728 x 90

اخبار مشاهير و هنرمندان,

یک بیماری لاعلاج - دنیایی از اندیشهٴ خلاق

-

استیفان ویلیام هاوکینگ
استیفان ویلیام هاوکینگ
… یک تابش دیگر: یک سیاه‌چاله می‌تواند کوچک شده و در نهایت کاملاً از بین برود…
اما نوع دیگری از تابش، که او از خود ساطع می‌کند، به‌نحوی شگفت‌انگیز حامل پیام مقاومت و پایداری است؛ و دنیایی سرشار از ظرفیت و بردباری را پیشنهاد می‌دهد.
آخر او از هر گونه تحرک عاجز است. نه می‌تواند بنشیند نه برخیزد و نه راه برود. حتی قادر نیست دست و پایش را تکان بدهد یا بدنش را خم و راست کند. از همه بدتر توانایی سخن گفتن را نیز ندارد. زیرا عضلات صوتی او، که عامل اصلی تشکیل و ابراز کلمات‌اند، مثل 99 درصد بقیه عضلات حرکتی بدنش در یک حالت فلج کامل قرار دارند. مشتی پوست و استخوان روی یک صندلی چرخدار که فقط قلبش و دستگاههای حیاتی بدنش کار می‌کنند؛ و به‌خصوص مغزش فعال است. یک مغز خارق‌العاده که دمی از جستجو و پژوهش و رهگشایی بسوی معماها و نا‌شناخته‌ها باز ‌نمی‌ماند. یک آدم مفلوج و نحیف، که به ظاهر باید موجودی تلخ و غمزده و منزوی باشد، اما شوخ طبعی کودکانه‌اش به‌خصوص در برق نگاه هوشمندانه‌اش چیز دیگری می‌گوید. در حالی‌که اجزای چهره‌اش بی‌حرکت و فاقد هر گونه واکنش احساسی و عاطفی هستند، چشمانش می‌درخشند…
این اعجوبه مفلوج، استیفان ویلیام هاوکینگ پرآوازه‌ترین دانشمند نیمه دوم قرن بیستم است که در دانشگاه معروف کمبریج همان کرسی استادی را در اختیار داشت که نزدیک به سه قرن پیش زمانی به اسحاق نیوتن، نابغهٴ فیزیک و کاشف قانون جاذبه عمومی، متعلق بود. همچنین وی را اینشتین دوم لقب داده‌اند. زیرا می‌کوشد تئوری معروف نسبیت را تکامل بخشد و از تلفیق آن با تئوریهای کوانتومی فرمول جدیدی ارائه دهد. دستور واحدی که توجیه کننده تمامی تحولات جهان هستی از ذرات زیر اتمی تا کهکشانهای عظیم باشد.
سالها پیش انتشار کتاب سیاهچاله ها و جهانهای نوزاد در محافل علمی جهان مثل یک بمب صدا کرد و شگفتی فراوان برانگیخت. اما زندگی نویسنده‌اش به‌راستی که از کتاب او شگفت انگیزتر است.
دوران کودکی و تحصیلات اولیه‌اش را در آکسفورد گذراند. به علوم ریاضیات علاقه داشت، اما در مدرسه یک شاگرد خودسر و بد خط شناخته می‌شد و هرگز خود را در محدوده کتاب‌های درسی مقید نمی‌کرد، بلکه چون با مطالعات آزاد سطح معلوماتش از کلاس بالاتر بود، همیشه سعی داشت در کتابهای درسی اشتباهاتی پیدا کند و با معلمان به جر و بحث بپردازد.
از کودکی عاشق رمانهای علمی تخیلی بود. در 17سالگی به فیزیک اختری و کیهان شناسی علاقه‌مند شد. در خود کنجکاوی شدیدی می‌یافت که به رمز و راز اختران و آغاز و انجام کیهان پی ببرد. سالهای دهه 60 عصر طلایی کشف فضا و سفر هیجان انگیز فضانوردان به کره ماه بود و بازتاب این وقایع تاریخی در رسانه‌ها جوانان را مجذوب می‌کرد. او دوره سه ساله دانشگاه را با موفقیت به پایان برد و آماده می‌شد تا دوره دکترا را در رشته کیهان‌شناسی آغاز کند.
اما در ژانویه 1963 یعنی آغاز بیست و یکسالگی به‌دنبال احساس ناراحتی‌هایی در عضلات دست و پا، علائم بیماری بسیار نادر و درمان‌ناپذیری در او دیده شد: «بیماریALS». این بیماری بخشی از نخاع و مغز و سیستم عصبی را مورد حمله قرار می‌دهد و به‌تدریج اعصاب حرکتی بدن را از بین می‌برد و با تضعیف ماهیچه‌ها فلج عمومی ایجاد می‌کند، به‌طوری که به مرور توانایی هر گونه حرکتی از شخص سلب می‌شود. معمولاً مبتلایان به این بیماری بی‌درمان مدت زیادی زنده نمی‌مانند و این مدت برای استیفان بین دو تا سه سال پیش‌بینی شد.
نومیدی و اندوه عمیقی را که پس از آگاهی از این جریان بر استیفان مستولی شد، می‌توان حدس زد. ناگهان همه آرزوهای خود را بر باد رفته دید. رویای کشف رمز و راز کیهان و… همه به‌صورت کاریکاتورهایی درآمدند که در حال دورشدن به او پوزخند می‌زدند. به جای همه آن خیال پروریهای بلند پروازانه حالا کاری از دستش بر نمی‌آمد جز این‌که در گوشه‌یی بنشیند و دقیقه‌ها را بشمارد تا دو سال بعد با فلج عمومی بدن زمان مرگش فرا برسد.
