در زمان ساسانیان زبان یا لهجه رسمی ایران، پهلوی جنوبی یا پهلوی پارسی (منسوب به پارس) بود. این لهجه در دربار و ادارات دولتی، بهعنوان زبان رسمی عمومی، بهکار میرفت و کتابهای مذهبی و تاریخی و ادبی و نامههای خصوصی به آن زبان یا لهجه نوشته میشد.
پس از سقوط ساسانیان زبان پهلوی، بهتدریج، از رونق پیشین افتاد و زبان ویژه زرتشتیان ایران شد. آنها کتابهای دینی خود را به خط پهلوی مینوشتند و به آن زبان سخن میگفتند.
در دو قرن اول پس از سقوط ساسانیان، که عاملان خلفای اموی و عباسی بر ایران حکومت میکردند، روحانیان زرتشتی چندین کتاب به زبان پهلوی نوشتند که معروفترینشان، که تا کنون باقی ماندهاند، عبارتند از:
ـ «دینکرت»، درباره آداب و رسوم و روایات و تاریخ و ادبیّات زرتشتی. نویسنده آن آذر فرنبغ بود که در زمان مامون عباسی میزیست و در دربار او با شخصی به نام ابالیش مناظره کرد.
ـ «بندهش»، درباره خلقت جهان و برخی مسائل دینی زرتشتیان.
ـ «داتستان دینیک»، از کتابهای معتبر پهلوی درباره آیین زرتشت.
ـ «ارداویرافنامه»، شرح بهشت و دوزخ و انواع پاداشها و کیفرهای پس از مرگ.
ـ «شکند گمانیک ویژار»، درباره اثبات آیین زرتشت و ردّ آیین مسیحیت.
در زمان سقوط پادشاهی ساسانی به جز زبان پهلوی، زبانها و لهجههای دیگری هم در ایران وجود داشت که مهمترین آنها عبارت بودند از: زبان یا لهجه دری، فارسی (لهجه مردم فارس)، خوزی (لهجه مردم خوزستان)، لهجه سغدی (در ماوراءالنهر)، خوارزمی (در خوارزم)، تخاری (در بلخ و بدخشان)، طبری (در طبرستان)، آذری (در آذربایجان) و… امّا، هیچیک از آنها زبان رسمی و زبانی که سراسر ایران آن روز را دربربگیرد، نبود.
در زمان حکومت امویان بر ایران، عاملانشان کوشیدند که به زور، لهجهها و زبانهای رایج آن روز ایران را از میان ببرند. بهعنوان نمونه، قتیبهبن مسلم باهلی، از عاملان حجّاج بنیوسف، که از سال85 تا 95هـ (704 تا 714م) حاکم خراسان بود، ایرانیان را، به زور، به آموختن خط و زبان عربی واداشت. وقتی برای بار دوّم خوارزم را به تصرّف درآورد، «هر کس را که خط خوارزمی مینوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت، کشت. مؤبدان و هیربدان (=پیشوایان دین زرتشت) را، یکسر (=بهکلّی)، هلاک کرد و کتابهایشان را سوزاند و مردم از خط و کتابت بیبهره ماندند» (آثار الباقیه، ابوریحان بیرونی، ترجمه اکبر داناسرشت، صفحه35).
تا اواخر قرن اوّل هجری (نیمه سال 719میلادی)، در تمام دیوانها و دفترهای محاسبات خراج حاکمان عرب در عراق و ایران و ماوراءالنّهر از زبان پهلوی استفاده میشد و متصدّیان دفاتر دولتی ایرانی بودند.
به فرمان حجّاجبن یوسف، یکی از منشیان ایرانی او به نام صالحبن عبدالرّحمان خطّ دیوانها را از پهلوی به عربی برگرداند و از آن پس، دیگر، از خط پهلوی در نوشتن دفترهای محاسبات خراج استفاده نشد و این خط، که هم بسیار دشوار بود و هم کاستیهای فراوان داشت، بهتدریج، از یادها رفت و خط عربی جانشین آن شد. امّا، زبان عربی، در ایران همهگیر نشد. ایران مانند عراق و شام و فلسطین و مصر تن به زبان عربی نداد و زبان فارسی جای آن را گرفت.
در دو قرن اول که امویان و عباسیان بر ایران فرمانروایی کردند، خراسان، دستکم، چهل امیر عرب را تحمّل کرد. امّا، تلاشها و آزار و فشارهای آنها برای عربی کردن زبان مردم خراسان بهجایی نرسید و لهجه یا زبان پارسی دری در خراسان و سیستان، بهمرور، روآمد و گسترش یافت تا در دوره حکومت سامانیان به زبان رسمی سرزمینهای زیر فرماندهی آنان تبدیل شد.
از آنجایی که زبان پهلوی ساسانی در دربار شاهان بهکار برده میشد، به آن دری یا درباری میگفتند. این زبان در دوره ساسانیان در مداین، بهویژه در تیسفون ـ بزرگترین شهر از هفت شهر متصّل بههم مداینـ رایج بود.
زبان دری دنباله زبان پارتی (=پهلوی اشکانی) بود که در زمان اشکانیان در شهرهای مداین، که به تصرّف آنها درآمده بود، رواج یافت.
اشکانیان سلسلهیی از پادشاهان آریایی ایران بودند که پیش از پیدایش ساسانیان، در خراسان (پارت) حکومت میکردند و بقایای زبان آنها در خراسان ماند، ولی از خط پارتی، که از خط آرامی (=منسوب به آرام، قومی از قبایل بدوی سامینژاد سوریه) اقتباس شده بود، نشانی نماند.
زبان فارسی دری، زبان پهلوی خالص دربار ساسانیان نبود، بلکه نفوذ فراوان لهجههای خراسان قدیم و لهجههای شرق ایران در آن بهروشنی دیده میشد و آمیزه و مخلوطی از زبان پهلوی جنوب ایران و لهجههای خراسان و شرق ایران بود.
در دوره اسلامی زبان فارسی دری خراسان با خط عربی مکتوب شد که با خط آرامی خویشاوندی داشت و یکی از زبانهای سامی بود.
این زبان، نخستینبار، در دربار حکومتهای ایرانی سیستان (=صفّاریان) و خراسان (=سامانیان) برای سرودن شعر و نوشتن نثر فارسی دری بهکار رفت.
نخستین گویندگانی که به زبان فارسی دری شعر سرودند یا به نثر نوشتند، آن را به نام «دری» یا «پارسی» یاد کردند.
در زمان حکومتهای ایرانی صفّاریان (254 تا 287هـ ـ868 تا 900م) و سامانیان (261 تا 389هــ 875تا 999م) زبان فارسی دری زبان رسمی خراسان و سیستان بود.
در دوره سامانیان، شاعران، نویسندگان و دانشمندان ایرانی از پشتیبانی شاهان آن سلسله برخوردار شدند و زبان فارسی دری در بخارا، که تختگاه آنها بود، و شهرهای خراسان رشد و گسترش بسیاری یافت.
در زبان فارسی دری دوره سامانی، لغات و ترکیبات عربی کم است، امّا لغات پهلوی، سغدی و دیگر لهجههای پیشین ایران در آن فراوان دیده میشود. بهعنوان نمونه، در شعر رودکی واژههای سغدی (ماوراءالنّهری) زیاد بود و برای شاعرانی که با آن لغات آشنا نبودند، مانند قطران تبریزی، فهم آن شعرها دشوار بود. بههمین علّت، اسدی طوسی، فرهنگ فارسی دری ماوراءالنّهری را نوشت تا قطران و امثال او بتوانند از شعر رودکی استفاده کنند.
واژههای فارسی باستان نیز، که در دوره هخامنشیان رایج بود، با تغییراتی در فارسی دری بهجاماند، ازجمله: بنده، نامه، زنده، مایه، پویه، تنگ، رنگ، مرگ، گرگ، خشک و… (در این مورد، رجوع شود به «ایراننامه»، شماره اول، پاییز62، صفحه217، توضیحات آقای احسان یارشاطر).
در مقدمه شاهنامه ابومنصوری، واژههای بهجامانده از زبان پهلوی کم نیست. البتّه، با اندک تغییراتی که گذر روزگاران در آن واژهها پدید آوردهاست. مانند واژههای کارنامه، کدخدایی، پاداش، پادافره و… (رجوع شود به مقدمه جلد اوّل فرهنگ فارسی دکتر محمّد معین).
