که دیده شب، در این وطن ازین شبان شبانه تر؟
که دیده موج جوی خون، به خاک ازین روانه تر؟
که دیده خلق بیگنه، از این بیآشیانه تر؟
برای مرز پرگهر، که عاشقش تویی و من،
به جنگ دیو کین بیا، ز عشق، عاشقانهتر
که آوریم در وطن زمانهای زمانهتر
بیا که شور عشق ما هوای شعلهها کند
بیا که عزم جزم ما ارادهی فدا کند
بیا که بازوان ما به یکدگر گره شود
فرشته باز خویش را، ز اهرمن رها کند
بیا که باغ و دشت ما شود دوباره سبز و تر
بیا که واژه ها شود ز شعرها ترانهتر
بیا که چهر کودکان که شسته شد ز اشکها
دوباره بشکفد چوگل، زگل شقایقانهتر
زرودها روانهتر قیام کن قیام کن!
در ارتش شرارهها بیا و ثبتنام کن
ز شعله پرزبانهتر، زعشق عاشقانهتر،
زشعر شاعرانهتر، زباد بیکرانهتر،
وطن کویر لوت شد، دلت کجاست هموطن!
که برکند کویر را، به مشت محکم خزر
م. شوق
که دیده موج جوی خون، به خاک ازین روانه تر؟
که دیده خلق بیگنه، از این بیآشیانه تر؟
برای مرز پرگهر، که عاشقش تویی و من،
به جنگ دیو کین بیا، ز عشق، عاشقانهتر
که آوریم در وطن زمانهای زمانهتر
بیا که شور عشق ما هوای شعلهها کند
بیا که عزم جزم ما ارادهی فدا کند
بیا که بازوان ما به یکدگر گره شود
فرشته باز خویش را، ز اهرمن رها کند
بیا که باغ و دشت ما شود دوباره سبز و تر
بیا که واژه ها شود ز شعرها ترانهتر
بیا که چهر کودکان که شسته شد ز اشکها
دوباره بشکفد چوگل، زگل شقایقانهتر
زرودها روانهتر قیام کن قیام کن!
در ارتش شرارهها بیا و ثبتنام کن
ز شعله پرزبانهتر، زعشق عاشقانهتر،
زشعر شاعرانهتر، زباد بیکرانهتر،
وطن کویر لوت شد، دلت کجاست هموطن!
که برکند کویر را، به مشت محکم خزر
م. شوق