انا لله و انا الیه راجعون
ما از آن خداییم و به سوی او باز میگردیم.
خواهران و برادران، مادر عزیز رضاییها، خانواده محترم صادق!
از حضور تکتک شما در اینجا، که مایهٴ تسلی خاطر همهٴ ماست، سپاسگزاری میکنم. امروز برای بزرگداشت مادر نستوه و مجاهد، خانم صادق جمع شدهایم.
مادر مجاهدی که در سیاهترین روزهای استبداد شاه و شیخ، بهعنوان مادری پیشتاز در برابر سختترین ابتلائات، یعنی شهادت فرزندان عزیزش، نه تنها خموده و گریان و متأسف نبود، به عکس، شهادت فرزندانش و همه شهدا را تبریک میگفت و به همه روحیه میداد.
به همرزم همیشگی او یعنی عزیز، مادر رضاییها، تسلیت میگویم. به خواهران عزیزم سهیلا و شیوا، دختران برومند و مجاهد این مادر، تسلیت میگویم. همچنین به مهران و خواهر مجاهدم فریبا مهینی در لیبرتی و به همهٴ فرزندان مجاهد مادر در لیبرتی و هموطنانم در داخل و خارج ایران تسلیت میگویم.
همهٴ شما خاطرات زیادی از این مادر مجاهد، خانم هما روشنایی، که همه او را به نام خانم صادق میشناسیم، دارید؛ خاطراتی که بیانگر روح والا، پرتلاطم، جنگاور و ناآرام او بود. بعد از شهادت فرزند دلاورش ناصر شهید، گفته بود که از خدا میخواستم که فرزندانم را به راهنما و حجتی بر روی زمین تبدیل کند و اینکه خدا دعایم را اجابت کرد، نه مایه ناراحتی بلکه مایهٴ افتخار است. و امروز من میخواهم در اینجا اضافه کنم که چگونه خانم صادق، خودش تبدیل به الگو و راهنمایی برای زنان میهن اسیر ما شد. و این مایهٴ افتخار من و همهٴ شماست؛ همهٴ کسانی که او را از دور یا نزدیک میشناختند و میشناسند.
در سال 50 پس از ضربه ساواک شاه به مجاهدین و دستگیری بنیانگذاران و اعضای مرکزیت و همچنین سایر اعضای سازمان، مادران ما با شجاعت، در برابر زندانها و در برابر دادگاهها و همچنین در شبکههای اجتماعی آن دوران، حضور فعال داشتند و به این طریق، جنبشی را پایهگذاری کردند که آثار آن، بعد از دو دیکتاتوری همچنان پابرجاست.
به یاد میآورم روزهایی را که حسن شهید و سهیلا در زندان بودند و خانم صادق برای ملاقات آنها، به زندانهای قصر و اوین میرفت. آن موقع من هم برای ملاقات برادرم محمود، به زندان قصر میرفتم و آنجا از نزدیک با خانم صادق آشنا شدم. اگرچه آوازهٴ او همه جا پیچیده بود و کسی نبود که او را نشناسد، اما دیدار او از نزدیک برای من چیز دیگری بود؛ مادری که بهرغم شهادت فرزند دلیرش یعنی ناصر، با روحیهیی مصمم و خستگیناپذیر در شرایط خفقان و استبدادی که در آن دوران حاکم بود، لحظهیی آرام نبود و در برهوت استبداد در مقابل یأس و بیعملی، همواره بذر امید، فعالیت و تلاش را میپراکند.
او فقط یک مادر صبور و پایدار نبود، اگرچه که صبر و پایداریش زبانزد همه بود، اما قبل از هر چیز او مادری بود فعال، سازمانده و پیشتاز و در همهٴ فعالیتهای خانوادهها علیه دیکتاتوری حاضر بود.
کسانی که دوران شاه یادشان هست و مسجد قبا و مساجد دیگری را که مرکز تجمع خانوادههای شهدا و زندانیان و بسیاری از مخالفان دیکتاتوری شاه بود، بهخاطر میآورند. در همهٴ این مجامع دو چهرهٴ آشنا همواره مرا به خود جذب میکردند و از دیدنشان غرق غرور و افتخار میشدم: یکی «عزیز» [مادر رضاییهای شهید] بود؛ در رأس این مادران و دیگری خانم صادق، بهعنوان زنانی مصمم که از ابتلائات متعدد عبور کرده بودند.
بعدها همین مادران و تشکلهایشان بودند که تظاهرات بزرگ و فراموشیناپذیر اردیبهشت سال 60 را سازمان دادند. یادم است که در آن تظاهرات، خانم صادق جلوی صف تظاهر کنندگان بود. میگویند که قبل از آمدن به تظاهرات، وصیتنامهاش را نوشت و به دخترهایش هم گفت که اول وصیتنامهتان را بنویسید و بعد به تظاهرات بروید. درود بر چنین مادرانی که نه تنها خودشان، بلکه فرزندانشان را نیز به این جنگاوری، نبرد و به این فدا فرامیخوانند.
در روز 30فروردین سال 59 درخانه خانم صادق، مراسم سالگرد شهادت مجاهد قهرمان ناصر و دیگر شهیدان 30فروردین برگزار شده بود همهٴ خانوادههای شهیدان و زندانیان جمع شده بودند و تجمع بزرگی بود. در این جلسه مسعود، به این مناسبت سخنرانی کرد و پس از آن، وصیت نامه ناصر را با دست خط خود شهید، (حک شده بر لوحی) در یک قاب، بهعنوان هدیهیی ارزشمند به خانم صادق تقدیم کرد. خانم صادق وقتی این هدیه را از دست مسعود گرفت، جمله زیبایی با این مضمون گفت که بهترین هدیه عمرم را از بهترین کسی که در طول عمرم میشناسم، دریافت کردم.
ما از آن خداییم و به سوی او باز میگردیم.
خواهران و برادران، مادر عزیز رضاییها، خانواده محترم صادق!
از حضور تکتک شما در اینجا، که مایهٴ تسلی خاطر همهٴ ماست، سپاسگزاری میکنم. امروز برای بزرگداشت مادر نستوه و مجاهد، خانم صادق جمع شدهایم.
مادر مجاهدی که در سیاهترین روزهای استبداد شاه و شیخ، بهعنوان مادری پیشتاز در برابر سختترین ابتلائات، یعنی شهادت فرزندان عزیزش، نه تنها خموده و گریان و متأسف نبود، به عکس، شهادت فرزندانش و همه شهدا را تبریک میگفت و به همه روحیه میداد.
به همرزم همیشگی او یعنی عزیز، مادر رضاییها، تسلیت میگویم. به خواهران عزیزم سهیلا و شیوا، دختران برومند و مجاهد این مادر، تسلیت میگویم. همچنین به مهران و خواهر مجاهدم فریبا مهینی در لیبرتی و به همهٴ فرزندان مجاهد مادر در لیبرتی و هموطنانم در داخل و خارج ایران تسلیت میگویم.
همهٴ شما خاطرات زیادی از این مادر مجاهد، خانم هما روشنایی، که همه او را به نام خانم صادق میشناسیم، دارید؛ خاطراتی که بیانگر روح والا، پرتلاطم، جنگاور و ناآرام او بود. بعد از شهادت فرزند دلاورش ناصر شهید، گفته بود که از خدا میخواستم که فرزندانم را به راهنما و حجتی بر روی زمین تبدیل کند و اینکه خدا دعایم را اجابت کرد، نه مایه ناراحتی بلکه مایهٴ افتخار است. و امروز من میخواهم در اینجا اضافه کنم که چگونه خانم صادق، خودش تبدیل به الگو و راهنمایی برای زنان میهن اسیر ما شد. و این مایهٴ افتخار من و همهٴ شماست؛ همهٴ کسانی که او را از دور یا نزدیک میشناختند و میشناسند.
در سال 50 پس از ضربه ساواک شاه به مجاهدین و دستگیری بنیانگذاران و اعضای مرکزیت و همچنین سایر اعضای سازمان، مادران ما با شجاعت، در برابر زندانها و در برابر دادگاهها و همچنین در شبکههای اجتماعی آن دوران، حضور فعال داشتند و به این طریق، جنبشی را پایهگذاری کردند که آثار آن، بعد از دو دیکتاتوری همچنان پابرجاست.
به یاد میآورم روزهایی را که حسن شهید و سهیلا در زندان بودند و خانم صادق برای ملاقات آنها، به زندانهای قصر و اوین میرفت. آن موقع من هم برای ملاقات برادرم محمود، به زندان قصر میرفتم و آنجا از نزدیک با خانم صادق آشنا شدم. اگرچه آوازهٴ او همه جا پیچیده بود و کسی نبود که او را نشناسد، اما دیدار او از نزدیک برای من چیز دیگری بود؛ مادری که بهرغم شهادت فرزند دلیرش یعنی ناصر، با روحیهیی مصمم و خستگیناپذیر در شرایط خفقان و استبدادی که در آن دوران حاکم بود، لحظهیی آرام نبود و در برهوت استبداد در مقابل یأس و بیعملی، همواره بذر امید، فعالیت و تلاش را میپراکند.
