728 x 90

چهارمین جلسه دادگاه دژخیم حمید نوری در دورس آلبانی با حضور شاکیان مجاهد خلق (۲۴آبان) - ادای شهادت مجاهد خلق اکبر صمدی

اشرف۳ - مراسم استقبال از مجاهد خلق اکبر صمدی و هیأت شاکیان دادگاه دژخیم حمید نوری - ۲۴آبان
اشرف۳ - مراسم استقبال از مجاهد خلق اکبر صمدی و هیأت شاکیان دادگاه دژخیم حمید نوری - ۲۴آبان

امروز دوشنبه ۲۴آبان، همزمان با شروع قیام خونین آبان ۹۸، دادگاه دژخیم حمید نوری برای چهارمین جلسه متوالی برگزار شد. در این جلسه مجاهد خلق اکبر صمدی به‌عنوان شاکی علیه دژخیم حمید نوری شهادت داد.

در هفته گذشته مجاهدان خلق محمد زند، مجید صاحب جمع و اصغر مهدیزاده به‌عنوان شاکی در دادگاه حاضر شده و شهادت خود را از ماجرای قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال۶۷ ابراز داشتند.

 

 

 

دادگاه در ساعت ۸ صبح به وقت محلی شروع شد.

وکیل شاکی مجاهد خلق اکبر صمدی ابتدا به معرفی وی پرداخت.
سپس سوال و جواب دادستان با اکبر صمدی شروع شد و دادستان از اکبر درخواست که مشاهدات خودش را از آنچه سوال می‌شود بگوید.
اکبر صمدی در رابطه با دستگیری خودش گفت که در سال۶۰ در حالیکه تنها ۱۴سال داشته دستگیر شده البته قبل از آن در سال ۵۹سه بار دستگیری داشته است.
به علت هواداری از سازمان به ۱۰سال زندان محکوم شده است 
اکبر صمدی گفت اردیبهشت ۶۵ به زندان گوهردشت منتقل شده است.

 

ادای شهادت مجاهد خلق اکبر صمدی از روز ۸مرداد ۱۳۶۷

در بند ۲ طبق بالا بودم و روز۸مرداد پاسدارها ما را ازبند بیرون آورند و به راهروی مرگ بردند. زندانیان دیگر از جمله حقیقت طلب، شهریار فیضی، فرامرز جمشیدی، حیدر صادق کیاآبادی، علیرضا سپاسی... بودند که همه اسامی که خواندم در جریان قتل‌عام اعدام شدند.
در بین راه داوود لشکری ما را دید و به پاسدارها اعتراض کرد چرا اینها را آوردید
تا اسم آنها را نگفته‌ام نیاورید.
بعد ما را به انفرادی بردند و چند ساعت بعد داوود لشکری داخل بند آمد و اسامی‌مان را خواند و به بند قبلی یعنی به بند۳ بردند. اشاره کنم ساختمان منطقه بی‌ را تخلیه کردند تا برای قتل‌عام آماده کنند.
به‌دلیل این‌که این مجموعه با سایر قسمتها ارتباط نداشت و ساختمان اداری مانع می‌شد، این بند با بندهای دیگر ارتباط داشته باشد، فاصله‌اش با بندهای دیگر زیاد بود لذا این مجموعه را آماده برای قتل‌عام کردند.
ما داخل بند ۳ رفتیم وقتی وارد بند شدم بچه‌ها از ما استقبال کردند. آنجا اخبار و مسایل وقایع اخیر را به ما گفتند. اخباری که به ما دادند بیانگر این بود که تغییر و تحولاتی به‌زودی صورت می‌گیرد.
تعدادی از این بچه‌ها در اتاق تلویزیون بند که پاسداران به آن حسینه می‌گفتند داوود لشکری را با تعدادی از پاسداران دیده بوده که فرغونی با طناب دار منتقل می‌کنند.

 

چند ساعت بعد محمدرضا شهیرافتخار به من گفت برو در یکی از سلولها آنجا عادل نوری یک پیام دارد می‌خواند.
عادل نوری با محمود آرمیان از بند سه به انفرادی منتقل شده بود. عادل از سلول توسط مورس یک پیام دریافت کرده بود. بچه‌ها ۳۰نفره می‌رفتند داخل این سلول و عادل پیام را می‌خواند.
این پیام پیامی بلند و یک صفحه یا دو صفحه A4 بود... عادل وقتی پیام را خواند دیدم که دقیق و واو به واو پیام را می‌خواند.
این پیام تحلیلی بود بین رابطه مقاومت ایران و رژیم.
وقتی عادل پیام مسعود رجوی را خواند من رفتم و در همین موقع عده‌یی از بچه‌ها را بردند و به‌طور خلاصه روزهای هشتم و نهم آنها را از بند بردند.
روز هشتم غلامحسین اسکندری، حسین سبحانی، منصور قهرمانی، رضا زند، منصور کباری، و چند نفر دیگر بودند که ۸مرداد از بند خارج شدند.
غلامحسین اسکندری در بند۴ قزل‌حصار مسئول من بود حسین سبحانی در سال۵۸ و ۵۹ با هم در بخش دانش آموزی فعالیت می‌کردیم.
حسین سبحانی در مدرسه دارالفنون میدان توپخانه تهران درس می‌خواند.

 

وقایع بعد از ۸مرداد

نهم مرداد ابتدا مهرداد نور امین، مهرداد اردبیلی را بردند و بعد بچه‌های کرج علی اوسط اوسطی، محمد فرمانی و چند نفر دیگر که اسامی‌شان درست یادم نیست و این وقایع در ۹مرداد است.
روز دهم در حال گفتگو و بحث بین خودمان بودیم که یکباره داوود لشکری وارد بند شد و گفت محکومین ۱۰سال و ۱۰سال به بالا بیایند بیرون.
از آنجایی که من تازه از انفرادی آمدم بیرون اعتراض کردم. خواستم ببینم چه ترفندی دارند. به داوود لشکری گفتم من تازه از انفرادی آمده‌ام گفت دست من نیست باید بیایید بیرون. ما چند نفری که نشسته بودیم نیم خیز ایستاده بودیم کنار دستم ایرج مصداقی نشسته بود به او گفت تو بنشین و نیا بیرون. البته قبلاً هم داوود لشکری هوای ایرج مصداقی را داشت.
ما ۶۰ تا ۷۰نفر بیرون آمدیم بعد داود لشکری پس از چند سؤال ما را به دو دسته تقسیم کردند و من با تعدادی به فرعی همکف منتقل شدیم بقیه به انفرادی یا جای دیگر رفتند.