واژههای پهلوی در فارسی دری بسیار است. از آن جمله میتوان به این چند واژه اشاره کرد: شهرستان (شترستان)، شطرنج (چترنگ)، اندرز (اندرژ)، پرویز (پرویژ)، آگوش (آغوش)، می، آفرین، هوش، نیکی، یا واژههای کودک، چالاک، چابک، نازک، تاریک، نزدیک، گرما، دیبا، دانا، روستا، ماهی، جادو، بازو، مینو و …
در شعرهای رودکی سمرقندی، شاعرمعروف دوران سامانی، بهندرت، لغت عربی دیده میشود. مثلاً ، در شعر معروف «بوی جوی مولیان» جز چند لغت عربی به رنگ زبان فارسی درآمده، مانند «نشاط» و «میر» نمیبینیم:
بوی جوی مولیان آیدهمی یاد یار مهربان آیدهمی
ریگ آموی و درشتیهای او زیر پایم پرنیان آیدهمی
آب جیحون از نشاط روی او خنگ ما را تا میان آیدهمی
ای بخارا، شادباش و دیرزی میر، زیتو، شادمان آیدهمی
میر، ما هست و بخارا، آسمان میر سوی آسمان آیدهمی
میر، سروست و بخارا، بوستان سرو سوی بوستان آیدهمی
نمونهیی از شعر فردوسی در شاهنامه (وصف نوجوانی رستم) که در آن تنها به چند واژه عربی (=زمان، قد، هزبر بهمعنی شیر درنده) برمیخوریم:
به رستم، نیا، در شگفتی بماند برو، هر زمان، نام یزدان بخواند
بدان بازو و یال و آن قدّ و شاخ میان، چون قلم، سینه و بر، فراخ
دو رانش چو ران هیونان، ستبر دل شیر و نیروی ببر و هزبر
یکی آفرین کرد سام دلیر که تهما، هزبرا، بزی شاد، دیر
از زمان سامانیان به بعد، واژههای عربی در زبان فارسی دری، بهتدریج، بیش و بیشتر وارد شد و از قرن ششم هجری (=یازدهم میلادی) به اوج خود رسید. لغاتی که از زبان عربی به زبان فارسی دری وارد شد، بهطورعمده، یا لغات و اصطلاحات دینی بود، مانند ایمان، کفر، مومن، منافق، مسلمان، زکات، خمس، حجّ ، جهاد، شهادت، قبله، مسجد، محراب، مناره، اذان، عبادت، واجب، مستحبّ ، حلال، حرام؛ یا لغات اداری مانند امیر، حاکم، قاضی، دیوان، دفتر، وزیر، شحنه، محتسب، ملک، حبس، سلطان.
پس از سقوط سامانیان و چیرگی ترکان غزنوی و سپس ترکان سلجوقی و غز و مغول بر ایران، لغات ترکی نیز، بهتدریج، به زبان فارسی وارد شد. لغاتی مانند: آقا، خانم، خان، اردو، ایل، کوچ، چپاول، یغما، یورش، یاغی، نوکر، سوغات، چریک، کومک، ییلاق، قشلاق، قشون، قدغن، یغما، بشقاب، قوری، قابلمه، قاچاق، الاغ، قاطر، پرچم.
پس از سقوط ساسانیان زبان پهلوی، بهتدریج، از رونق پیشین افتاد و زبان ویژه زرتشتیان ایران شد. آنها کتابهای دینی خود را به خط پهلوی مینوشتند و به آن زبان سخن میگفتند.
در دو قرن اول پس از سقوط ساسانیان، که عاملان خلفای اموی و عباسی بر ایران حکومت میکردند، روحانیان زرتشتی چندین کتاب به زبان پهلوی نوشتند که معروفترینشان، که تا کنون باقی ماندهاند، عبارتند از:
ـ «دینکرت»، درباره آداب و رسوم و روایات و تاریخ و ادبیّات زرتشتی. نویسنده آن آذر فرنبغ بود که در زمان مامون عباسی میزیست و در دربار او با شخصی به نام ابالیش مناظره کرد.
ـ «بندهش»، درباره خلقت جهان و برخی مسائل دینی زرتشتیان.
ـ «داتستان دینیک»، از کتابهای معتبر پهلوی درباره آیین زرتشت.
ـ «ارداویرافنامه»، شرح بهشت و دوزخ و انواع پاداشها و کیفرهای پس از مرگ.
ـ «شکند گمانیک ویژار»، درباره اثبات آیین زرتشت و ردّ آیین مسیحیت.
در زمان سقوط پادشاهی ساسانی به جز زبان پهلوی، زبانها و لهجههای دیگری هم در ایران وجود داشت که مهمترین آنها عبارت بودند از: زبان یا لهجه دری، فارسی (لهجه مردم فارس)، خوزی (لهجه مردم خوزستان)، لهجه سغدی (در ماوراءالنهر)، خوارزمی (در خوارزم)، تخاری (در بلخ و بدخشان)، طبری (در طبرستان)، آذری (در آذربایجان) و… امّا، هیچیک از آنها زبان رسمی و زبانی که سراسر ایران آن روز را دربربگیرد، نبود.
در زمان حکومت امویان بر ایران، عاملانشان کوشیدند که به زور، لهجهها و زبانهای رایج آن روز ایران را از میان ببرند. بهعنوان نمونه، قتیبهبن مسلم باهلی، از عاملان حجّاج بنیوسف، که از سال85 تا 95هـ (704 تا 714م) حاکم خراسان بود، ایرانیان را، به زور، به آموختن خط و زبان عربی واداشت. وقتی برای بار دوّم خوارزم را به تصرّف درآورد، «هر کس را که خط خوارزمی مینوشت و از تاریخ و علوم و اخبار گذشته آگاهی داشت، کشت. مؤبدان و هیربدان (=پیشوایان دین زرتشت) را، یکسر (=بهکلّی)، هلاک کرد و کتابهایشان را سوزاند و مردم از خط و کتابت بیبهره ماندند» (آثار الباقیه، ابوریحان بیرونی، ترجمه اکبر داناسرشت، صفحه35).
تا اواخر قرن اوّل هجری (نیمه سال 719میلادی)، در تمام دیوانها و دفترهای محاسبات خراج حاکمان عرب در عراق و ایران و ماوراءالنّهر از زبان پهلوی استفاده میشد و متصدّیان دفاتر دولتی ایرانی بودند.
به فرمان حجّاجبن یوسف، یکی از منشیان ایرانی او به نام صالحبن عبدالرّحمان خطّ دیوانها را از پهلوی به عربی برگرداند و از آن پس، دیگر، از خط پهلوی در نوشتن دفترهای محاسبات خراج استفاده نشد و این خط، که هم بسیار دشوار بود و هم کاستیهای فراوان داشت، بهتدریج، از یادها رفت و خط عربی جانشین آن شد. امّا، زبان عربی، در ایران همهگیر نشد. ایران مانند عراق و شام و فلسطین و مصر تن به زبان عربی نداد و زبان فارسی جای آن را گرفت.
در دو قرن اول که امویان و عباسیان بر ایران فرمانروایی کردند، خراسان، دستکم، چهل امیر عرب را تحمّل کرد. امّا، تلاشها و آزار و فشارهای آنها برای عربی کردن زبان مردم خراسان بهجایی نرسید و لهجه یا زبان پارسی دری در خراسان و سیستان، بهمرور، روآمد و گسترش یافت تا در دوره حکومت سامانیان به زبان رسمی سرزمینهای زیر فرماندهی آنان تبدیل شد.
از آنجایی که زبان پهلوی ساسانی در دربار شاهان بهکار برده میشد، به آن دری یا درباری میگفتند. این زبان در دوره ساسانیان در مداین، بهویژه در تیسفون ـ بزرگترین شهر از هفت شهر متصّل بههم مداینـ رایج بود.
زبان دری دنباله زبان پارتی (=پهلوی اشکانی) بود که در زمان اشکانیان در شهرهای مداین، که به تصرّف آنها درآمده بود، رواج یافت.
اشکانیان سلسلهیی از پادشاهان آریایی ایران بودند که پیش از پیدایش ساسانیان، در خراسان (پارت) حکومت میکردند و بقایای زبان آنها در خراسان ماند، ولی از خط پارتی، که از خط آرامی (=منسوب به آرام، قومی از قبایل بدوی سامینژاد سوریه) اقتباس شده بود، نشانی نماند.
زبان فارسی دری، زبان پهلوی خالص دربار ساسانیان نبود، بلکه نفوذ فراوان لهجههای خراسان قدیم و لهجههای شرق ایران در آن بهروشنی دیده میشد و آمیزه و مخلوطی از زبان پهلوی جنوب ایران و لهجههای خراسان و شرق ایران بود.
در دوره اسلامی زبان فارسی دری خراسان با خط عربی مکتوب شد که با خط آرامی خویشاوندی داشت و یکی از زبانهای سامی بود.
این زبان، نخستینبار، در دربار حکومتهای ایرانی سیستان (=صفّاریان) و خراسان (=سامانیان) برای سرودن شعر و نوشتن نثر فارسی دری بهکار رفت.
نخستین گویندگانی که به زبان فارسی دری شعر سرودند یا به نثر نوشتند، آن را به نام «دری» یا «پارسی» یاد کردند.
در زمان حکومتهای ایرانی صفّاریان (254 تا 287هـ ـ868 تا 900م) و سامانیان (261 تا 389هــ 875تا 999م) زبان فارسی دری زبان رسمی خراسان و سیستان بود.
در دوره سامانیان، شاعران، نویسندگان و دانشمندان ایرانی از پشتیبانی شاهان آن سلسله برخوردار شدند و زبان فارسی دری در بخارا، که تختگاه آنها بود، و شهرهای خراسان رشد و گسترش بسیاری یافت.