او فقط یک مادر صبور و پایدار نبود، اگرچه که صبر و پایداریش زبانزد همه بود، اما قبل از هر چیز او مادری بود فعال، سازمانده و پیشتاز و در همهٴ فعالیتهای خانوادهها علیه دیکتاتوری حاضر بود.
کسانی که دوران شاه یادشان هست و مسجد قبا و مساجد دیگری را که مرکز تجمع خانوادههای شهدا و زندانیان و بسیاری از مخالفان دیکتاتوری شاه بود، بهخاطر میآورند. در همهٴ این مجامع دو چهرهٴ آشنا همواره مرا به خود جذب میکردند و از دیدنشان غرق غرور و افتخار میشدم: یکی «عزیز» [مادر رضاییهای شهید] بود؛ در رأس این مادران و دیگری خانم صادق، بهعنوان زنانی مصمم که از ابتلائات متعدد عبور کرده بودند.
بعدها همین مادران و تشکلهایشان بودند که تظاهرات بزرگ و فراموشیناپذیر اردیبهشت سال 60 را سازمان دادند. یادم است که در آن تظاهرات، خانم صادق جلوی صف تظاهر کنندگان بود. میگویند که قبل از آمدن به تظاهرات، وصیتنامهاش را نوشت و به دخترهایش هم گفت که اول وصیتنامهتان را بنویسید و بعد به تظاهرات بروید. درود بر چنین مادرانی که نه تنها خودشان، بلکه فرزندانشان را نیز به این جنگاوری، نبرد و به این فدا فرامیخوانند.
در روز 30فروردین سال 59 درخانه خانم صادق، مراسم سالگرد شهادت مجاهد قهرمان ناصر و دیگر شهیدان 30فروردین برگزار شده بود همهٴ خانوادههای شهیدان و زندانیان جمع شده بودند و تجمع بزرگی بود. در این جلسه مسعود، به این مناسبت سخنرانی کرد و پس از آن، وصیت نامه ناصر را با دست خط خود شهید، (حک شده بر لوحی) در یک قاب، بهعنوان هدیهیی ارزشمند به خانم صادق تقدیم کرد. خانم صادق وقتی این هدیه را از دست مسعود گرفت، جمله زیبایی با این مضمون گفت که بهترین هدیه عمرم را از بهترین کسی که در طول عمرم میشناسم، دریافت کردم.
در آنجا مسعود آنقدر شیوا، رسا و زیبا از این مادران از این نسل از مادران و نقش آنها گفت، که من که در آن جمعیت بودم و آن زمان اگر نگویم میلیشیا ولی جوانی بودم به راستی غرق افتخار شدم. افتخار به این دارایی مجاهدین و همزمان دو لحظه داشتم: یک لحظه غرق افتخار شدم و یک لحظه خیلی غبطه خوردم به این مادران. گفتم کاش من هم جای این مادران بودم. ولی بلافاصله دیدم که عجب نسلی و مسعود به درستی در مورد جایگاه این مادران که در همه جای ایران در حال تکثیر بودند، و به نسلی از مادران و زنان الگو و راهنما تبدیل شدند، سخن گفت و به زیبایی از جایگاه آنها، نقششان و عظمت کارشان تقدیر کرد.
این صحنه آن قدر در ذهنم مانده بود که در فواصل مختلف به هر مادر رزمنده و جنگنده و به هر زن مبارزی که برمیخوردم، بلافاصله آن روز و صحبتهای مسعود بهخاطرم میآمد و باید بگویم که در طول این سالیان خیلی جاها از نسل این مادران یاد کردم. کسانی که این چنین ریشههای قدرتمند و سترگی به این مقاومت در جای جای میهن ما دادند.
یکی از این خاطرات برجسته مربوط به مراسم سالگرد 17ژوئن سال 83 بود که شاید خیلی از شما در آن صحنه بودید، پای نمادی که برای بزرگداشت شهادت صدیقه و ندا درست شده بود، همه مادران از جمله عزیز، مادر فرزانهسا، مادر ابراهیمپور، مادر مرحمت، مادر کوشالی و مادر مسیح و خیلی از مادران دیگر و فروغ عزیزم مادر ندا حضور داشتند. این صحنه و دیدن صفی از این مادران، مرا به یاد جلسه30فروردین در سال 59 و صحبتهای مسعود انداخت و همان جا به فروغ حسنی مادر ندا گفتم که با دیدن شما و این صف از مادران، من مجدداً تبارکالله میگویم به بذری که مسعود در این مقاومت کاشته و محصولش، این صف از مادران است که در اوج فدا یعنی در لحظهیی که بهترینهایشان، یعنی فرزندان دلبندشان را در این راه میدهند، نه تنها خم به ابرو نمیآورند، بلکه برعکس با صدای بلند و رسا، برای ادامه مسیر، برای حقخواهی و خونخواهی تمام شهدا در صحنه حاضرند.
همان جا به فروغ گفتم که تبارکالله به مسعود و این نسل از مادران و تکتک شما و بهدرستی مسعود گفت که تا زمانی که چنین بیناتی در انقلاب ایران وجود دارد، یعنی این نسل از مادران که پیدرپی تکثیر میشوند، این بینات، نشان بسیار قدرتمندی از ریشهداری مقاومت در اعماق جامعه ایران است و مجدداً به فروغ گفتم که یادت باشد که تو هم از نسل این مادران هستی؛ همان مادرانی که مسعود با علاقه بسیار آنها را بزرگ میدارد و میداشت آنها را میستود و میستاید و آنها را ستونها و کوههای مستحکمی میداند که قدرت و استحکام این مقاومت را صدچندان کردهاند.
باز هم خاطرات زیادی دارم که اگر بخواهم به آن بپردازم، در فرصت این جلسه نیست. ولی میتوانم بگویم که امروز زنان ایران که در چنین فرازی در نبرد با ارتجاع، چنگ در چنگند و فداکار و مایهگذار هستند، اگر مادرانی مثل عزیز مثل این مادران و مثل خانم صادق راهنما و الگوی آنها نبودند، قطعاً در این نقطه نبودند. امروز، مادران ما از مادران خاوران تا مادران پارک لاله، مادران شهیدان قیام، مادران ستار بهشتیها، مادر ریحانه و سایر شهدا و قهرمانان، همه آنها، اگر اینچنین جنگاورند، اگر این چنین در میدان حاضرند، اگر این چنین صدایشان را بلند کردهاند تا همه بشنوند و این چنین ترس و لرز بر اندام دژخیم و دیکتاتور انداختهاند، بله آنها چنین الگوهایی داشته و دارند.
مادری نستوه و مجاهد و مظهر تحمل رنجهای طولانی و مستمر و طاقتفرسا. راستی که این شکیبایی و ظرفیت و این از خودگذشتگی مادر، هر انسانی را غرق حیرت و افتخار میکند. فلسفهٴ رنج که انسان را به بالاترین درجات انسانی رهنمون میکند، مظاهرش همین مادران هستند. درود بر همهٴ آنها.
بهدرستی که خانم صادق، مادر نمونهٴ میهن شهیدان است. مادر همهٴ شهداست. با هزار درود بر او.
خانم صادق رستگار شد. به همین دلیل من به خودم جرأت نمیدهم که لحظهیی را در غم و اندوه بهسر ببرم. چون از خودش آموختم و شادی روح این مادر بزرگوار همهٴ مجاهدین آرزوی همهٴ ماست و اطمینان دارم که آرزو و دعای همیشگی او برای آزادی ملت ایران توسط فرزندان مجاهدش در لیبرتی در سراسر ایران و در سراسر جهان در قیام بزرگ مردم ایران برای آزادی، برآورده خواهد شد.
آن روز نزدیک است و آن روز، خانم صادق مثل همیشه شاد و مسرور در صحنه حاضر است تا از تکتک مجاهدین مثل همیشه قدردانی کند، سپاسگزاری کند و تکتک آنها را پشتیبانی کند برای ادامه نبرد تا هر آن جا که لازم است. درود بر این مادر مبارز و مجاهد.
این صحنه آن قدر در ذهنم مانده بود که در فواصل مختلف به هر مادر رزمنده و جنگنده و به هر زن مبارزی که برمیخوردم، بلافاصله آن روز و صحبتهای مسعود بهخاطرم میآمد و باید بگویم که در طول این سالیان خیلی جاها از نسل این مادران یاد کردم. کسانی که این چنین ریشههای قدرتمند و سترگی به این مقاومت در جای جای میهن ما دادند.
