728 x 90

گزارش خبرنگار مجاهد از تظاهرات مردم در هفت‌حوض – این ماه ماه خونه، سیدعلی سرنگونه!

هفت حوض تهران
هفت حوض تهران

گزارش خبرنگار سایت مجاهد ـ از تظاهرات مردم در هفت‌حوض - چهارشنبه ۱۸آبان ۱۴۰۱ ـ حوالی ساعت ۱۶:۴۵

از ۳۰متری نارمک به‌سمت چهارراه تلفنخونه رفتم تا رسیدم هفت حوض. توی مسیر (از ۳۰متری به خیابان آیت) چندین موتورسوار دو ترکه با لباس فرم مشکی و سه چهار تا ماشین سرکوبگر با سرعت از کنارم رد شدند. نفهمیدم با این عجله کجا میرن اما حدس زدم هفت‌حوض خبری شده.

به هفت‌حوض که رسیدم دیدم اطراف محوطه هفت‌حوض مامورها وول می‌خورن. قشنگ آثار ترس و وحشت رو توی چهره‌شون می‌شد دید. اون سمت پارک روبه‌روی خیابون گلبرگ شرقی، یه پلاسما بزرگ روی سقف ماشین نصب کرده بودن و سخنرانی خامنه‌ای و مانور سپاه پاسداران پخش می‌شد. لابد این‌طوری می‌خواستن به نیروهای وارفته‌شون روحیه بدن. 

جمعیت لحظه به لحظه اطراف میدون بیشتر می‌شد. بچه‌ها با نگاههاشون به هم می‌گفتن یالله دیگه! شروع کنیم. مامورها مثل سگ می‌ترسیدن.

ساعت شش و نیم، مابین هفت‌حوض و سرسبز از طرف خیابون صدا بلند شد:

  • مرگ بر دیکتاتور ـ مرگ بر خامنه‌ای
  • توپ تانک فشفشه ـ آخوند باید کشته شه
  • قسم به خون یاران ایستاده‌ایم تا پایان
  • امسال سال خونه سید علی سرنگونه

با بالا گرفتن صدای شعارها یه مشت مأمور با لباس سپاهی و بسیجی دست پاچه وارد شدن. چند دقیقه بعد مامورها با باتون ریختن تو جمعیت. خیلی جالب بود! این‌طرف‌ را می‌گرفتن اون طرف شعار می‌داد، میرفتن اون طرف این طرف شعار می‌داد. مامورها واقعاً گیج شده بودن نمی‌دونستن چیکار کنن. حتی اونهایی که کنار لبه باغچه یا رو نیمکت نشسته بودن و پشتشون به مامورها بود شعار می‌دادن. پاسدارها اصلاً محل صدا را تشخیص نمی‌دادن. بچه‌ها می‌خندیدن و جلو چشم پاسدارها می‌گفتن این ماه ماه خونه سیدعلی سرنگونه...

پایین‌تر از میدون هفت‌حوض به‌سمت چهارراه تلفن‌خونه دیدم دوباره از اون طرف خیابون صدای شعار میاد. مامورها با باتون و تفنگ ساچمه‌ای حمله کردن. وقتی من رسیدم بچه‌هایی که داشتن برمی‌گشتن به من گفتن اونور نرو بیا از این طرف، اما من خیلی عادی و آروم به حرکت خودم ادامه دادم. می‌خواستم ببینم چه خبره. چند متر جلوتر دیدم یکی از مامورها با باتون دنبال یکی از خانومهاست. یکی دیگه از مامورها با صدای بلند بهش گفت نرو برگرد ولش کن. یکی دیگه که احتمالاً رئیسشون بود با عصبانیت گفت چرا بهش گفتی ولش کن برگرد؟ ماموره گفت آخه بنده خدا بچه همراهش بود اینم با عصبانت گفت بچه بود که بود رحم نکنید. اینها چند متری من بودن. از کنارشون که رد شدم هنوز با هم جر و بحث می‌کردن.

کمی جلوتر رفتم دیدم هفت هشت ده نفر (خانم و آقا) دور دو دختر جوان دهه هشتادی و یک خانم که مادر یکی از اون دخترها بود جمع شدن. سریع خودمو رسوندم به دختره دیدم با باتون زدن پشت دستش حسابی باد کرده اما عین خیالش نبود. مادره می‌گفت خدا کنه نشکسته باشه. یه کم که باهاشون صحبت کردم فهمیدم دختره جلو پاسداره شعار می‌داده پاسداره با باتون بهش حمله کرده، مادره اومده وسط و جیغ و داد که خجالت بکشین چیکار دارین با دختر مردم که یکی از مامورها اسپری فلفل به چشم مادر میزنه تا شلوغ نکنه، اما همین موضوع باعث شد بقیه جوونهای حاشیه خیابون اومدن کمکشون و اونها هم رفتن. اون یکی خانومه گفت وقتی دیدم به چشم مادر اسپری زد رفتم جلو توی صورتش نیگا کردم گفتم چی می‌خوای از جون مردم؟ می‌خوای بزنی؟ بیا بزن! یارو میخکوب شد، منم سرش داد زدم گفتم خب بزن فکر کردی می‌ترسم؟ از هیچ کدومتون نمی‌ترسم. بعد ماموره یه نیگا این طرف و اونطرف کرد و رفت.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/1158679a-e2c1-4821-8ab7-8672ee171398"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات