همزمان با سالگرد قیام آبان ۹۸ و برگزاری دادگاه استیناف بمبگذاری در گردهمایی بزرگ مقاومت ایران در سال۹۷ در دادگاه آنتورپ بلژیک، دادگاه دژخیم حمید نوری در شهر دورس آلبانی (۲۷آبان) برگزار میشود.
در این دادگاه حسن اشرفیان به عنوان شاهد، ادای شهادت خواهد کرد. در روزهای پیشین مجاهدان خلق محمد زند، مجید صاحب جمع، اصغر مهدیزاده، اکبر صمدی، محمود رویایی و حسین فارسی به عنوان شاکی علیه دژخیم نوری ادای شهادت کردند.
حسن اشرفیان به همراه هیأت شاکیان مجاهد خلق در ساعت ۸ صبح وارد دادگاه شده و در هفتمین جلسه دادگاه دورس آلبانی علیه دژخیم حمید نوری شرکت میکنند.
آغاز ادای شهادت حسن اشرفیان
در ساعت ۸ صبح به وقت محلی، ادای شهادت حسن اشرفیان در دادگاه دژخیم حمید نوری آغاز شد.
مجاهد خلق حسن اشرفیان در تاریخ ۱۴دی سال۱۳۶۱ توسط پاسداران رژیم دستگیر شد. در تاریخ ۲آبان ۱۳۶۲ به زندان قزلحصار منتقل شد. او در ۱۱فروردینماه سال۱۳۶۵ به زندان گوهردشت کرج منتقل شد. در جریان قتلعام زندانیان سیاسی در بند ۳ زندان گوهردشت شاهد قتلعامها بوده است.
ابتدا قاضی چارچوب ادای شهادت مجاهد خلق حسن اشرفیان را توضیح داد و سپس از حسن خواست که قسم بخورد که مطلبی را به عنوان شاهد کتمان و تغییر نخواهد داد و تماما مشاهدات خود را بیان کند.
سپس دادستان سوالات خود را از شاهد حسن اشرفیان شروع کرد
سوالات دادستان از حسن اشرفیان
دادستان از چه زمانی تا چه زمانی در گوهردشت بودید؟
حسن اشرفیان: من از ۱۱فروردین۱۳۶۵ از زندان قزلحصار به گوهردشت با تعداد دیگری از زندانیان رفتم و تا بهمن۱۳۶۸ در گوهردشت بودم
دادستان: چه زمانی قزلحصار بودی؟
حسن اشرفیان: از ۲آبان سال۲ تا ۱۱فرودین۱۳۶۵ قزلحصار بودم
دادستان: شما کی دستگیر شدید؟
حسن اشرفیان: ۱۴دی۱۳۶۱
دادستان: از سال۶۱ تا وقتی قزلحصار بیایید در زندان دیگری بودید؟
حسن اشرفیان: ۸ماه در زندان اوین بودم و مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفتم
دادستان: تمام مدتی که شما تحقیقات و زیر بازجویی بودید شما در اوین بودید تا به قزلحصار رفتی؟
حسن اشرفیان: بله من مدت ۸ماه در اوین بودم تا اینکه در آبان ۶۲ به قزلحصار رفتم. من ۱۴دی ۶۱ دستگیر شدم بعد از بازجویی شکنجه و گرفتن حکم در تاریخ ۲آبان۱۳۶۲ به زندان قزلحصار کرج منتقل شدم
دادستان: دلیل دستگیری شما چه بود؟
حسن اشرفیان: دلیل دستگیری همکاری با سازمان مجاهدین خلق ایران
دادستان: در مقطع زمانی که در گوهردشت بودی در کدام بندها بودی؟
حسن اشرفیان: وقتی به گوهردشت رفتم ما را به سالن ۱۸ یا بند۲ بردند و سال۶۶ ما را به بند ۱۶ بردند. اواخر سال۶۶ مجدداً به بند ۲ بردند. ۱۱خرداد سال۶۷ به بند۳ یعنی سالن ۱۹ منتقل کردند. شهریورماه سال۶۷ ما را به بند ۱۳منتقل کردند.
اواخر مهرماه یا اوایل آبان بود برای چند روز مرا از بند۱۳ به انفرادی بردند.
از آنجا مرا به همراه تعداد دیگری به بند یک پایین در گوهردشت منتقل کردند
دادستان: اینکه صحبت کردی اوایل مهر و اوایل آبان به انفرادی بوده مربوط به چه سالی است؟
حسن اشرفیان: سال۶۷ و بعد از قتلعامها
سپس دادستان از حسن اشرفیان میخواهد که از روی کروکی موقعیت بند سه در طبقه سوم را نشان بدهد که حسن نشان میدهد.
اظهارات حسن اشرفیان در رابطه با حمید نوری (حمید عباسی)
دادستان: آن زمان رؤسای زندان چه کسانی بودند؟
حسن اشرفیان: در یک مقطع شخصی به نام مرتضوی بود که بعد از مدتی منتقل شد به زندان اوین. ناصریان که اسم اصلیاش محمد مقیسه است بعد از اینکه مرتضوی به زندان اوین منتقل شد شخص ناصریان با حفظ سمت دادیاری زندان مسئولیت زندان گوهردشت را هم داشت. که از همان ابتدا تا آنجایی که من اطلاع دارم حمید عباسی یا حمید نوری معاون او بود. داود لشکری هم مسئول امور انتظامی زندان گوهردشت بود.
دادستان: تو اسم سه نفر را آوردی آیا اسم پرسنل دیگری هم بود؟
حسن اشرفیان: پاسدار عرب، پاسدار محمودی یا پاسدار معبودی، پاسدار فرج، پاسدار بیات و تعدادی دیگر از پاسداران که مسئول برخورد در بندها بودند اگر خواستید اسمشان را بگویم
دادستان: حمید عباسی یا حمید نوری که شما گفتید چه تجربهای از ایشان در گوهردشت دارید آیا شخصاً او را دیدی و شخصاً با او صحبت کردی؟
حسن اشرفیان: شخصاً صحبتی نکردم و شخصا برخوردی نداشتم اما در صحبتهای جمعی او را دیدهام.
دادستان: چند بار با حمید عباسی صحبت کردی یا برخورد داشتی؟
حسن اشرفیان: جداگانه با او برخورد یا صحبتی نداشتم که در اتاقی باشد اما در زمانی که گوهردشت بودم ۵ یا ۶بار دیدهام حمید نوری آمده و بهصورت جمعی با بچهها صحبت کرده است.
اولین بار بعد از مدتی که به گوهردشت آمدم او به بند آمد و بچهها گفتند این حمید عباسی است.
دادستان: چه واقعهیی رخ داده بود و هدفش از آمدن بند چه بود؟
حسن اشرفیان: آنها بهخاطر امر مثبتی به داخل بند نمیآمدند. آنها طبق برنامه خودشان به بندها سرکشی میکردند تا از اوضاع زندان و زندانیان مطلع شوند.
دادستان: کی و چگونه متوجه شدی او حمید عباسی است؟
حسن اشرفیان: گفتم که وقتی که من اسامی را از بچهها پرسیدم آنها گفتند این حمید عباسی و نفر دیگر ناصریان و محمد مقیسه است.
دادستان: گفتی ۵تا ۶دفعه حمید عباسی به بند شما آمده است؟
حسن اشرفیان: در مقاطع مختلف. البته حمید عباسی همواره با ناصریان بود و همواره با زندانیان در ملاقات زندانیان با ناصریان بود و موضوع اداری بچهها با او و ناصریان بود.
دادستان: غیر از این دفعات کدام دفعهها عباسی به بند شما آمد؟
حسن اشرفیان: دفعه دوم موردی بود که در ورزش جمعی برای ما پیش آمد. ناصریان و عباسی مانع میشدند. سال۶۶ و مشخصاً تیرماه سال۶۶ بود که ما در هواخوری زندان ورزش میکردیم. در حین ورزش ۲۰ تا ۳۰ پاسدار داخل حیات ریختند و مانع ورزش ما شدند.
در آنجا ما را با کابل، چوب و میله آهنی زدند چشمبند زدند و وارد ساختمان اصلی کردند.
وارد ساختمان اصلی کردند بعد بردند طبقه ۲ یک سالن کوچکی بود که بین زندانیان معروف به اتاق گاز بود. به این دلیل هم که ورزش کرده بودیم و عرق کرده بودیم ما را به اینجا بردند و همه ورودیهای هوا را بستند.
چند دقیقه که آنجا بودیم بهخاطر حرارت بدنمان و بسته بودن راه هوا هوا بد بود. آنها با گونی فضای پایین زیر در را بسته بودند تا هوا نیاید یکی دو ساعت بعد همه حالت خفگی داشتند که یکی از بچهها به نام کامبیز استواری با مشت محکم به در زد تا در را باز کنند.
