بنتوان گفت لیک
عارف شوریده حال که از عقلای عارفان است گفت نام اعظم خدا، نان است اما این را نمیتوان پیش همگان گفت!. به ادامه حکایت توجه کنید:
مرد گفتش: احمقی! و بیقرار!
کی بود نام مهین، نان!؟ شرم دار
گفت: در قحط نشابور، ای عجب!
میگذشتم گرسنه، چل روز و شب،
نه شنودم هیچ جا بانگ نماز
نه دری بر هیچ مسجد بود باز
من بدانستم که نان، نام مهین ست
نقطهٴ جمعیت و بنیاد دین ست
عارف از بیان این داستان و گذاشتن نام نان، برای اسم اعظم خدا چه منظوری دارد؟
آیا جز بیان این مقصود که بگوید خداپرستی در نجات خلق گرسنه است؟ آیا جز برای این رودرروی مرتجعان و آخوندهای مال مردم خور، بگوید خدایی اگر هست، در سیرکردن مردم محروم است. آیا جز برای این است که بگوید آن مدعیان دین که خود صاحب ثروتهای کلان هستند، ضدخدایند و دینشان دروغ است و خدانشناسند؟ آیا معنای این کلام این نیست که آنها که برای نجات مردم جان میدهند و بر سر دار میروند و یا در میدانهای نبرد با ضدبشر میستیزند، خداشناسان واقعی اند؟
آری! این است عرفان ایرانی. عرفانی که حقایق را به صریحترین بیان رودرروی ارتجاع، میگوید. و سلام بر هر که جوهر دین را بیان کرد و به آن عمل کرد.