یکی از این خاطرات برجسته مربوط به مراسم سالگرد 17ژوئن سال 83 بود که شاید خیلی از شما در آن صحنه بودید، پای نمادی که برای بزرگداشت شهادت صدیقه و ندا درست شده بود، همه مادران از جمله عزیز، مادر فرزانهسا، مادر ابراهیمپور، مادر مرحمت، مادر کوشالی و مادر مسیح و خیلی از مادران دیگر و فروغ عزیزم مادر ندا حضور داشتند. این صحنه و دیدن صفی از این مادران، مرا به یاد جلسه30فروردین در سال 59 و صحبتهای مسعود انداخت و همان جا به فروغ حسنی مادر ندا گفتم که با دیدن شما و این صف از مادران، من مجدداً تبارکالله میگویم به بذری که مسعود در این مقاومت کاشته و محصولش، این صف از مادران است که در اوج فدا یعنی در لحظهیی که بهترینهایشان، یعنی فرزندان دلبندشان را در این راه میدهند، نه تنها خم به ابرو نمیآورند، بلکه برعکس با صدای بلند و رسا، برای ادامه مسیر، برای حقخواهی و خونخواهی تمام شهدا در صحنه حاضرند.
همان جا به فروغ گفتم که تبارکالله به مسعود و این نسل از مادران و تکتک شما و بهدرستی مسعود گفت که تا زمانی که چنین بیناتی در انقلاب ایران وجود دارد، یعنی این نسل از مادران که پیدرپی تکثیر میشوند، این بینات، نشان بسیار قدرتمندی از ریشهداری مقاومت در اعماق جامعه ایران است و مجدداً به فروغ گفتم که یادت باشد که تو هم از نسل این مادران هستی؛ همان مادرانی که مسعود با علاقه بسیار آنها را بزرگ میدارد و میداشت آنها را میستود و میستاید و آنها را ستونها و کوههای مستحکمی میداند که قدرت و استحکام این مقاومت را صدچندان کردهاند.
باز هم خاطرات زیادی دارم که اگر بخواهم به آن بپردازم، در فرصت این جلسه نیست. ولی میتوانم بگویم که امروز زنان ایران که در چنین فرازی در نبرد با ارتجاع، چنگ در چنگند و فداکار و مایهگذار هستند، اگر مادرانی مثل عزیز مثل این مادران و مثل خانم صادق راهنما و الگوی آنها نبودند، قطعاً در این نقطه نبودند. امروز، مادران ما از مادران خاوران تا مادران پارک لاله، مادران شهیدان قیام، مادران ستار بهشتیها، مادر ریحانه و سایر شهدا و قهرمانان، همه آنها، اگر اینچنین جنگاورند، اگر این چنین در میدان حاضرند، اگر این چنین صدایشان را بلند کردهاند تا همه بشنوند و این چنین ترس و لرز بر اندام دژخیم و دیکتاتور انداختهاند، بله آنها چنین الگوهایی داشته و دارند.
مادری نستوه و مجاهد و مظهر تحمل رنجهای طولانی و مستمر و طاقتفرسا. راستی که این شکیبایی و ظرفیت و این از خودگذشتگی مادر، هر انسانی را غرق حیرت و افتخار میکند. فلسفهٴ رنج که انسان را به بالاترین درجات انسانی رهنمون میکند، مظاهرش همین مادران هستند. درود بر همهٴ آنها.
بهدرستی که خانم صادق، مادر نمونهٴ میهن شهیدان است. مادر همهٴ شهداست. با هزار درود بر او.
خانم صادق رستگار شد. به همین دلیل من به خودم جرأت نمیدهم که لحظهیی را در غم و اندوه بهسر ببرم. چون از خودش آموختم و شادی روح این مادر بزرگوار همهٴ مجاهدین آرزوی همهٴ ماست و اطمینان دارم که آرزو و دعای همیشگی او برای آزادی ملت ایران توسط فرزندان مجاهدش در لیبرتی در سراسر ایران و در سراسر جهان در قیام بزرگ مردم ایران برای آزادی، برآورده خواهد شد.
آن روز نزدیک است و آن روز، خانم صادق مثل همیشه شاد و مسرور در صحنه حاضر است تا از تکتک مجاهدین مثل همیشه قدردانی کند، سپاسگزاری کند و تکتک آنها را پشتیبانی کند برای ادامه نبرد تا هر آن جا که لازم است. درود بر این مادر مبارز و مجاهد.