اما او راه دیگری در پیش گرفت. راه مقاومت در برابر یک بیماری لاعلاج؛ و به این ترتیب به سرنوشتی که برایش نوشته شده بود، اعلان جنگ داد.
طبع لجوج و نقادش، که هیچ چیزی را به آسانی نمی‌پذیرفت، هشدار داد که از کجا معلوم که پیش‌بینی پزشکان درست از کار در‌بیاید و چه بسا که از نوع اشتباهات کتب درسی باشد.
اما آنچه به او قوت قلب و اعتماد به‌نفس بیشتری برای مبارزه با نومیدی و بدبینی داد، آشنایی‌اش با دانشجویی به نام جین وایلد بود. جین اعتقادات مذهبی عمیقی داشت و معتقد بود که در هر فاجعه‌یی بذرهای امید وجود دارد که با استقامت و قدرت روحی خود می‌تواند رشد کند و بارور شود.
باید به خداوند توکل داشت و از ناکامی‌هایی که پیش می‌آید، سکوهایی برای خیز برداشت.
استیفان تحصیلات دانشگاهی‌اش را از سر گرفت. او طی 2سال با اشتیاق و پشتکار این برنامه را عملی کرد.
در حالیکه رشد بیماری لعنتی را در عضلاتش شاهد بود. اما او چنان غرق امید و شادی بود که به پیش‌بینی دو سال پیش پزشکان در مورد مرگ قریب الوقوعش اصلاً نمی‌اندیشید.
اما سرنوشت بیکار ننشست و تهاجم خود را از سرگرفت. در سال 1985 پس از بازگشت از سفری به دور دنیا برای مدتی در مرکز پژوهش‌های هسته‌یی اروپا در ژنو، به‌سر برد. دانشمندان این مرکز جلسات مشاوره‌ای با او داشتند. یک شب که تا دیر وقت مشغول کار بود ناگهان راه نفسش گرفت و صورتش کبود شد. بی‌درنگ او را به بیمارستان رساندند. مشخص شد گرفتگی راه تنفس او ناشی از ذات الریه است. سرانجام با اجازه همسرش تصمیم گرفته شد با عمل جراحی، مجرای تنفس او را باز کنند. اما در نتیجه این عمل او برای همیشه قدرت تکلم و صدای خود را از دست داد. سرنوشت به این ترتیب یکبار دیگر جلوی راه او پیچید تا او را مانع از ادامه حرکت کند. اما او «نقشه مسیر» دیگری در سر داشت.
به او یک کامپیوتر مخصوص سخنگو اهداء شد. او بعداً به این باور رسید که این کامپیوتر سخنگو به او وقت بیشتری می‌دهد برای اندیشیدن آنچه می‌خواهد بگوید و سبب می‌شود که هرگز نسنجیده حرف نزند. پروفسور هاوکینگ اکنون 73سال دارد.
در سال 1988 کتاب معروف خود به نام تاریخچهٴ زمان را منتشر کرد. در این کتاب، که به فارسی هم ترجمه شده، او به زبان ساده، پیچیده‌ترین مسائل فیزیک جدید، کیهان شناسی و ماهیت زمان و فضا را بررسی کرده است. اما به‌رغم سادگی بیان و جذابیت مباحث، بسیاری از مردم از آن سر درنمی‌آورند. این کتاب تا سال 2005 به میزان 8 میلیون نسخه به فروش رفت و به مدت سه سال و نیم در لیست 10 کتاب پرفروش جهان قرار داشت.
پروفسور هاوکینگ در این کتاب برداشتهای متفاوتی از سیاهچاله‌ها ارائه داد. او به این نتیجه رسید که این اجرام به‌کلی فاقد روشنایی نیستند. آنها موادی را که از ستارگان دیگر جذب و بلع می‌کنند در تراکم نهایی به‌حالتی انفجار گونه از یک کانال دیگر بیرون می‌ریزند. منتها آنچه دفع می‌شود از کانال خروجی عناصر تازه در یک جهان نوزاد تزریق می‌شود که می‌توان آن را در مقابل سیاهچاله، «سپید چشمه» نامید.
نظریه‌های استیفان هاوکینگ آن‌قدر تازگی دارد که عجیب به نظر می‌رسد. اما عجیب‌تر از آن مغز و ذهن این انسان بزرگ است که این نظریه پردازی‌ها و رهگشائی‌ها از آن می‌تراود. او فقط با اندیشه زنده است و به قول دکارت چون فکر می‌کند پس وجود دارد.
اما این موجود، این آدم معلول و نحیف و عاجز از تحرک و تکلم، یک سرمشق است…
برای آنان که با امید و استقامت؛ و تلاش و پایداری زندگی می‌کنند…
برای آنان که توانایی‌های انسان و ارزش اندیشه پویا، سالم و سازنده را ارج می‌نهند…
برای مقاومت کنندگان و امیدواران که در ژرفنای افق دید خود، جهان را عاری از هر گونه سیاهی ظلمانی می‌بینند…
آری، بر اساس «تابش هاوکینگ»، سرانجام روزی همه سیاهچاله‌های سرکوب و ستم و ظلمت و تباهی، کوچک شده و در نهایت کاملاً از بین می‌روند.
اما آنچه از سخنان استیفان هاوکینگ آدمی را به فکر وا می‌دارد این است که:
در آنسوی هر سیاهچاله
سپید چشمه‌یی وجود دارد
ب. بهمنی
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/7a6afc19-34c4-446e-a499-4396a27e1aca"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات