روز بعد از اعلام رفتن خواهر مریم از فرانسه به اشرف در سال 1375 فرزندم امیر مرا صدا کرد و گفت: من هم میخواهم به اشرف بروم.
گفتم، تو هنوز به سن قانونی نرسیدهای فعلاً درست را بخوان تا بعد.
امیر گفت، من درس را ادامه نمیدهم. من میخواهم به اشرف بروم.
تلاش کردم تا آنجا که ممکن هست مشکلات اشرف را برایش بگویم.
در جواب من گفت من میدانم و به سختیهای آنجا اشراف دارم.
گفتم، تو هنوز به سن قانونی نرسیدهای فعلاً درست را بخوان تا بعد.
امیر گفت، من درس را ادامه نمیدهم. من میخواهم به اشرف بروم.
تلاش کردم تا آنجا که ممکن هست مشکلات اشرف را برایش بگویم.
در جواب من گفت من میدانم و به سختیهای آنجا اشراف دارم.
در تلاطم انتخاب بود. 2سال بود که کلاس تنیس میرفت و میخواست ادامه دهد و به قول خودش قهرمان جهان بشود.
گفت: مامان تو میگویی من درسم را ادامه بدهم؟ تو موافقی که من قهرمان جهان بشوم؟
به او گفتم: اگر میخواهی درس و آموزش تنیس و قهرمان جهان شدن را در نظر داشته باشی دیگر مبارزه و اشرف را نخواهی داشت.
در جواب به من گفت: به جهنم که قهرمان جهان نمیشوم! بعد رو به من کرد و گفت؛
ـ مامان برو همین الآن بنویس که امیر انتخاب کرده به اشرف برود.
گفتم امیر تو انتخاب کردهای! من بنویسم که میخواهی به اشرف بروی؟ خودت برو نامه بنویس و درخواست مکتوب بده!
امیر همین کار را کرد. 10روز بعد گفت، من انتخاب کردم و تمامی کتاب و دفترهایم را سوزاندم و یک سال جنگید تا بالاخره با اصرار زیاد به اشرف رفت.
شنیدم در بدو ورود، خاک اشرف را بوسه زده بود،
امیر به آرزویش رسید و در این شانزده سال، همهٴ آموزشها را گرفت. امیر به اصرار خودش در اشرف ماند. امیر در آرمانش ذوب شد و سرانجام در کهکشان اشرف، در قتلعام 10شهریور توسط مزدوران مالکی و به خواسته خامنهای جلاد بهشهادت رسید و قهرمان جهان شد. درود بر او.