 

انتقال به راهروی مرگ

من تا روز ۱۲ آنجا بودم و بچه‌ها اخبار را به ما منتقل کردند روز دوازدهم چند پاسدار آمدند فرعی پایین و دو سری اسامی را خواندند من جزو سری‌ اول بودم.
بعد آمدیم در راهرو مرگ نشستیم و تقریباً اوایل صبح بود. بعد از چند دقیقه ناصریان اسم مرا خواند و به هیأت مرگ برد.
بعد از این‌که چشم‌بند را برداشتم نیری از من اسم و مشخصاتم را پرسید بعد راجع به دستگیری و اتهام سؤال کرد و گفت عفو می‌خواهی گفتم من ۷سال است زندان هستم سه سال باقیمانده ارزش عفو ندارد.
بعد گفت اتهامت چیست گفتم هواداری گفت هواداری از چی گفتم هواداری از سازمان بعد گفت برو بیرون.
من آمدم بیرون بعد رفتم نشستم اما از وضعیت اعدامها اطلاع دقیقی نداشتم فقط می‌دانستم که عده‌یی اعدام شده‌اند. کنار دستم رضا فلانیک بود من با او در سالن۴ همبند بودم رضا هنگام خروج از مرز برای پیوستن به مجاهدین به همراه رضا ثابت رفتار، محمود میمنت، جواد نادری، دستگیر شده بود.
رضا از من سؤال کرد می‌خواهند چکار کنند گفتم می‌خواهند اعدام کنند و من مشابه این وضعیت را در سال۶۰ دیدم.
وقتی ۵مهر به اوین منتقل شدم گفتم وسیله‌ام را می‌خواهم گفتند نیاز نداری گفتم غذا می‌خواهم گفتند نیاز نداری.
در همین حال رئیسی آمد سراغ من و مرا صدا کرد. رئیسی آنموقع جانشین دادستان بود مرا برد یک اتاق تکی و نزدیکی اتاق هیأت مرگ.
نام و نام خانوادگی و اتهامم را پرسید و گفت مبارزه مسلحانه را محکوم کن.
گفتم من وقتی دستگیر شدم یک سلاح ژ۳ قدش از من بلندتر بود. بعد گفت کومله یکی از احزاب کردی را محکوم کن. گفتم من کرد و کومله‌ای نیستم، بعد عصبانی شد و مرا از اتاق بیرون انداخت و به راهرو مرگ فرستاد. وقتی نگاه کردم کسی از بچه‌ها دیگر نبود عده‌یی جدید را آوردند و رضا فلانیک را هم برده بودند.
وقتی مجددا مرا برگرداند نزدیک عباس افغان بودم او تعادل روانی نداشت و در اوین در اثر شکنجه تعادلش را از دست داده بود. البته تنها عباس افغان چنین وضعیتی نداشت ۴نفر دیگر نیز تعادلشان را از دست داده بودند.

عباس افغان را چند دقیقه بعد برای اعدام بردند. در راهرو مرگ تقریباً چراِغ‌ها خاموش بود ولی هرازگاهی که در سالن مرگ باز می‌شد من انعکاس نور را در آنجا می‌دیدم.
در راهروی مرگ فقط می‌دیدم بچه‌ها می‌روند و درتاریکی محو می‌شدند و پاسداران مرتب در تردد بودند. تعدادی مسلح نیز ایستاده بودند.
اکبر صمدی روی ماکت نشان می‌دهد.
دو نفر از آنها کنار در چهار لنگه می ایستادند سلاح کوتاهی داشتند.
دو نفر هم مقابل در ورودی اتاق هیأت مرگ و دو نفر دیگر هم طرف دیگر اتاق هیأت مرگ ایستاده بودند.
بچه‌ها را از این قسمت داخل اتاق هیأت مرگ می‌کردند و از آن طرف به طرف راهرو مرگ می‌فرستادند. بعد از راهرو هیأت مرگ به سالن مرگ می‌رفتند.
حیدر صادقی که با هم قبلاً در کریدور و با هم همبند بودیم حیدر نیز در این صف‌ها بود و اعدام شد.
بعدازظهر یکی از بچه‌ها کنارم نشست که قبلاً با هم همبند بودیم گفت اعدامها در جریان است این‌که می‌گویند هیأت عفو، دروغ است، این هیأت مرگ است و نفراتی هم مانند نیری، شوشتری، اشراقی، رئیسی کسانی هستند که عضو هیأت مرگ هستند. بعد پورمحمدی که نماینده وزارت اطلاعات در هیأت مرگ بود.

 

انقلاب خون می‌خواهد و ما باید جوابش را بدهیم

دوستم به من گفت به بچه‌ها بگو همه را اعدام می‌کنند چون همه بچه‌هایی که در کوریدور مرگ بودند از بچه‌های بند ما بودند.
دو نفر از بچه‌ها را در انتها و ابتدای کریدور گذاشتیم و من با صدای بلند گفتم یک نفر اینجا هست که من او را تأیید می‌کنم و اخباری دارد که برای شما می‌گوید و دوست من اطلاعات را به آنها گفت و گفت اعدامها در پنجم در اوین و هشتم در گوهردشت شروع شده..
در اوین بین ۴۰۰ تا ۵۰۰نفر اعدام شده‌اند و رژیم تصمیم گرفته زندان را پاکسازی کند بعد گفت من می‌خواهم موضع‌تان را پایین بکشید. محمدرضا شهیر افتخار جلو من ایستاده بود گفت الآن نمی‌توانیم کاری بکنیم و ما باید برویم و اعدام شویم چون رژیم سوء‌استفاده می‌کند و شرایط را سختتر می‌کند انقلاب خون می‌خواهد و ما باید جوابش را بدهیم.

محمدرضا شهیر افتخار در جریان قتل‌عام زندانیان به‌نقل از اکبر صمدی در جریان دادگاه دورس آلبانی ۲۴آبان

محمدرضا شهیر افتخار در جریان قتل‌عام زندانیان به‌نقل از اکبر صمدی در جریان دادگاه دورس آلبانی ۲۴آبان:
ما باید برویم و اعدام شویم چون رژیم سوء‌استفاده می‌کند و شرایط را سخت‌تر می‌کند انقلاب خون می‌خواهد و ما باید جوابش را بدهیم.

 

شاهد بودم محمدرضا و بهزاد فتح زنجانی را بردند و بهزاد گفت انقلاب بارش روی دوش یک نفر است و این بار افتاده روی دوش ما بعد هادی عزیزی را بردند.
بچه‌ها وقتی به این قسمتها و دو بند آخر منتقل می‌شدند به آنها سه برگه داده می‌شود وصیت‌نامه، نامه به خانواده و توبه نامه.
من یکبار به ناصریان اعتراض کردم چرا اینجا ما را نگهداشتی گفت خدا را شکر کن که نفس می‌کشی و خودم طناب را به گردنت می‌اندازم.
حمید عباسی تمامی نقل و انتقالات را انجام می‌داد.
من آن شب تا آخر شب در راهرو مرگ بودم و تقریباً تمامی نفرات را به سالن مرگ بردند.
آخر شب حمید عباسی آمد و اسم ۱۴نفر را خواند وقتی اسم مرتضی یزدی را خواند کسی جواب نداد چند بار تکرار کرد باز هم کسی جواب نداد.
حمید عباسی یک نفر را اشتباه اعدام برده بود مرتضی یزدی را به جای سید مرتضی یزدی اعدام کردند.
من در قرلحصار با سید مرتضی یزدی همبند بودم اما مرتضی یزدی، فردی دیگر بود و حمید نوری به‌خاطر این اشتباه و عدم دقت یک نفر را اعدام کرد.

 

اعدام مرتضی یزدی به جای سید مرتضی یزدی

اعدام مرتضی یزدی به جای سید مرتضی یزدی
اکبر صمدی: آخر شب حمید عباسی آمد و اسم ۱۴نفر را خواند وقتی اسم مرتضی یزدی را خواند کسی جواب نداد چند بار تکرار کرد باز هم کسی جواب نداد.
حمید عباسی یک نفر را اشتباه اعدام برده بود مرتضی یزدی را به جای سید مرتضی یزدی اعدام کردند. من در قزلحصار با سید مرتضی یزدی همبند بودم اما مرتضی یزدی، فردی دیگر بود و حمید نوری به‌خاطر این اشتباه و عدم دقت یک نفر را اعدام کرد.

 

من به حمید عباسی گفتم اسم مرا نخواندی به لیست نگاه کرد اسم من در آن نبود.
بعد من از راهرو مرگ رفتم طبقه دوم در انفرادی، در انفرادی تقریباً تمامی سلول‌ها پر بود و یک بخشی همان شب و یا و بخش دیگری را هم به آنها حکم اعدام دادند.
من به بچه‌های دیگر اسامی کسانی را که خودم دیدم و شنیده بودم اعدام شدند به آنها دادم و آنها نیز به من اسامی را دادند.

 

وقایع روز ۱۵مرداد

روز ۱۵مرداد به اتاق هیأت مرگ منتقل شدم و در این مدت داوود لشکری می‌آمد سؤال می‌کرد با شما برخورد شده یا نه و می‌خواست مطمئن شود کسی اشتباهی نیامده باشد.
من متوجه شدم برگه اعدام من روی میز رئیسی جا مانده است.
غلامرضا کیاکجوری تقریباً در سلول مقابل من بود و گفت بدون بچه‌ها نمی‌توانم زندگی کنم. منوچهر بزرگ بشر هم در سلول کناری بود گفت من امروز می‌روم اعلام موضع می‌کنم. وقتی داوود لشکری در را باز کرد و گفت با شما برخورد شده من با منوچهر بزرگ‌بشر، و غلامرضا از بند خارج شدیم. آنها ۲۵مرداد اعدام شدند.

غلامرضا کیاکجوری در ۲۵مرداد در جریان قتل‌عام ۶۷اعدام شد.

غلامرضا کیاکجوری در ۲۵مرداد اعدام شد.
اکبر صمدی در جریان قتل‌عام ۶۷: غلامرضا کیاکجوری تقریباً در سلول مقابل من بود و گفت بدون بچه‌ها نمی‌توانم زندگی کنم. دژخیمان او را در تاریخ ۲۵مرداد اعدام کردند.

 

وقتی من از سلول خارج شدم داود لشکری مرا به راهرو مرگ برد. بعد رفتم پیش هیأت مرگ. بعد از گفتن اسم و مشخصات به راهرو مرگ رفتم. آنجا هم باز شاهد خواندن نام اعدامی‌ها توسط حمید نوری بودم. او اسامی را می‌خواند و به انتهای راهرو مرگ می‌برد.
لیست اسامی که در این روز اعدام شدند را می‌دانم اما برای این‌که وقت دادگاه را نگیرم آنها را اعلام نمی‌کنم. اما لیست ۳۷۷نفر از اعدامی‌ها را دارم. ۱۷۷نفر از گوهردشت تعدادی در گرگان تعدادی در خوزستان مانند حمید کرامتی.
من تا غروب آنجا بودم و غروب مرا به بند۲ بردند که چند تن از زندانیان حضور داشتند. با سلول کناری تماس گرفتم و با سلول‌های طبقه دوم.
تقریباً دیگر همه در جریان اعدامها قرار داشتند و فقط نمی‌دانستند خودشان کی اعدام می‌شوند.

 

وقایع ۱۷مرداد

روز هفدهم مرداد آخر وقت ناصریان و تعدادی از پاسداران از جمله حمید عباسی به سلول من آمدند.
سؤال ناصریان این بود آیا مصاحبه می‌کنی از آنجایی که من نمی‌دانستم شرط دادگاه است گفتم راجع به این موضوع فکر نکردم. گفت در چه فکری بودی گفتم من به فکر آزادی بودم چون سه سال بیشتر از حکمم باقی نمانده است.
از صحبتهایی که او کرد متوجه شدم این شرط برای اعدام است. به‌خاطر این صحبت که با او کردم عصبانی شد او و حمید عباسی اسمم را یاداشت کردند و صبح به اتاق هیأت مرگ بردند و حمید عباسی سراغم آمد و من را برد.

 

وقایع ۱۸مرداد

روز هیجده مرداد وقتی مرا به هیأت مرگ بردند. پورمحمدی و شوشتری با من صحبت کردند از آنجایی که نمی‌دانستم چه حادثه‌یی در پیش است وانمود کردم سر درد دارم و آنها صحبت را با من ادامه دادند و پورمحمدی گفت مصاحبه می‌کنی بعد مرا به راهرو مرگ انتقال دادند و هر نیم ساعت و ۴۰دقیقه یک سری اسامی را حمید عباسی می‌خواند و به انتهای راهرو مرگ می‌بردند.
کسانی که باید اعدام می‌شدند به سالن می‌برد و کسانی را که قرار بود به انفرادی ببرد به خط می‌برد و وانمود می‌کرد می‌خواهد برای اعدام ببرد.
بعد می‌گفت برمی‌گردید و بعد منتقل می‌کرد به انفرادی و من برگشتم به سلولم.
همواره در حال مورس زدن بودم و با سلول‌های دیگر ارتباط برقرار می‌کردم. کسانی بودند که اشراف زیادی به محوطه داشتند و هر وقت هیأت مرگ می‌آمد متوجه می‌شدند.
ما تقریباً آدرس هیأت مرگ را درآوردیم و این‌که با چه ترتیبی کار می‌کند و چه روزهایی.

 

وقایع ۲۲مرداد

روز بیست و دوم بود در هیأت مرگ نیری اسم و مشخصات را خواند و دو برگه دستش بود هر جوابی می‌دادیم به برگه نگاه می‌کرد وقتی از من سؤال کرد مصاحبه می‌کنی من گفتم آری. 
پور محمدی، رئیسی و ناصریان آنجا بودند. ناصریان برای این‌که صحنه را بچیند داوود لشکری و حمید عباسی هم با او بودند.
گفتم من ۱۴سالم بود و اگر آدم می‌کشتم طبق قانون خودتان حکمم اعدام بود.
ناصریان گفت چرا مصاحبه نمی‌کنی این حرف‌ها نشد مصاحبه.
نیری گفت تو کسی را در بند می‌شناسی از مجاهدین سرموضع، من برگشتم و گفتم این‌ها یعنی ناصریان، لشکری و داود عباسی آدم‌های عقده‌ای هستند و می‌خواهند بلایی سرم بیاورند.
وقتی اینها را گفتم اشراقی دوباره گفت تو واقعاً مصاحبه می‌کنی.
گفتم اگر این کار را نمی‌کردم نمی‌گفتم.
بعد گفت برو بیرون و دوباره مرا به راهرو مرگ بردند. مدتی آنجا بودم بعد مرا به سلول دربسته منتقل کردند.

 

سخنان اکبر صمدی بعد از آنتراکت
شروع اعدام مارکسیستها

نوبت بعد که من را به راهروی مرگ بردن. روبه‌روی اتاق هیأت مرگ یک اتاق بود صدای زنگ تلفن را شنیدم بعد یکنفر خارج شد آمد به هیأت مرگ و شلوغ شد و شروع کردن بحث کردن. حتی متوجه نبودن که یک زندانی در هیأت مرگ است بعد از چند دقیقه در هیأت مرگ باز شد و دو الی سه نفر خارج شدن. با حالت آشفته‌ای گفتند چه کسانی با آنها دوبار برخورد شده. بایستید
و بعد پرسید چه کسانی یک بار برخورد شده بایستند و بعد گفت هر کی با او برخورد شده بایستد با خودم گفتم حتی ترتیبات هیأت مرگ را هم نمی‌خواهند اجرا کنند و دیگه امروز همه را اعدام می‌کنند. وقتی همه به خط شدیم دستم را روی شانه نفر جلوییم گذاشتم و به‌عنوان نشانه خداحافظ شانه‌هایش را فشردم. بعد همان نفر گفت حرکت کنید حرکت کردیم و پیچیدیم به سمت راهروی مرگ که منتهی می‌شد به سالن مرگ. گویی که همه‌مان همین تصور را داشتیم که برای اعدام می‌رویم که گفتند برگردید اینطرف آمدیم قسمت پاگرد آشپزخانه. تعداد خیلی زیادی به‌صورت فشرده نشسته بودند از لابلای اینها عبور کردیم و از چشم‌بند اینها را نگاه می‌کردم بنظرم دوستان مارکسیست ما بودند که آنجا نشسته بودن ولی کسی را نتوانستم بیاد بیاورم.
و به سلولهای دربسته منتقل شدیم وقتی وارد شدم از دیدن من تعجب کردند. در این سلول موسی حیدرزاده بود و دقیقاً در جریان وضعیت من قرار داشت. به بچه‌ها گفتم فکر می‌کنم اعدام مارکسیستها شروع شده. از آنجایی که فقط در راهروی هیأت مرگ بودم و نتوانستم کسی را ببینم یا اسم کسی را بشنوم فقط دو نفری که کنارم بودند را شناخته بودم که یکی محمد سلامی بود و دیگری مجتبی اخگر.
محمد سلامی در سال۱۳۷۱ اعدام شد. وقتی که ۶۹ آزاد شده بود برای پیوستن به مجاهدین از مرز می‌خواست خارج شود که دستگیر شد و اعدام شد.

 

سؤال و جواب دادستان در مورد وقایع هشتم مرداد

دادستان: باید برگردیم در مورد هشتم مرداد یک سری اسامی را گفتید که همراه تو بودند وقتی که در سالن انفرادی بودید حالا من این اسامی را می‌خوانم، طاهر بزاز حقیقت طلب، علیرضا سپاسی که گفتی همه اینها اعدام شدند از کجا می دانی آنها اعدام شدند
اکبر صمدی: وقتی پروژه قتل‌عام تمام شد ما را در چند مرحله در قسمتهایی متمرکز کردند. در هیچ‌کدام از این مراکز این نفرات حضور نداشتند و حتی وقتی ما از گوهردشت به اوین هم منتقل شدیم این نفرات نبودند و از طریق ارتباطات فامیلی که ما داریم می‌دانم که اینها اعدام شدند.
دادستان: وقتی به بند برگشتید گفتی ۲۰نفری آنجا بودید صحبت از حسین سبحان و رضا زند کردید این دو نفر چه شدند.
اکبر صمدی: این دو نفر اعدام شدند من از سال۶۰ تا ۶۴ با این نفرات بودم و خانواده ما با هم می‌آمدند برای ملاقات. ضمن این‌که رضا زند برادرش محمد زند هم با ما بود و او هم خبر اعدام برادرش را از طریق خانواده‌اش شنیده بود.
دادستان: شما گفتی روز دوازدهم که شما را بردند آنجا اشخاصی را می‌بینی از جمله رضا فلانیک از هم بندیهایت، از کجا و چه طور در این دادگاه می‌بینی؟
اکبر صمدی: همان‌طور که گفتم ما چشم‌بند داشتیم و با چشم‌بندمان منطبق بودیم مواقع زیادی که به‌صورت شبح دیده می‌شوند از زیر چشم‌بند نگاه می‌کردیم. من به نفر کناری گفتم کی هستی؟ گفت رضا، گفتم کجا بودی؟ گفت ما از فرعی تازه آمدیم.
اکبر صمدی: با محمود میمنت در قزل‌حصار بودیم ولی آنجا در راهروی مرگ من او را خودم ندیدیم بلکه شنیدم.