در زبان فارسی دری دوره سامانی، لغات و ترکیبات عربی کم است، امّا لغات پهلوی، سغدی و دیگر لهجههای پیشین ایران در آن فراوان دیده میشود. بهعنوان نمونه، در شعر رودکی واژههای سغدی (ماوراءالنّهری) زیاد بود و برای شاعرانی که با آن لغات آشنا نبودند، مانند قطران تبریزی، فهم آن شعرها دشوار بود. بههمین علّت، اسدی طوسی، فرهنگ فارسی دری ماوراءالنّهری را نوشت تا قطران و امثال او بتوانند از شعر رودکی استفاده کنند.
واژههای فارسی باستان نیز، که در دوره هخامنشیان رایج بود، با تغییراتی در فارسی دری بهجاماند، ازجمله: بنده، نامه، زنده، مایه، پویه، تنگ، رنگ، مرگ، گرگ، خشک و… (در این مورد، رجوع شود به «ایراننامه»، شماره اول، پاییز62، صفحه217، توضیحات آقای احسان یارشاطر).
در مقدمه شاهنامه ابومنصوری، واژههای بهجامانده از زبان پهلوی کم نیست. البتّه، با اندک تغییراتی که گذر روزگاران در آن واژهها پدید آوردهاست. مانند واژههای کارنامه، کدخدایی، پاداش، پادافره و… (رجوع شود به مقدمه جلد اوّل فرهنگ فارسی دکتر محمّد معین).
واژههای پهلوی در فارسی دری بسیار است. از آن جمله میتوان به این چند واژه اشاره کرد: شهرستان (شترستان)، شطرنج (چترنگ)، اندرز (اندرژ)، پرویز (پرویژ)، آگوش (آغوش)، می، آفرین، هوش، نیکی، یا واژههای کودک، چالاک، چابک، نازک، تاریک، نزدیک، گرما، دیبا، دانا، روستا، ماهی، جادو، بازو، مینو و …
در شعرهای رودکی سمرقندی، شاعرمعروف دوران سامانی، بهندرت، لغت عربی دیده میشود. مثلاً ، در شعر معروف «بوی جوی مولیان» جز چند لغت عربی به رنگ زبان فارسی درآمده، مانند «نشاط» و «میر» نمیبینیم:
بوی جوی مولیان آیدهمی یاد یار مهربان آیدهمی
ریگ آموی و درشتیهای او زیر پایم پرنیان آیدهمی
آب جیحون از نشاط روی او خنگ ما را تا میان آیدهمی
ای بخارا، شادباش و دیرزی میر، زیتو، شادمان آیدهمی
میر، ما هست و بخارا، آسمان میر سوی آسمان آیدهمی
میر، سروست و بخارا، بوستان سرو سوی بوستان آیدهمی
نمونهیی از شعر فردوسی در شاهنامه (وصف نوجوانی رستم) که در آن تنها به چند واژه عربی (=زمان، قد، هزبر بهمعنی شیر درنده) برمیخوریم:
به رستم، نیا، در شگفتی بماند برو، هر زمان، نام یزدان بخواند
بدان بازو و یال و آن قدّ و شاخ میان، چون قلم، سینه و بر، فراخ
دو رانش چو ران هیونان، ستبر دل شیر و نیروی ببر و هزبر
یکی آفرین کرد سام دلیر که تهما، هزبرا، بزی شاد، دیر
از زمان سامانیان به بعد، واژههای عربی در زبان فارسی دری، بهتدریج، بیش و بیشتر وارد شد و از قرن ششم هجری (=یازدهم میلادی) به اوج خود رسید. لغاتی که از زبان عربی به زبان فارسی دری وارد شد، بهطورعمده، یا لغات و اصطلاحات دینی بود، مانند ایمان، کفر، مومن، منافق، مسلمان، زکات، خمس، حجّ ، جهاد، شهادت، قبله، مسجد، محراب، مناره، اذان، عبادت، واجب، مستحبّ ، حلال، حرام؛ یا لغات اداری مانند امیر، حاکم، قاضی، دیوان، دفتر، وزیر، شحنه، محتسب، ملک، حبس، سلطان.
پس از سقوط سامانیان و چیرگی ترکان غزنوی و سپس ترکان سلجوقی و غز و مغول بر ایران، لغات ترکی نیز، بهتدریج، به زبان فارسی وارد شد. لغاتی مانند: آقا، خانم، خان، اردو، ایل، کوچ، چپاول، یغما، یورش، یاغی، نوکر، سوغات، چریک، کومک، ییلاق، قشلاق، قشون، قدغن، یغما، بشقاب، قوری، قابلمه، قاچاق، الاغ، قاطر، پرچم.