به قلم: س.ج سبزواری
بهراستی! نبض در کجا میتپد؟در پاسدارخانهها و مراسم حکومتی یا خانهها و محلات و خیابانهای انقلاب، تهران سر، پیروزی، صادقیه، تهرانپارس و نظام آباد و شهر ری و ۱۴۷ نقطه شورشی تهران؟ در مراودات روزانه و گفتگوهای صمیمی مردم از غم و شادی و آرزو و رنجی که میبرند یا در نماز جمعه و محافل مهوع لودگان حکومتی؟ در منابر و مراسم و سان دیدنهای خامنهای یا در خشم و نفرت سراسری که همین آبانماه فوران کرد؟ فردا کجا و چگونه رقم میخورد؟ در تلویزیون بیرونق حکومتی و رسانههای بیرمق همسو یا گزارشات و تصاویر مردمی در بطن ماجرا که خود عموماً جزیی از واقعه اند؟
حقیقت ایرانی در انفجار چشمهای از آتشفشان خشم و درد در قیام آبان زبانه کشید. تا قبل از آن دشمن و اذنابش با تمام قوا و به هر قیمتی تپش نبض شهر را پنهان و پوشیده و کتمان کرده بودند. اما منطق سرکوب و دروغ ناکام و سیاهی به ذغال آخوند و دستگاه استعماری بیبی سی و رسانههای همسو ماند. حالا روشن شده که نبض شهر در کجا بازتاب واقعی و نشان از خیزش داشت. اکنون که قامت قیام از دیوارهای سانسور و پرده کشی بلندتر است مجبور به اذعان و همراهی ظاهری هستند. اما نشتر زهر آلود را در جای جا، برای قلب مردم و قیامشان نگه میدارند. آخوند به سیاق خودش و دستگاه تبلیغات حامی استعماری به اسلوب خودش. نسلهایی از یک ملت بزرگ که بیش از یکصد سال در جستجوی آزادی رنج و تقلا و جان و مال و هستی نثار کردند اکنون بیش از همیشه به ارادههای این نسل نگاه میکنند که چه خواهد کرد. شهیدان والامقام اخیر در قیام آبان به راهی بودند که همراه و وفادار میطلبد. حقیقت بالاترین ضامن است. حقیقت چیست و نبض شهر در کجا بازتاب دارد؟
پاندول بیطرفی
خرجهای هنگفت و افسانهای جعل واقعیت باز هم دست به کار شد تا ابعاد و گستردگی و تاثیرات قیام را کمرنگ و سبعیت خامنهای و آدمکشانش را کتمان و اگر نتوانست کم رنگ کند. یک بینه همین تشبثات خائنانه در کتمان و مستور گذاشتن تعداد و مشخصات شهیدان است. ایران به خون نشست و جهان تکان خورد رسانه آخوندی جرأت اعلام ندارد در صورتیکه از همین طویله مجلس به صراحت به موجود بودن آمار اعتراف کردند اما اعلام نکردند. رسانههای همسو از جمله بیبی سی فارسی هم در عدول از مشی آخوندی ناپرهیزی نکرد. پاندول اعتبار و بیطرفی و استاندارد این دستگاه استعماری فقط از ریش آخوند تا جیب استعمار نوسان دارد و نه بیشتر.
شرکای دم دستی
گذشته از تحقیقات و مستندات شبکه مقاومت سراسری، گزارش برایان هوک و خبرگزاریهای بینالمللی در تأیید آمار مقاومت خود یک بمب خبری بود. طنین خبر بیشتر و بلندتر از سانسور بود و اهمیتش با اخبار حاشیهای و بمباران اخبار رد گم کن کم نمیشد. سر دژخیم سخنگوی دولت روحانی آمار ۱۵۰۰نفر را تکذیب میکند اما خودش آمار نمیدهد. بعد هم با سیاه بازی انتقاد میکند که اگر آمار میدادند آمار دروغ! در نمیآمد. پلشتی چند لایه و مهوع خود گویاست و نیاز به تفسیر ندارد. مدافعان رنگین نقاب رژیم هم دیدند نمیشود مسکوت گذاشت و به اکراه رله کردند اما بلافاصله به مثله کردن خبر پرداختند. شرکای جنایت مدام دم دست بنگاه معلوم الحال هستند. لذا به موازات تردستیهای کهنه یک بدنام و بدسابقه ولایت نشان را بیرون کشید تا با همان فرهنگ آخوند پاسداری بخت خود را در خدشه به گزارش امتحان کند. با شش جهت و شش روده درازی و عشق و عاشقی و جاسوسی و غیره معرکه گرفت و بیش از آن که معلوم شود چه میگوید سعی کرد معلوم نشود که چه میگوید. از همان جنس خرمردرندی خامنهای و گماشتگان و خونخواران از این قبیل: قیام نبود اعتراض مختصر بود. یک کمی مردم بودند و بقیه مردم نبودند. اشرار بین مردم بودند. کشتهها را بعضی خودشان کشتند. آمار هنوز نداریم. آمار داریم اما مصلحت نیست. وقت میخواهد که آمار را به تفکیک بگوییم. دو روزه جمعش کردیم. لقب شهید میدهیم. هشدار میدهیم. رافت اسلامی میدهیم و خلاصه انگشت به جانب یکدیگر نشانه رفتن و سیاه بازی و... به انتظار مرور زمان. حکایت لوده نیمبند و کینه توز که قتلعام در نهایت اختفای اسیران ۶۷ را به فراموشی حواله داد: "من که خبر نداشتم...بابا سی سال گذسته فراموشش کنید دیگه!" خودش را نویسنده و روزنامه نویس و منتقد جا زده و معاون وزیر کشور هم بوده و حالا هم خبر نداشته! این جنس از وقاحت فقط در تخم رذالتی که خمینی در ذاتشان کاشت یافت میشود و لاغیر.
در دوران مماشات از این تریبونها زیاد و بیش از زیاد به دنبالههای فاشیسم داده شد. پرده کش استعماری هم در همان نوسان ولایت تا تجارت حرفش را از زبان مدعوی از همین قماش زد تا بیطرف بماند!.
خط سرخ جعلی
اما سبقت حوادث، راهبرد پیشتاز و منطق دوران بسا فراتر از پستوی مشترک است. اگر جنایتی در این ابعاد با یکی دو تا به نعل و به میخ مغفول میشد پس الآن قرن ۲۱ نبود بلکه عصر چاپار بود. اگر حقیقت سخت و واضح به نفس گاو گند چاله دهانی ملوث و زایل میشد پس الآن دوران پارینه سنگی بود. با این حال گویی بنگاه "خوشنام" هنوز سیر نشده و طبق عادت برای فجایع بیشتر ظرفیت ایجاد میکند. قاتل مدعی میشود و مقتول بدهکار و البته همه با چاشنی دلسوزی و بیطرفی و قانون و وظیفه خبرنگاری! آخوند دین میفروشد و اینها بیطرفی، دستگاه ولایت استکبار ستیزی میفرو شد و اینها حرفه خبرنگاری، آخوند و پاسدار خون میریزند و اینها میلیسند. هنوز هم رندانه جنگ ملت با غاصب خونریزش را به رقابت جناحین یا دعوا با یک رئیسجمهور خارجی تقلیل میدهد و موذیانه دعوای اصلی را خط میکشد. این مختص ایران نیست بلکه هر جا آخوند باشد سینه چاکش حاضر است. برای قیام عراق هم از زبان خبرنگارش خبر جعل میکند و خط سرخ خیزش آن مردم علیه مزدوران عظما را خط سرخ با آیت الله سیستانی جا میزند. از ثمرات قیام، نور افتادن به بیغولههای تبهکاری است. معمولاً تبهکاران در منتهای هشیاری سعی در عادیسازی دارند اما وقتی زور حادثه زیاد باشد لو میروند و تعیینتکلیف میشوند. نمیتوانند با پوش مخالف و منتقد و تبعیدی و کارشناس و پژوهشگر غسال ریش و عمامه خونین باشند. اضمحلال و سقوط که فرا برسد همه عمله عکره ظلم قربانی میشوند و لو میروند.
عجز جلاد
یک مثال بارز در تاریخ معاصر زندانی کردن رئیس ساواک مخوف ارتشبد نصیری توسط شاه در واپسین ایام سقوطش است. شاه با قربانی کردن عنصر اصلی قتل و شکنجه هم نتوانست از سرنگونی نجات یابد. عجبا که شاه او را زندانی و خودش فرار کرد تا آخوند بدون آگاهی مردم و برگزاری هیچگونه محاکمه و حضور وجدانهای منصف و بهخصوص صاحبان انقلاب یعنی مردم او را دفعتاً بکشد. آنجا که به واقعیتهای اختناق و شکنجه بر میگردد و آنجا که بهسر و سر همین مهرههای ولایت با دربار و سر پنجههای سیاسی امنیتی پهلوی بر میگردد ملت نامحرمند. کما اینکه آمار کودک و زن و مرد و پیر و جوان ذبح شده به پیشگاه ولایت تابو شده است. حالا که مقاومت سرفراز ایران پشت این آمار است اولویت عاجل قاتل، خدشهدار کردن است. حال که قاتل و جلاد و سرجلاد عاجزند، بنگاه کثیف بیبی سی به کمکشان میآید و شانس خودش را امتحان میکند تا زیبنده لقب آیتالله شود.
میز گرد دموکراتیک سر جلاد
سر و کله تمام باندپیچی و صدای گرفته و ترسناک نصیری بر صفحه تلویزیون از یاد رفتنی نیست. باز شگفتا که چهل سال بعد یک سر جلاد ساواک، شاگرد جلاد اوین و یک نوچه دستپاچه و دو سره خور در بیبی سی فارسی همدیگر را پیدا میکنند. نتیجه اخلاقی اینکه ساواک بنا به قانون اساسی مأمور و موظف به اجرای قانون علیه خرابکاران بوده و اگر هم تخلف جزیی داشته اکنون میبینید که میتواند متمدن شود و مناظره "دموکراتیک" کند. لذا در شکست شیخ ورژن جدید اعلیحضرت با ساواکی متمدن! و پاسدار مردمی! موجود است. مبادا به غیر از دوگانه چکمه و نعلین فکر دیگری به سرتان بزند. یک دوره دیگر بخور و ببر استعماری اینبار تاج به جای عمامه. نوبتی هم باشه حالا نوبت...
به موازات، میز نفاق پستوهای خامنهای هم بیکار نیست. بسیجی کوک میکند که شعار دژخیم پسند بدهد و یک از خود راضی بیخاصیت و عشق چپ هم به تفسیرش روده درازی کند. خالو قربان جربزه بیشتری داشت که اقلا اسمش برده شود!
همه چیز در خدمت مأموریت
مأموریت بنگاه تبلیغاتی استعمار شفاف است. کشور هدف نباید تحت کنترل و نظارت مردمش باشد. نباید سخنگوی خودش را داشته باشد. باید سخنگوی ابد مدتش شاه یا شیخ باشد والسلام. تمام بازی و مانور و پشتک واروی رسانهای و فیلم و مستند و فرهنگ و موسیقی و علم و تکنولوژی و حب و بغض و راست و دروغ به بهترین نحو در خدمت همین مأموریت است. همه چیز و همه بودجه را به خدمت بگیر و هر چه میتوانی دانه بپاش تا یکبار و درست در جای جا قتل میرزا کوچک خان تکرار شود، سقوط مصدق تکرار شود، دزدی یک انقلاب تکرار شود، قتلعام اشرف تکرار شود، شیطانسازی حکومتی پروار شود و حالا ابعاد جنایت یک رژیم متعفن استتار شود. بیسبب نیست که این دستگاه تبلیغاتی با ارتش مقایسه شده است.
همین موضوع و مسأله روز آمار شهیدان و مجروحان را از زبان دنبالهها و ریزشیها با اما و اگر و حتی لگد به خامنهای گفت "اصلا مهم نیست". عجبا که میزان کشتار در بزرگترین قتلعام علنی و خیابانی از بدو حاکمیت فاشیسم دینی از قلم بیفتد و مهم نباشد! با این منطق من در آوردی پس نسلکشی کجا معنی دارد؟ جنایت علیه بشریت کجا جای میگیرد؟
براستی مصداق همدستی در قتل و جنایت چیست و کجاست؟ غیر از آدرس عوضی و جعل واقعیت؟ آیا کشتن یک نفر با ۱۵۰۰نفر و جراحت و زخم و معلولیت ۴۰۰۰نفر فرقی نمیکند؟ لابد در قدم بعدی هم اشتباه و سهوی و عوامل خودسر و غیره دست خونین را میشوید. فعلاً خامنهای چاقوکشش را فرستاده تا رافتش را ابلاغ کند!
همراه نشان دادنها، پزهای بیطرفی، اداهای حرفهای، گفتمان سازیها و بحثهای صد من یک غاز همه در خدمت مأموریت است.
بهای حقیقت
دوران ما با دوران مشروطیت و نهضت ملی یا انقلاب ضد سلطنتی یک تمایز مشخص و مکمل دارد و آن شبکه سراسری شورشگران به هم پیوسته و جوانان متحد که تلاش و رنج و فدای خود را به هم گره زده و در نیروی پیشتاز بارز میکنند. در چهل سال اخیر همه بند و بستهای ارتجاعی استعماری در از میدان به در کردن این مقاومت پر فدا ناکام مانده است. حالا در دوران تهاجم حداکثر حاکمان شرور را از نفس انداخته و به گوشه رینگ رانده است. قاصدان آزادی در سراسر ایران در به در به هر کجا سر میکشند و با رنج و تلاش طاقتفرسا یک به یک خطر را به جان میخرند و ریسکهای بالا الزام کارشان است تا حقیقت به صاحبانش یعنی مردم برسد. برخی اسامی و مشخصات شهیدان میتواند به قیمت زندان و شکنجه و حتی جان تمام شود. این است بهای حقیقت. ساده، قاطع، متین و متقن. جبهه تباهی با همه دنگ و فنگش حتی به کورسویی باریک از حقیقت نیز آزار میبینند.
جدال با جبهه جعل
رسانه شیخ و زمرهاش هیچ اثر و نشانهای از امکان وقوع قیام با این دامنه و عمق و تاثیر نمیداد. اما واقعیت شهر چیز دیگری را میگفت. نبض شهر در سینه و زبان صمیمی مردم میتپید. در وهله اول مهم نبود که این زبان چقدر آراسته و مزین باشد یا نباشد. اما حقیقت به حکم اصالتش فوران کرد. جبهه ارتجاعی استعماری ناباور و بر جای مانده کتمان و سانسور و پرت کردن حواس را بسیار کوتاهتر از قامت سر به فلک کشیده قیام یافتند. قطع اینترنت کمکی نکرد. اخبار و بحران سازی حاشیهای کمکی نکرد و سنگینی واقعه تعادل را بر هم زد. حالا در پی خدشه و جعل واقعیتند. آمار و مشخصات شهیدان و مجروحان و بازداشتها هم وقتی با تلاش شورشگران فراهم میشود شاید هیچگاه کامل نشود. اما چه صمیمیتی بالاتر از جانباختگان که چراغ راه و گرمای درون باشند؟
مسئولیت محتوای مطالب وارده برعهده نویسنده است