 

سخنان اکبر صمدی در مورد دژخیم حمید عباسی (نوری)

دادستان: تو گفتی حمید عباسی از روی لیست اسم می‌خواند از کجا فهمیدی که این حمید عباسی است؟
اکبر صمدی: من حمید عباسی را قبل از این دیده بودم تقریباً در راهرو که بودم هر کس نزدیک می‌شد من کفش‌هایش را نگاه می‌کردم، موقعی که احساس می‌کردم او مرا نمی‌بیند سرم را بالا می‌کردم و کاملاً او را نگاه می‌کردم و یک علامت از او در ذهنم می‌گرفتم، مثلا نوع کفش او یا رنگ شلوارش. دقیقاً وقتی نفر نزدیک می‌شد یا دور می‌شد کامل می‌فهمیدم و تشخیص می‌دادم.
‌روز ۱۲مرداد که در راهرو بودم من تقریباً وسط نشسته بودم اسامی که خوانده می‌شد مشخصاً جلوی من به خط می شدند
موقعی که حمید عباسی مشغول خواندن اسامی بود و درگیر این بود که نفرات را به خط کند من او را کامل می‌دیدم و شکی نداشتم که او است. من ۱۲مرداد چندین بار حمید عباسی را دیدم که اسامی می‌خواند و به سالن مرگ می‌برد و فاصله من با وی چند متر بیشتر نبود.
حمید عباسی در سالن مرگ مشغول بود. مسئولیت اصلی حمید عباسی خواندن اسامی و بردن آنها به سمت سالن مرگ بود.

دادستان: گفتی که قبل از این هم حمید عباسی را دیده بودی کی و چه صحنه‌ای قبل از این راهرو او را دیدی؟
اکبر صمدی: یک بار که من به‌دلیل ورزش جمعی به اتاق گاز منتقل شده بودم به‌خاطر این‌که بچه‌ها حالشان خراب بود ما شروع کردیم به کوبیدن درب اتاق. وقتی درب را پاسداران باز کردند من حمید عباسی را پشت سر آنها دیدم. یک مورد دیگر که باز مربوط به ورزش جمعی بود. وقتی داوود لشگری گفته بود اگر ورزش جمعی کنید استخوانهایتان را خرد می‌کنیم. در راهرو یک تونل درست کرده بودند که باید از آن رد می‌شدم.
ما وقتی وارد راهرو شدیم و ناصریان و داوود لشگری و حمید عباسی آنجا بودند.
آنجا که وارد شدیم گفتند چشم‌بندها را بزنید و از این تونل باید عبور می‌کردیم.

دادستان: جدای این دو مورد باز هم حمید عباسی را دیده بودید؟
اکبر صمدی: قبل از اعدامها چند بار که می‌آمدند حکمها را می‌پرسیدند او را دیدم ولی خودم مستقیماً با او صحبتی نکردم. اما در آن مجموعه حضور داشت و همراه ناصریان و لشگری بود. همراه آنها وقتی که از ما اتهام را می‌پرسیدند. چون بین سال۶۵ تا ۶۷ بارها از من اتهام را پرسیدند. این کار روتین بود که هر چند بار می‌پرسیدند و همین فرمها و سؤال جوابها پایه دسته‌بندی و جابه‌جایی زندانیان بود.

دادستان: شما در قزل‌حصار از چندین نفر در وقایع ۱۲مرداد نام بردی، از جمله بهزاد فتح زنجانی، محمدرضا شهیر افتخار و احمد نعل‌بندی، عباس افغان، حیدر صادقی، هادی عزیزی آیا می‌دانید برای اینها چه اتفاقی افتاده؟
اکبر صمدی: اینها اعدام شدند؛ احمد نعل بندی در ۱۸مرداد اعدام شد. حیدر صادقی بچه نارمک بود من وقتی از زندان آزاد شدم رابطه مشترکی با خانواده اینها داشتیم هر چند من هیچ شکی نداشتم بعد متوجه شدم که خانواده‌اش قطعاً از اعدام او مطلع است.

 

دادستان: می‌رسیم به ۱۵مرداد. باز شما را مجدداً به راهرو می‌برند حالا شما می‌گویید حمید عباسی را هم می‌بینید هم می شنوید که اسم را می خواند و آنها را به سمت سالن اعدام می برد. هیچ تصویر ذهنی از آن روز دارید که شما در ارتباط با حمید عباسی در چه فاصله‌یی بودید چطور می شناختید.
اکبر صمدی: یکی از اینها را می‌شناختم هم کلاسم بود عبدالرضا اکبری منفرد که به او می‌گفتیم مسیح. برادرانش ۶۰ و ۶۲ اعدام شده بودند ما در دبیرستان کیان در میدان شهدا با هم بودیم.
وقتی اسم عبدالرضا را خواند چند نفری به خط شدند. عبدالرضا همان روز اعدام شد. طی ۷سال زندانش همیشه با هم در ارتباط بودیم وقتی انفرادی بودم عبدالرضا در طبقه بالا بود من با او در ارتباط بودم.
دادستان: وقتی حمید عباسی اسم را می‌خواند فاصله شما چقدر است؟
اکبر صمدی: شاید در حدود ۵ تا ۷ متر. او اسامی را می‌خواند و گاه گداری در کنار بچه‌ها که به خط بودن حرکت می‌کرد.
۱۵ مرداد هم بیشتر از یکبار عباسی را دیدم. من خودم در شرایط مسلطی نبودم من فقط اسامی بچه‌ها را می‌خواندند و حمید عباسی درب اتاق را می‌کوبید دستش یک کیسه از چشم‌بند بود یا این‌که یک کیسه دیگر.

عبدالرضا اکبری منفرد به همراه خواهرش سربه‌دار شدند

عبدالرضا اکبری منفرد به همراه خواهرش سربه‌دار شدند
مجاهد خلق عبدالرضا اکبری منفرد در فاز سیاسی (۵خرداد ۶۰) به جرم فروش نشریه مجاهد دستگیر شد. او به ۳سال زندان محکوم شد. اما تا سال۶۷ او را آزاد نکردند. سرانجام او در ۸مرداد سال۶۷ همراه با گروهی از مجاهدان سرموضع بر طناب دار بوسه زد و به عهدش با خدا و خلق وفا کرد. او چهارمین شهید از خانواده اکبری منفرد است. خواهرش رقیه نیز در جریان قتل‌عام سال۶۷ سربه‌دار شد.


دادستان: غلامرضا کیاکجوری را می‌بینید که در لیست ای هست که شماره ۵۰ است بعد منوچهر که در لیست شماره ۱۶ است
اکبر صمدی: ما ۱۵مرداد آمدیم به راهروی مرگ بعد من رفتم به هیأت مرگ و تا آنجا که می‌دانم منوچهر و غلامرضا کیاکجوری ۲۵مرداد اعدام شدند.
من ۱۵مرداد در راهروی مرگ نبودم.


دادستان: حالا ما به هیجدهم مرداد می‌رسیم ما این‌طور فهمیدیم که حمید عباسی شما را به یک اتاقی می‌برد که آنجا پورمحمدی و شوشتری هستند. شما از کجا می‌فهمید که حمید عباسی بود.
اکبر صمدی: چون می‌دیدم چون هر کس که به من نزدیک می‌شد او را می‌دیدم وقتی کفش اش را یا شلوارش را می دیدم می فهمیدم که این چه کسی است. بهمین دلیل وقتی مرا صدا کرد مطمئن شدم حمید عباسی است.
دادستان: خوب بعد گفتید که حمید عباسی گول می‌زند وانمود می‌کند که آنها را به سمت سالن مرگ می‌برد بعد بر می‌گرداند. شما از کجا می فهمید که گول می‌زند.
اکبر صمدی: او به خط می‌کند. این خط جلوی من تشکیل شده من مکالمات حمید عباسی را می‌شنوم که به نفرات می‌گوید حالا برگردید به بند.


دادستان: ببینید پس من این‌طور می‌فهمم آن صف که ایجاد شده فقط جهت صف را عوض می‌کند.
اکبر صمدی: بله درست است.
دادستان: حالا در این موقعیت حمید عباسی را که لیست می‌خواند.

اکبر صمدی: بله یک مورد خاصی که دارم برایتان می‌گوید بین اسامی که می‌خواند اسم یک نفر را به‌طور مشخص می‌گویم او اسم حسین نیاکان را می‌خواند. حسین نیاکان یکی دیگر از همکلاسیهای من بود ما در مدرسه امیرکبیر هم کلاس بودیم وقتی او به صف شد تقریباً نزدیک من آمد من به آرامی او را صدا کردم چون قبلاً یک سرود با هم می خواندیم.
حسین برای این‌که خودش را به من نزدیک کند نفرات جلویی را هل به جلو می‌دهد در حالی‌که من نشسته بودم حسین تقریباً جلوی من بود. در حالی‌که مشغول صحبت با حسین بودم حواسم به حمید عباسی هم بود.
دادستان: وقتی اشاره می‌کنید حمید عباسی می گویید اینجا بود فاصله‌اش چقدر بود.
اکبر صمدی: هم‌چنانکه دفعه قبل ۵-۷ متر بود از این طرف صف تا آن طرف صف یک چیزی در حد ۱۰ - ۱۵ متری بیشتر نبود و حمید عباسی جای ثابتی نداشت در طول صف برای کنترل صف قدم می زد به همین دلیل همیشه حواسم بود که این کجای صف بود.
دادستان: حالا این شماره ۴۵ حسین نیاکان برای ایشان چه اتفاقی افتاد.
اکبر صمدی: اعدام شد.
دادستان: این مسأله را مطمئن هستید.
اکبر صمدی: بله خواهرش زهرا هم در قتل‌عام اعدام شد.
حسین سال۶۵ آزاد می‌شود و به اتفاق خواهرش می خواست به سازمان بپیوندد با این‌که حسین ۳سال حکم گرفته بود ولی اعدام می‌شود.
دادستان: در مورد حسین نیاکان آیا با خانواده‌اش بعد در ارتباط بودی.
اکبر صمدی: بله بعد از طریق خانواده‌اش متوج شدم که اعدام شده است.

 

دادستان: آیا درست است وقتی تو در هیأت هستی ناصریان لشگری و عباسی را داخل می‌آورد از کجا میگویی؟
اکبر صمدی: من آنها را می‌دیدم چشم‌بند نداشتم.
دادستان: آنها چکار می‌کنند؟
اکبر صمدی: آنها را آورده بود که با حرف‌هایی که آنها می‌زنند مرا اعدام کنند

دادستان: چکار می‌کنند یا کاری انجام می‌دادند؟
اکبر صمدی: برگه اعدام من امضا شده بود ناصریان حمید عباسی و لشگری را آورده بود که من حتماً اعدام بشوند
اکبر صمدی: من بلند شدم گفتم من ۱۴ساله بودم و طبق قانون خودتان من اگر حتی کسی را کشته باشم نباید اعدام بشوم چون احکام آخوندی با قانونی متفاوت است و از این شکاف استفاده کردم.
دادستان: ۲۲مرداد باز هم می‌روی در راهرو مرگ می‌نشینی چقدر در آنجا می‌نشینی.
اکبر صمدی: گفتنش سخت است موقعی که شما راحت نشسته‌اید یک طور زمان می‌گذرد ولی موقعی که اضطراب داشته باشید نمی‌توانید زمان بدهید ولی مجموعاً می‌توانم بگویم قبل از ظهر رفتم به سالن و تا شب در آنجا بودم.
دادستان: آن زمان که در راهرو بودید چی می‌دیدید
اکبر صمدی: دوباره حمید عباسی اسامی را می‌خواند و من می‌دانستم که اسامی را که حمید عباسی می‌خواند آنها دارند اعدام می‌شوند و من اعدام نمی‌شوم حالت متناقض داشتم من لیست اسامی را دارم که اگر لازم است می‌توانم بخوانم.
دادستان: منظورت چی است که تو قرار نیست اعدام بشوی؟
اکبر صمدی: به‌خاطر برخوردی که در هیأت مرگ داشتم تصور من این است که من اعدام نمی‌شوم ولی بچه‌های دیگر اعدام می‌شوند.
دادستان: می‌دانید آیا عرب کی هست؟
اکبر صمدی: او دادیار گوهردشت بودند قبل از این‌که ناصریان و حمید عباسی به گوهردشت بیایند همان فرم‌هایی که می‌گفتم سؤال و جواب می‌کردند عرب هم بود. تقریباً اواخر خرداد ۶۷ بود آمد ما را از اینجا به یکی از اتاق های طبقه دیگر برد.
دادستان: عرب کی تو را می‌برد به این اتاق وسط؟
اکبر صمدی: خرداد ۶۷
دادستان: چه شکلی بود؟
اکبر صمدی: مقداری چاق بود مشخصه جدی او رنگ پوست اش بود تقریباً سیاه محسوب می شد البته نه این‌که سیاه پوست بود.