ناصریان: همه آنها را کشتیم و شما را نیز بعداً میکشیم.
دادستان: این ماجرا چه زمانی است و نقش حمید عباسی چه بود؟
حسن اشرفیان: تیرماه ۶۶ بود آنها کامبیز را بردند و زدند. بعد آنها آمدند یک تونل از پاسداران تشکیل شد که فرمانده آنها پاسداری به نام محمودی یا معبودی بود. بعد ما که چشمبند داشتیم ما را در عبور از این تونل میزدند. من چندبار صدای حمید عباسی را شنیدم که میگفت منافقها را بزنید تا دیگر از این کارها نکنند.
دادستان: تو میگویی صدایش را میشناختی مگر چندبار قبل از تیر ۶۶ او را دیدهای؟
حسن اشرفیان: قبل از این واقعه من چندبار صدای او را شنیدم از جمله وقتی وارد بند میشد صدایش میآمد. من از سال۶۵ که او را دیده بودم تا سال۶۶ چندبار او را دیده یا صدایش را شنیده بودم بنابراین با صدایش آشنایی داشتم.
دادستان: گفتید بعد از قتلعام بهمن۶۷ همه را از بند بردند. سؤالم این است بعد از این واقعه که شما میگویید قتلعام، باز هم حمید عباسی را دیدهای؟
حسن اشرفیان: بله
دادستان: واقعههایی که در آن موارد که او را دیدهای تعریف کن؟
حسن اشرفیان: در شهریور سال۶۷ تعداد ۵۳نفر در بند۳ باقی مانده بودیم. تعداد زندانیان قبل از قتلعام حدود ۲۰۰نفر بود. از این ۲۰۰نفر ۷ یا ۶نفر اتهام غیر از مجاهدین خلق داشتند اما ۱۹۰ اتهام هواداری مجاهدین خلق داشتند. از این ۲۰۰نفر ۵۳نفر باقی مانده بودند.
در شهریورماه آمدند ما را چشمبند زدند و بردند بند ۱۳ یعنی تمام زندانیانی که از قتلعام زنده ماندند آوردند در این بند و تعداد کمی را هم به بند پایین بردند. یعنی هر کسی که از قتلعام زنده ماندند آوردند بند۱۳
حوالی ۱۲ یا ۱۳ مهرماه بود عباسی به همراه ناصریان و چند پاسدار به این بند آمدند.
ناصریان شروع کرد طبق روال معمول خودش تهدید کردن ما. از جمله گفت همه آنها را کشتیم و شما را نیز بعداً میکشیم طی این دورانی که شما دست به اعتصاب و اعتراض میزدید تمام شده فکر نکنید دست ما بسته است و هر زمان که بخواهیم میتوانیم شما را مثل بقیه اعدام کنیم.
تهدید برای دستگیری و اعدام نیمی از مردم ایران
حسن اشرفیان - دادگاه دورس آلبانی: حمید عباسی پس از قتلعام ۳۰هزار زندانی سیاسی در قبال درخواستهای صنفی ما گفت: «بروید خدا را شکر کنید که زنده هستید ما اگر میخواستیم فتوای امام که منظورش خمینی بود را بهطور کامل اجرا کنیم میبایست نصف مردم ایران را دستگیر کرده و اعدام کنیم».
حمید نوری (عباسی): بروید خدا را شکر کنید که زنده هستید
دادستان: حمید عباسی چه کار کرد؟
حسن اشرفیان: حمید عباسی هم همراه او بود و حرفهای او را با سر تأیید میکرد.
دادستان: چشمبند داشتی یا نه؟
حسن اشرفیان: نه همه افراد بدون چشمبند بودند.
دادستان: آخرین باری که حمید عباسی را در گوهردشت دیدید کجا دیدید؟
حسن اشرفیان: در آبان ماه ۶۷ فکر میکنم مرا به سلول انفرادی منتقل کردند اما نمیدانم کدام سلول بود. بعد مرا از انفرادی به بند یک پایین آوردند که به آن بند جهاد میگفتند. حدود ۷۰نفر بودیم که در پروسه قتلعام آنها را منتقل کردند. اینجا چندین سلول بود. اواخر آبان ماه بود عباسی به اتفاق تعداد دیگری به قسمتی که ما بودیم آمدند.
ما مشکلات بند از جمله آب گرم و مسایل صنفی و بهداشتی را مطرح کردیم. حمید عباسی جوابی که ما داد و به جای اینکه مشکلات ما را حل کند گفت سریع بروید خدا را شکر کنید که زنده هستید ما اگر میخواستیم فتوای امام که منظورش خمینی بود را بهطور کامل اجرا کنیم میبایست نصف مردم ایران را دستگیر کرده و اعدام میکردیم.
دادستان: من میخواهیم بدانم در این موقعیت شما چشمبند داشتید؟
حسن اشرفیان: نه
دادستان: این آخرین باری بود که او را دیدی؟
حسن اشرفیان: در زندان گوهردشت دیگر برخوردی نداشتم. در بهمنماه ۶۷ ما را به اوین بردند که در آنجا ناصریان و محمد عباسی منصب دادیاری داشتند.
دادستان: آیا شما حمید عباسی را در زندان اوین دیدید؟
حسن اشرفیان: در فروردین یا اردیبهشت او را دیدهام.
مشاهدات مجاهد خلق حسن اشرفیان از قتلعام
دادستان از حسن اشرفیان خواست که مشاهداتش در قتلعام در مردادماه را بگوید.
حسن اشرفیان: ما ۲مرداد متوجه شدیم ملاقات این بند را قطع کردند سهشنبه چهار مرداد که ملاقات بند ما بود فکر کردیم ملاقات بند ما را قطع میکنند. اما آن روز اسامی ۱۰ تا ۱۵نفر را خواندند و بردند ملاقات. به فاصله ۲۰دقیقه اسامی سری دوم را خواندند اما بعد از آن دیگر ملاقات ما قطع شد و همان روز که روزنامههای دولتی را به ما میفروختند قطع کردند و دیگر روزنامه به ما نمیدادند و هواخوری ما را هم اوایل مرداد قطع کردند و روز ۷مرداد از اتاق تلویزیون که رژیم به آن حسینیه میگفت تلویزیون را برداشتند و بردند.
ما گفتیم چرا میبرید گفتند به ما گفتهاند. بعد از آن روز ۸مرداد تعدادی از نفرات بند ما را صدا زدند و بیرون بردند.
در آن روزها هم بهطور مرتب و یک روز در میان لیستهایی به داخل بند میدادند و میگفتند زندانیان آنرا پر کنند که آن لیست اسم و مشخصات و اتهام و اینکه چه زمانی از زندان شما باقی مانده و… بود.
در آن روزها این مورد به دفعات اتفاق افتاد.
دادستان: خودت هم ۸مرداد پر کردی؟
حسن اشرفیان: بله لیست را به همه میدادند و نفرات محورهای آنرا پرمیکردند.
بردن فرغونهای پر از طنابهای ضخیم به سمت سولهها میبردند.
حسن اشرفیان: من روز ۸مرداد از این پنجرههایی که در سالن اتاق ساکها بود.
به بیرون دید داشتم. همان روز من ابتدا تنها بودم و در این محوطه دیدم که داود لشگری مسلح به کلت و ۵ الی ۶نفر لباسشخصی با رنگ سیاه کنارش بودند. همراه آنها دو زندانی افغانی که حکم زندان داشتند و لباسشان خاص بود در حال حمل بودند و هرنفر یک فرغون حمل میکردند که داخل آن طنابهای ضخیم بود که به سمت سولهها میرفتند.
دادستان: دوباره یک بار دیگر بگویید لباس نفراتی که دیدید چگونه بود؟
حسن اشرفیان: آنها ۵ - ۶نفر لباسشخصی کت شلوار مشکی + داوود لشگری که نظامی و لباس کلت داشت + دو نفر زندانی افغانی که با لباس فرم زندان در حال حمل فرغونهایی بودند که پر از طناب بود. من همان موقع رفتم به بچههای بند گفتم که بیایند صحنه را ببینند از جمله ابوالحسن و رحیم صیاد دوست و مرتضی زادشیر و محمد زند و تعداد دیگری از بچهها آمدند این صحنه را دیدند خودم تصورم ذهنم بود که اینها طناب ضخیم که میآورند چیزی جز دار زدن در ذهنم نبود و نمیخواستم این را برای آن جمع که آنجا بودند بیان کنم از ابوالحسن پرسیدم که اینها چی است که او هم گفت اینها برای اعدام است.
دادستان: اینها را که گفتید دیدید چه ساعتی بود؟
حسن اشرفیان: ساعت دقیق در ذهنم نیست حول و حوش ۱۱ بود.
دادستان: میتوانی بگویی فاصلهات چقدر است؟
حسن اشرفیان: حدود ۲۵متر، زاویه دیدم طوری بود که یک دیوار بلندی بود اینها به یک جا از دید ما خارج میشدند. ما همه سولهها را هم نمیتوانستیم ببینیم.
ما از طریق مورس فهمیدیم اعدامهای ۸و ۹مرداد در این سولهها بوده که آنها داشتند طناب میبردند.
از جمله زندانیان شهر کرمانشاه که آنها را تبعید کرده بودند به گوهردشت و تعدادی از زندانیان مشهد که آنها را تبعید به گوهردشت کرده بودند اعدام آنها در این سولهها بود.
من در تمام مدت قتلعام در این بند بودم از روز ۸مرداد بهطور مرتب تعدادی اسامی از بند ما را میخواندند که ۹۸نفر بودیم. روز ۸مرداد داوود لشگری همه کسانی که بالای ۱۰سال داشتند را بیرون بند برد و بر اساس برخورد با آنها ۶۰ -۷۰ نفر را به بند دیگر و سلولهای انفرادی برد.
روز ۹مرداد باز هم اسامی زندانیان را میخواندند و میبردند.
از جمله علی اوسطی، محمدرضا حجازی، موسی کریم خواه، یک ساعت بعد اسامی تعداد دیگری را خواندند از جمله حسین بحری، زین العابدین افشون و باز هم اسامی چند نفر دیگر از جمله عبدالله بهرنگی و محمد فرمانی که همه را بردند.
از روز ۸مرداد که این اسامی را میخواندند ما میفهمیدیم که رژیم برای چه می برد آن تعداد که مانده بودیم را در سلولها بردند. صحنه خداحافظی با کسانی که میبردند چندین بار تکرار میشد.
علی اوسط اوسطی را روز ۹مرداد بردند.
روز ۹مرداد پاسدارها اسامی زندانیان را میخواندند و میبردند. آن روز اسامی علی اوسط اوسطی محمدرضا حجازی، موسی کریم خواه را صدا کرده و بردند. ما با آنها خداحافظی کردیم. علی اوسط اوسطی از شهدای قتلعام سال۶۷ است.
دادستان: در مورد خود شما چه شد شما را صدا زدند صحبت کردند... . ؟
حسن اشرفیان: بله ۱۰مرداد من را بردند طبقه ۳ با چشمبند بردند در راهرو در این راهرو با چشمبند رو به دیوار به فاصله ۲ تا ۳ متر نگهداشتند. لشگری در همین راهرو میز گذاشته بود و زندانیان را تک به تک با چشمبند نزد او میبردند سؤالات این بود اسم و فامیل و نام پدر و زندانیان درجه یک که در زندان هستند. بعد نظرت راجع به جمهوری اسلامی چی است. نظرت راجع به مجاهدین چی است؟ آیا حاضری مصاحبه کنی؟
بر اساس پاسخی که نفرات میدادند ما می گفتیم هواداریم کسانی که میگفتند ما هوادار سازمان مجاهدین هستیم جدا میکردند و به بندها و سلولهای دیگر میبردند.
من هم شجاعت این را نداشتم که مثل آن بچهها بگوییم هوادار مجاهدین هستم من و تعدادی دیگر را به بند برگرداندند.
دادستان: جریان دیگری در ماه مرداد اتفاق افتاد.
حسن اشرفیان: هر روز اسامی را میخواندند و میبردند از ۱۲ تا ۱۴ تعدادی را بردند که فقط من یا یک نفر دیگر زنده ماندیم.
از جمله کسانی که در آنجا بودند مسعود دلیری، رحیم صیاددوست، محسن شیری، شاهرخ رضایی، امیر صفوی، رشید دروی، و روشن بلبلیان و چند نفر دیگر که از اینها حضور ذهن ندارم. از این نفرات ۸۰نفرشان را بردند اعدام کردن
دادستان: محمد سمنانی و محمد حجازی که از بند شما میبرند آیا شما اطلاع دارید که برای آنها چه اتفاقی افتاد؟
حسن اشرفیان: با ارتباطات مورس متوجه شدیم که اعدام شدند.
روشن بلبلیان از شهدای قتلعام۶۷
حسن اشرفیان در دادگاه دورس(۲۷آبان): بین روزهای ۱۲ تا ۱۴مرداد بچهها را برای اعدام میبردند. از جمله: مسعود دلیری، رحیم صیاددوست، محسن شیری، شاهرخ رضایی، امیر صفوی، رشید دروی، روشن بلبلیان و چند نفر دیگر...
کیسههای جنازه در کامیونها
دادستان: آیا مشاهدات دیگری در ماه مرداد که ربطی به اعدامها داشته باشد کوتاه بگویید.
حسن اشرفیان: شب ۱۲مرداد در همین اتاق حسینیه که قدم میزدیم صدای خفیف ماشینی توجه مرا جلب کرد بلافاصله خود را به پنجرهها رساندیم چون آن موقع ۵نفر بودیم. ما صدای خفیف ماشین را شنیدیم که دیدیم دو ماشین کامیون در جاده هستند که یکی این سمت جاده یک سمت دیگر جاده بود و یکی از ماشینها خاموش بود. آنکه سمت ما در جاده بود روشن بود و چراغ قرمز آن را میدیدم. اینجا که من نگاه کردم در یکی از کامیونها کیسههای جنازه دیدم چون روشن بود میشد داخلش را دید. چند پاسدار بودند و یکی از این پاسدارها رفته بود بالا میخواست چادر این کامیون روی آن بکشند که بیرون آن را نبینند.
کامیونهای پر از جسد را دیدم
حسن اشرفیان در دادگاه دژخیم حمید نوری (۲۷آبان): شب۱۲مرداد صدای دو کامیون را شنیدیم... در یکی از کامیونها کیسههای جنازه را دیدم. چند پاسدار بالای کامیون مشغول کشیدن چادر روی کامیون بودند تا از بیرون دیده نشود.
دادستان: شما میگویید آن موقع شما دو کامیون میبینید سؤال مشخص این است که آیا شما در هر دو اینها جسد دیدید؟
حسن اشرفیان: نخیر آنکه به ما نزدیک بود در آن کامیون دیدم.
دادستان: کل این کیسهها چه رنگی بود؟
حسن اشرفیان: رنگ روشن بود میشد داخل را دید حاشیهاش تیره بود.
دادستان: میتوانید تخمین بزنید که در این کامیون چند تا جسد بار زده بودند.
حسن اشرفیان: بهنظرم حداقل ۳۰نفر بود.
دادستان: میخواهم بدانم این کامیون چی شد؟
حسن اشرفیان: بله پاسداری که بالا بود کلاه لبهدار هم داشت چادر کامیون را کشید به سمت این طرف حرکت کرد. آن کامیون دوم که آنجا بود بعد از اینکه اولی رفت به سمت سوله که قتلعام میکردند رفت.
دادستان: شما این مشاهدات را در مصاحبه برای سازمانی یا تشکیلاتی تعریف کرده بودید؟
حسن اشرفیان: ۵-۶سال پیش بهطور خلاصه برای خانم عاصمه جهانگیر که مسئول حقوقبشری بودند و فوت کردند گفتم.
دادستان: فقط عکسی از زمان دستگیری حمید نوری دیدید؟
حسن اشرفیان: بله در اینترنت فکر کنم سال۲۰۱۵ دیدم.
دادستان: آیا همین شخص است نگاه کنید. تصویر حمید نوری را نگاه کنید.
حسن اشرفیان: بله بله بله بینی ایشان که ما میگوییم بینی عقابی است شاخص است و موهایش.
شماری از خبرنگاران در برابر در خروجی دادگاه دورس در انتظار خروج هیأت شاکیان مجاهد خلق هستند. امروز آخرین روز استماع این هیأت است.
سؤالات وکیل حمید نوری از حسن اشرفیان
طبق روال از اینکه حسن کی به آلبانی آمده و الآن در کجا مستقر است و اینکه همچنان با مجاهدین است و با زندانیان دیگر رابطه دارد پرسید و سپس به سؤال و جواب با حسن اشرفیان پرداخت.
وکیل متهم: در بازپرسی که ۱۵نوامبر ۲۰۲۰ پلیس از شما بازپرسی کرد گویا یک کاغذی داشتی؟
حسن اشرفیان: بله من آنجا هم گفتم ما شاهد این جنایتها بودیم برای خودم بخشهایی نوشته بودم. برای اینکه حرفهایم دقیق باشد.
یک جنایتی در ایران اتفاق افتاده من میخواهم دقیق بگویم من بنا به وظیفهام، بنا به وظیفه مجاهدیم که نسبت به این شهدا داشتم باید مینوشتم.
وکیل متهم: در مورد برخورد دوم تیر۶۶ و ورزش گروهی من ادعا میکنم که تو در مورد این اتفاق برای پلیس تعریف نکردی.
حسن اشرفیان: بله خیلی وقایع یادم نبود خیلی وقایع بود که نگفتم وگرنه یک کتاب میشد.
وکیل نوری: یادت میآید در مورد دفعه دوم که عباسی را دیدی به پلیس چی گفتی؟
حسن اشرفیان: من موارد برجستهتر را آنجا گفتم چون پلیس میگفت وقت نیست.
در ساعت۱۲ بهوقت محلی دادگاه به مدت یک ساعت تنفش داد.
دادگاه در ساعت ۱۲ وارد تنفس شد. آقای محمد محدثین مسئول کمیسیون خارجه شورای ملی مقاومت در کنار حسن اشرفیان در حال مصاحبه با خبرنگاران خارجی است.
دادگاه پس از تنفس یکساعته در ساعت۱۳ بهوقت محلی ادامه یافت و وکیل متهم به سوالات خود از شاهد را ادامه داد.
در ادامه وکیل متهم در رابطه با مشاهدات حسن اشرفیان از فرغون پر از طناب و کامیون اجساد پرسید که حسن اشرفیان مجدداً مشاهداتش را بهطور دقیقتر بیان کرد.
پایان سوال وکیل متهم از حسن اشرفیان و پایان ادای شهادت وی
در این نقطه دادگاه، وکیل متهم به ادامه سؤالات خود از اصغر مهدیزاده پرداخت. اصغر مهدیزاده روز ۲۱آبان به ادای شهادت پرداخته بود.
اعدام مجاهد خلق ناصر منصوری
اصغر مهدیزاده در برابر سؤالی از جانب وکیل متهم در رابطه با اعدام ناصر منصوری گفت:
روز ۱۵مرداد من گوشه راهرو ایستاده بودم. دیدم که ناصریان دارد با بیات صحبت میکند. دیدم بیات سریع آمد و با یک برانکارد که یک نفر در آن بود را به هیأت مرگ برد. من فکر میکردم به احتمال قوی این را میخواهند ببرند به بیمارستان، بعد از یک دو دقیقه دیدم او را از هیأت مرگ بردند به راهرو مرگ. بعد عباسی آنها را به صف کردند و بردند به سالن مرگ بعد فهمیدم ناصر منصوری هم اعدام شدند. در کجای دنیا دیدید که یک نفر که مجروح در برانکارد است را میبرند اعدام کردند.
ناصر منصوری را روی برانکارد اعدام کردند
اصغر مهدیزاده در دادگاه دژخیم حمید نوری: روز ۱۵مرداد ناصر منصوری را دیدم روی برانکارد به هیأت مرگ بردند. بعد حمید عباسی او را به سمت سالن مرگ برد و بعد فهمیدم که او را اعدام کردند. کجای دنیا دیدهائید که مجروح روی برانکارد را اعدام کنند؟
پس از پایان سؤالات وکیل متهم از مجاهد خلق مهدیزاده، وکیل شاکی به سؤالاتی از او در رابطه با روشنتر شدن نقش عباسی در جنایت قتلعام ۶۷ پرداخت.
پس از پایان سوالات از اصغر مهدیزاده، وکیل شاکیان سوالات تکمیلی خود را از محمود رویایی شروع کرد.
محمود رویایی در پاسخ به سؤال وکیل شاکیان در رابطه با حمید نوری گفت:
حمید نوری همیشه پشت ناصریان حرکت میکرد پشت آن چهره، طینت شکنجهگرش را در راهرو مرگ نشان داد. کسی که گفت خدا مرا ببخشد که فتوای امام را درست اجرا نکردم اگر بخواهیم این حکم را اجرا کنیم باید نصف مردم ایران را باید اعدام کنیم.
دادگاه نهایتاً در ساعت ۱۶ بهوقت محلی پایان یافت و بهگفته قاضی ادامه دادگاه در روز سهشنبه ۲آذر در استکهلم خواهد بود.
مجاهدان اشرف۳ پس از بازگشت شاکیان و شاهدان از دادگاه دورس جشن برزگی برپا کردند.