دادستان: در مورد دستگیری حمید نوری آیا عکس‌هایش را در اینترنت دیدی؟
اکبر صمدی: بله
دادستان: چه واکنشی داشتید؟
اکبر صمدی: خیلی خوشحال شدم فکر نمی‌کردم دستگیر بشود.
دادستان: این عکس‌ها را که دیدی آیا شناختی چه چیزی باعث شد که شناختی.
اکبر صمدی: خود چهره‌اش همان بود فقط صورت اش کمی پیرتر شده و یک مقداری رنگ مویش سفید شده اگر رنگ مو بزند کامل همان است.
دادستان: عکس حمید نوری را نشان بدهد.
اکبر صمدی: خنده‌هایش هم دقیقاً همان خنده‌ها است چهره‌اش تغییر نکرده با همین واکنش همین خنده‌هایی که الآن می‌کرد.


دادگاه در ساعت ۱۲ به وقت محلی به مدت یک ساعت آنتراکت داد.

جلسه دادگاه دورس در ساعت ۱۲ به وقت اروپا وارد تنفس شد. این دادگاه در ساعت ۱۳ مجدداً آغاز می‌شود

جلسه دادگاه دورس در ساعت ۱۲ به وقت اروپا وارد تنفس شد. این دادگاه در ساعت ۱۳ مجدداً آغاز می‌شود

 

دادگاه بعد از آنتراکت در ساعت ۱۳ به وقت محلی ادامه یافت.
در این قسمت وکیل مجاهد خلق اکبر صمدی به سؤالات خود از وی پرداخت.
سؤال: فرد نامشخص است چون چکاوک.
سؤال: در مقدمه من گفتم پیوست بی‌۲۳ نفر هستند که اینها حین اعدام یا بعد از اعدام در گوهردشت بودند آیا درست است.
جواب: بله
سؤال: بعد از آزادی کی از ایران خارج شدی
جواب: سا ل ۷۵
سؤال: الآن در آلبانی و اشرف سه هستی کی اینجا آمدی
جواب: سال۱۳۹۵
وکیل: به دادستان گفتی برگه اعدام به تو داده شد، از کجا فهمیدی برگه اعدام است
اکبر صمدی: در راهرو هیأت مرگ به‌طور خاص در ۱۲مرداد و آخرین شب که در راهرو مرگ بودم حمید عباسی وقتی اسم نفرات زنده را خواند اسم مرا نخواند، در نتیجه رفت برگه اسامی اعدامی‌ها را آورد. اسم من در بین آن اسامی هم نبود از آنجا من نتیجه گرفتم اسم آن برگه اعدام است. همان برگه‌ای که رئیسی وقتی مرا از اتاقش بیرون کرد روی میزش جاماند.
وکیل: وقتی جلو هیأت مرگ ایستادی و بعد از این‌که متوجه شدی اعدام می‌کنند احساست چه بود.
اکبر صمدی: من در حالت اضطراب بودم چون شاهد رفتن گروه گروه از دوستانم به سالن مرگ بودم بعضی از آنها را از نزدیک می‌شناختم و ساعتها ذهن من درگیر آن اسامی بود به همین دلیل نمی‌توانم بگویم در آن روزها چند ساعت آنجا بودم. من فکر می‌کردم همه ما را اعدام می‌کنند درعین‌حال که ترسی از مرگ نداشتم ولی نمی‌خواستم در میز آنها بازی کنم.
سؤال: وقتی همه شما متوجه شدید اعدامها صورت می‌گیرد فضا چطوری بود.
جواب: یک فضایی وجود داشت که درعین‌حال که بچه‌ها آماده مرگ بودند روحیه‌ خودشان را حفظ می‌کردند. هادی عزیزی با بچه‌ها صحبت شوخی می‌کرد.
خودم حالتی از خشم و افسردگی داشتم و برایم ناباور بود که آنها اعدام می‌شوند حتی روز۱۵مرداد که اینجا نشسته بودم صدایی از بهداری می‌آمد دیدم ناصر منصوری را می‌آورند. انتظار داشتم او را به بهداری بیرون ببرند. وقتی به راهرو مرگ آمدند من خشکم زد بعد از چند دقیقه از راهرو بردند من فکر کردم برای کار اداری آورده‌اند اما او را به سمت سالن مرگ بردند.
من ۷سال در زندان بودم و فکر می‌کردم جمهوری اسلامی را می‌شناسم.
به همین دلیل باور نداشتم ناصر منصوری را اعدام کنند چون او از کمر فلج بود اما او را به سالن مرگ منتقل کردند متأسفانه نمی‌دانم چقدر وقت طول کشید.

 

ناصر منصوری آقازاده در حالی‌که فلج بود اعدام شد

ناصر منصوری آقازاده در حالی‌که فلج بود اعدام شد
اکبر صمدی در دادگاه دژخیم حمید نوری (۲۴آبان): باور نداشتم ناصر منصوری را اعدام کنند چون او از کمر فلج بود اما او را به سالن مرگ منتقل کردند و اعدام شد.

 

بعد از آزادی به دکتر رفتم کمر درد داشتم میگرن داشتم و در خلال این درمان متوجه شدم تاثیرات این اعدامها روی من زیاد بوده است. دکتر رفتم اما درمان دارویی را قبول نکردم و به جای آن راهپیمایی و کوه‌پیمایی رفتم و ساعت‌های زیادی صرف این کارها می‌کردم.
مجاهد خلق اکبر صمدی در پاسخ به سؤال وکیل خود که پرسید کی از گوهردشت به اوین رفتی گفت:
اواخر بهمن به اوین رفتیم. وقتی اوین رفتم ناصریان و حمید عباسی به بند ما آمدند. با وجود این‌که من خودم را به آنها نشان نمی‌دادم، حمید عباسی مرا دید و گفت از دستمان در رفتی و باید اعدام می‌شدی.
وکیل: این تنها باری بود که بعد از ۵شهریور حمید عباسی را دیدی
جواب: بارها او را دیدم اما با او حرفی نداشتم.

 

شرکت همه جنایتکاران در قتل‌عام زندانیان سیاسی

اکبر صمدی در قسمت دیگری از صحبت‌های خود در پاسخ به وکیلش در رابطه با حمید عباسی (نوری) و شرکت همه جنایتکاران در اعدام زندانیان گفت:
حمید عباسی اسم بچه‌ها را می‌خواند لیست که کامل می‌شد همه را منتقل می‌کرد به سالن مرگ و خودش مستقیم همراه این نفرات می‌رفت. نکته‌یی که خوب است اضافه کنم در روز پانزدهم که من در راهرو مرگ بودم ناصریان به داوود لشکری گفت همه را صدا بزن می‌خواهیم شروع کنیم.
نفرات تأسیسات، بهدای، آشپزخانه و فروشگاه کسی باقی نماند بعد اینها باهمدیگر همراه می‌شدند و به سالن مرگ می‌رفتند.
حتی اعضای هیأت مرگ هم به سالن مرگ‌ می‌رفتند و همه در اعدام شرکت می‌کردند. حتی نیری و مسئول فروشگاه و حتی کسانی که به‌عنوان نگهبان زندان بودند.

وکیل: چند اسم است می‌خواهم بدانم اینها را می‌شناسی و در مقطع اعدامها می‌شناسی
سؤال: حمزه شلالوند بروجردی؟
جواب‌: بله در بند۴ قزلحصار دیدم.
سؤال: در گوهردشت من وقتی به بند ۳ رفتم حمزه را به اوین منتقل کرده بودند چون قبلاً در ۱۱خرداد تعدادی از بچه‌های بند ما را به اوین منتقل کردند من حمزه را بند ۳ندیدم و اگر دیده بودم به‌خاطر آشنایی با او صحبت می‌کردم.
وکیل: شما فکر می‌کنید ۱۱خرداد او را منتقل کردند.
اکبر صمدی: بله ۱۵۰نفر را در این روز منتقل کردند مانند سعید سالمی.
وکیل: قبل از خرداد ۶۷ می‌دانید زندانیانی از اوین به گوهردشت منتقل شده‌اند است.
اکبر صمدی: دو نفر بودند یکی از آنها کاظم صمدفر بود که برای آزادی به اوین رفته بود وقتی که برگشت او خبر اعدام‌های اوین را آورد. کاظم هم در قتل‌عام اعدام شد.

حمزه شلاوند پس از تحمل شکنجه‌های بسیار جاودانه شد

حمزه شلاوند پس از تحمل شکنجه‌های بسیار جاودانه شد
مجاهد خلق حمزه شلالوند متولد ۱۳۳۴ از اندیمشک بود. در سال۱۳۶۰ دستگیر شد و به ۱۰سال حبس محکوم شد. در جریان مقاومتهای شگرفی که داشت شکنجه‌های بسیاری را تحمل کرده بود. از جمله مدتها قپانی شده و کتفش دچار آسیب شده بود. او در جریان قتل‌عام سال۶۷ جاودانه شد.


در اینجا وکیل متهم دژخیم حمید نوری سؤالات خود از شاکی اکبر صمدی را شروع کرد.


وکیل متهم از جمله پرسید: 
وکیل: شما در رابطه با ناصریان، لشکری، عرب، عباسی صحبت کردید ذهنیتی که شما راجع به عرب دارید این است دادیار زندان گوهردشت بوده است
اکبر صمدی: بله عرب دادیار بود
وکیل: ناصریان هم دادیار بود
اکبر صمدی: بله
وکیل: عباسی هم دادیار بود؟
اکبر صمدی: بله سه دادیار بود عرب، ناصریان و عباسی دستیار ناصریان بود اما هر بار که با او مواجه می‌شدم به‌عنوان دادیار با او مواجه می‌شدم و نه معاون دادیار او کار ناصریان را انجام می‌داد.
سؤال: شما بحث عرب را کردید آیا در زندان گوهردشت کسی بود شباهتی به عباسی داشت
جواب: خیر
وکیل: من فکر می‌کنم وجه تمایزی بین بیانات شما و حرف‌هایتان با پلیس است که اجازه می‌خواهم بخوانم. در صفحه ۵۶۷ یک سؤال است و آنچه مد نظر من است جواب است که می خواهم بخوانم
پلیس سؤالی از شما کرده بر این مبنا که آیا در گوهردشت کسی بود که شبیه عباسی بود شما جواب دادید می‌شد بگویی عرب شبیه ایشان بوده ولی عرب اهل جنوب ایران بوده ولی قدری پوستش تیره‌تر بود ولی ایشان می‌توانست شبیه او بوده آیا به پلیس این‌طور گفتی
اکبر صمدی: نتیجه‌یی که گرفته اشتباه بوده پوست عرب نزدیک به سیاه بود و حمید عباسی سفید است شاید تعبیر درستی از حرف‌هایم نشده است.

 

نهایتا دادگاه امروز در ساعت ۱۵۱۵ پایان یافت و ادامه دادگاه روز سه شنبه اختصاص دارد به ادای شهادت مجاهد خلق محمود رویایی

 

-چهارمین جلسه دادگاه دژخیم حمید نوری در دورس آلبانی

 

-چهارمین جلسه دادگاه دژخیم حمید نوری در دورس آلبانی

 

اشرف۳ - مراسم استقبال از اکبر صمدی و هیأت شاکیان دادگاه دژخیم حمید نوری - ۲۴آبان

اشرف۳ - مراسم استقبال از اکبر صمدی و هیأت شاکیان دادگاه دژخیم حمید نوری - ۲۴آبان

 

 

 

 

 

 

 

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/6a55a863-44f5-47b0-96c6-9cc320522e20"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات