جلال گنجهای
«تکفیر مسلمانان»، ابداع گروه های غیرحاکم بنیادگرایان نیست و سابقه در جرایم خمینی دارد که بسیار پیچیده عمل کرد. ولی باید به آن اضافه کرد که در تاریخ 15قرنی اسلام، سابقه دیرینه جرم «تکفیر مسلمانان»به جریان «خوارج» در نیمه اول قرن یکم هجری و عهد خلافت علی(ع) برمیگردد که اولین مرد گرونده به اسلام را کافر خوانده و بهدست «عبدالرحمن بن ملجم مرادی، به شهادت رسانیدند(1).
شعار افراطگرایان خوارج
خوارج نهروان(2) مدعی بودند که قبول«حکمیت» برای تعیین تکلیف جنگ صفین میان علی و معاویه خلاف حکم قران در سوره مائده است که «حکم» را خاص خدا میداند و کسانی را که برخلاف «ما انزلالله» یعنی وحی خداوند به پیامبران داوری کنند، کافر مینامد(3) و میافزودندکه ما خود بههمین دلیل کافر شده بودیم اما توبه کردیم و حال، بایستی علی(ع) نیز که حکمیت یادشده را پذیرفته و کافر شده بود، توبه کند و گرنه برای «نهی از منکر»، با وی میجنگیم. اینان سپس در «نهروان» اردو زده و مرتکب تعرض و قتل بیگناهان شدند، منجمله از کشتن زنی باردار و نزدیک وضع حمل با جنین بهدنیا نیامده، خودداری نکردند. و به این ترتیب کار را به جنگ داخلی کشانیدند.
در «جنگ نهروان»، علی(ع) آنان را طی خطابهیی مستدل و پر اثر افشا کرده و توانست هزاران نفرشان را متنبه و از جنگ منصرف نماید و در امان قرار دهد. اما چندهزار باقیمانده، جنگ را برگزیده و همگی در همان اولین جنگ کشته شدند، بهجز برخی انگشتشمار که گریختند، از جمله، همان «ابن ملجم» معروف که قاتل علی(ع) شد.
حضرت علی(ع) در مورد این شعار «خوارج» سخن معروفی دارد: «کلام حقی که بهقصد هدفی باطل» مورد سوءاستفاده قرار گرفته است. علی(ع) در این کلام توضیح میدهد که: «آری، هیچ حُکمی جز فرمان خداوند روا نیست، اما اینان دعوی دارند که جز خدا هیچ حاکمیتی نباید برقرار باشد. حال آنکه بهطور مؤکد، مردم ناگزیر باید حاکم و امیری داشته باشند، گو نیکوکار یا گناهکار، تا که تحت حاکمیتش مؤمنان بتوانند عمل کرده و کافران از مزایای زندگی برخوردار شوند...»(4).
جدا از ماهیت عقیدتی خوارج نهروان یا دستجات تکفیری کنونی، جای تردید نیست که استنادشان به این آیه، مانند بسیاری دیگر از آیات قرآن مجید، فراتر از یک تفسیر و استنباط نیست که ـ در صورت حسن نیت ـ بایستی امکان «خطا» و ناصواب بودنش مانند همه اجتهادها و استنباطها، مفروض گرفته میشد، آنهم وقتی که شخصیتی مانند علی(ع) دارای نظر و ـ حد اقل ـ استنباط دیگری است. آری، خوارج نهروان هرچقدر هم که در موضوع «حکمالله» جدی و غیرتی بودند، مجاز نبودند که حق اجتهاد و استنباط دیگران از قرآن را نفی و سلب کنند تا چه رسد به علی(ع)، اولین مردی که به اسلام گروید.
اینجاست که باید پرسید که چرا و به چه دلیل، خوارج و بنیادگرایان تکفیری عصر حاضر، حق تفسیر و برداشت دینی را انحصاری دانسته و دیگران را، حتی امام علیبنابیطالب(ع) با انبوه صحابه پیامبر(ص) که در حلقه یاران و پیروانش بودند، مجاز نمیدانند که فهم و استنباط خود را داشته و در اجتهاد خود ـ هرقدر هم خطا باشد - معذور شناخته شوند؟ چنانکه باید پرسید چرا جنگ علیه کفر «حکمیت» را نخست برضد علی(ع) و به نفع معاویه «واجب» شمرده و در پیش گرفتند؟ حال آنکه شعار همین «حکمیت» نخست از اردوی معاویه برخاسته و بهصورتی نامشروع به اعلام خلافت او انجامید.
چنین است که میتوان درک کرد که سخن یادشده در بالا از علی(ع) در بارهٌ خوارج، تا کجا برحق بوده که فرمود: «کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ»، کلمه و شعاری برحق که باطلی را «اراده» کرده است. عبارت «یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ» که معنی و مفهوم آن مطلقاً از کجفهمی و اشتباه جداست و تعمد خوارج و ارادهٌ آنان را بر چنین ستم جنایتباری را افشا میکند. بگذریم از معدود عناصری سادهدل که ممکن است تنها بازیچهٌ ارادههای خبیث شده و یا بشوند.
ولی بهرغم بدعت ستمکارانهکه خوارج نهروان قرنها پیش از بازماندگان تکفیری امروز بنا نهادند و قتل مسلمانان و برترین شخصیتهای اسلام با دستاویز «تکفیر» را باب کردند، قابل توجه استکه از جانب مقابل، علی(ع) نه هرگز آنان را کافر قلمداد کرد و نه حقوق و مزایای متساوی آنان با یاران خودش را سلب کرد و نه اجازه داد که در مقابل اهانتهای علنی خوارج به خودش، کسی از یاران متعرض آنان بشود. تا بدانحد که وقتی خوارج اعلام جنگ کرده و بدین منظور در نهروان اردو زده و تمرکز کردند، بازهم از پند و دعوتشان به اجتناب از جنگ کوتاهی نکرد تا اینکه هزاران نفرشان را با این دلسوزیها از سوختن در آتش جنگی رهانید که خود برافروخته بودند.
خمینی و آزمودن «تکفیر» بهدست حاکمیت
نظر به این سابقهٌ تاریخی در اسلام که فاجعهیی مانند فقدان جبرانناپذیر پیشوایی چون امام علی(ع) را بر امت و تاریخ اسلام آوار کرد، پدیده خمینی و مرام «تکفیری» وی چهبسا بیشتر شگفتانگیز باشد زیرا که این الگوی «بنیادگرایی اسلامی تروریست»، دعوی مرجعیت شیعیان، یعنی شیعیان همان امام علی(ع) را داشته و بر همین پایه به حاکمیت رسیده بود. بههرحال، این واقعیتی مستند از تاریخ کنونی ایران و تشیع و اسلام است که بازآفرینی «ابن ملجم» در قواره یک ملای صاحبنام و بهاصطلاح شیعه، این بار و در تاریخ معاصر بهصورتی متفاوت تکرار شد و این نسخه معاصر در «حاکمیت» بر مسلمین ظهور کرد و توانست با گستردگی بیسابقه به «تکفیر» و قتل بهترین فرزندان مسلمان ایران برخیزد.
البته، خمینی بر خلاف خوارج نهروان، نقشه قتلعام مسلمانان را تا مدتی بدون اعلام علنی دنبال کرد. چرا که در ایران قرن بیستم، با یکصدسال مبارزه برای آزادیها، و رشد تاریخی حاصله در این جامعه، زمانه برای تکرار چنان جنایاتی بهدست این ملای بهاصطلاح شیعه، زیاد مناسب نبوده و خمینی ناگزیر بود که اهداف و مقاصد ماهیتی خویش را ـ دست کم ـ تا مدتی پنهان از قضاوت عمومی دنبال کند.
تفسیر و تحلیل جامع پیرامون افکار و مشی عقیدتی و سیاسی خمینی و برشمردن ویژگیهای منافقانه او در این زمینهها فراتر از گنجایش این نوشته است. اینجا، تنها به مرام و عملکرد «تکفیری» وی اکتفا کنیم که «تکفیر» بهدست حاکمیتی بنیادگرا را به نمایش گذاشت و یک آموزش بیسابقه برای تمامی دستجات بنیادگرای اسلامی برجای نهاد. این تفاوت خمینی با خوارج نهروان، از این بابت شایان دقت و مطالعه است که وضعیت دیگر جریانهای بنیادگرای تکفیری در شرایط حاکمیت احتمالی را ترسیم میکند. بهخصوص به هنگامی که تکفیرکنندهٌ «حاکم» در رأس دولتی نیرومند در قرن بیستم و با ابزارهای گوناگون این قرن به قلع و قمع مسلمانان کمر میبندد. این تحولی بس مهم در تاریخ اسلام است چرا که تا قبل از خمینی، تکفیریون آزمونی از خود برجای نگذاشتهاند که سیما و ماهیتشان را در شرایط حاکمیت بهنمایش بگذارد.
تفاوت مهمتر خمینی با خوارج نهروان این بود که کمترین بهانهٌ دینی، همانند سوءبرداشت نهروانیان از آیه مورد بحث در سورهٌ مائده، برای تکفیر نداشت. چرا که تکفیرشوندگان، مجاهدین خلق، نیرویی متعهد به تمامی ارزش های مقدس اسلامی و متون معتبر دیانت از قرآن و غیره بودند و اختلافشان با خمینی تنها در چگونگی ادارهٌ کشور و رعایت حقوق ملت بود. و همین بود که خمینی تا مدتی طولانی، نتوانست کلام صریحی اندر «کفر» مجاهدین را علنی کند.
تکفیر و قتل عام مجاهدین
در این مبحث، برای روشن بودن مطلب لازم است که نخست به موضع قطعی و صریح خمینی در «تکفیر مجاهدین» بپردازیم که سال ها پس از اجرای پنهانی همین تکفیر و قتل و جنایتهای ناشی از آن، نهایتاً این «تکفیر» را خطاب به عوامل خود مکتوب و امضا کرد. این فرمان که به خط شخص خمینی نوشته و امضا شد، زمانی صادر شد که «قتلعام» زندانیان مجاهد را قصد کرده بود، زندانیانی که قبلاً توسط دادگاه های خود خمینی محاکمه و به مدتی زندان محکوم شده بودند و حتی در قیاس با استبداد و ارتجاع دینی حاکم، امکان هیچ اقدام تازهای را نداشتند که سزاوار مجازات دیگری باشد.
حکم قتلعام زندانیان مجاهد خلق که خمینی به ترتیب یادشده، یعنی بهخط و امضای خود در مرداد1368 (اوت1989) در یازدهمین سال حکومت خویش صادر و ابلاغ کرد، و به قتلعام یکجای انبوهی مسلمان مجاهد انجامید که ـ بنا بر تخمین معتبرـ شمارشان به 30هزار زندانی بالغ میشود. این حکم شریر با این عبارات شروع میشود: «منافقین خائن به هیچوجه به اسلام معتقد نبوده و هرچه میگویند از روی حیله ونفاق آنهاست و به اقرار سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کردهاند».
پیش از بررسی مفاد این حکم و عناوین نسبت داده شده به مجاهدین، از قبیل «نفاق»، «خیانت»، «ارتداد»، و... بهجاست توجه کنیم که این عناوین و انتسابها چنان برخلاف واقع و باورنکردنی بود که برخی از سران دستگاه حاکمه خمینی، از بابت مصالح خود حاکمیت احساس خطر کرده و زمزمههای پندآمیز و شکوههایی ناظر به همین مصالح و منافع و حیثیت شخص خمینی و آینده رژیمش به گوش وی رسانیدند، بهحدی که در مدت زمانی کوتاه، این رژیم را با بزرگترین شکاف و شقهشدن تا آن هنگام مواجه کرد. در این میان، جانشین قانونی و اعلامشده خمینی، آقای منتظری، مجبور به استعفا از مقام خود شد. کسی که تا این هنگام در محاوره و خطابهای رسمی این رژیم با لقب «امید امام و امت» یاد میشد. اما از نقطه این شقه و استعفا، این معتبرترین یار دیرینه خمینی در مراحل مختلف عمر سیاسی وی، قبل و بعد از برپایی حاکمیتش در ایران، از لقب «ساده لوح» برخوردار میشود تا مگر بتوانند وی را بهطور کلی از اعتبار ساقط کنند. رویدادی که بهجای خویش، معرف ماهیت و درون پلید این بنیادگرایی بهاصطلاح اسلامی، در برخورد با نظرها و تفاوت های درونی خودشان است. (ادامه دارد)
زیرنویس----------------------------------------------
1. میدانیم که پیش از علی(ع)، دو خلیفه راشدین، یعنی عمر و عثمان نیز ترور و کشته شدند با این تفاوت که قاتلان و بهطور کلی دشمنان این دو خلیفه، با شعار «تکفیر» دست به جنایت نزدند.
2. ماجرای پیدایش و سرنوشت «خوارج نهروان» را منابع مشروح تاریخ اسلام آوردهاند. اینجا و در حد یک توضیح مختصر، اشاره میشود که: در جنگ صِفین که معاویه بن ابیسفیان، حاکم شام از زمان خلافت عمر، در مخالفت با خلیفه مشروع وقت، حضرت علی(ع)، برافروخت، کار به حکمیت کشید. معاویه با ادعای خون خواهی عثمان که از بنیامیه قریش و عموزاده معاویه بود، و در حقیقت برای دست یابی خودش و قبیله بنیامیه به خلافت، بیعت با علی(ع) را رد کرده و مایه تهدید ایالت های دیگر، بهخصوص مصر، نیز شده بود. در این جنگ طولانی، وقتی که علائم شکست معاویه آشکار شد، وی شعار «حکمیت» قرآن را مطرح کرد و لشکرش با برآوردن قرآنها بر فراز نیزهها، این شعار را علامت دادند. و این ترفند موجب شد که بخش مهمی از لشکریان علی، خواهان حکمیت شده و سپس «ابوموسی اشعری» را به عنوان نماینده اردوی خودی به علی(ع) تحمیل کردند تا طی گفتگو با نماینده اردوی معاویه، یعنی عمرو عاص، بر اساس قرآن و سنت پیامبر(ص)، منازعه را تعیین تکلیف کنند.
هنگام اعلام رأی، دو نماینده، از اتفاق نظر سخن گفته و نخست «ابو موسی» علی(ع) را در حضور جمع از خلافت معزول اعلام کرد و سپس «عمرعاص» در سخنانش «معاویه» را به خلافت منصوب کرد. اردوی علی(ع) این رأی را که برخلاف چارچوب توافق شده، هیچ اساسی در «قرآن و سنت» نداشت، مردود دانستند. در این میان، گروهی از اردوی علی(ع) نادم از «حکمیت» خروج کرده و «خوارج» نامیده شدند.
3. متن و ترجمه بخش مورد نظر از آیه: «وَ مَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ»، (... و کسانی که مطابق آیات فرستادهٌ خداوند داوری نکردهاند، پس، آنان خود کافرانند). یادآوری میشود که این قسمتی از همان آیهٌ44 از سورهٌ مائده است که در قسمت14، آوردیم که استناد تکفیریون کنونی هم به همین آیه است. چگونگی این استناد در همان قسمت آمده است. نشریهٌ مجاهد783 به تاریخ4بهمن).
4. متن کلام آن حضرت از نهج البلاغه: خطبه40: «و من کلام له (علیه السلام) فی الخوارج لما سمع قولهم «لا حکم إلا لله»: قَالَ (علیه السلام) : کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَکِنَّ هَؤُلَاءِ یَقُولُونَ لَا إِمْرَهَ إِلَّا لِلَّهِ. وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ...». توجه میدهد که در این خطبه نیز، علی(ع) برخلاف ارتجاع دینی و بنیادگرایان تروریست، رفاه کافران (استمتاع) را از وظایف امیر و خلیفه میشمارد. موضع و نظری که فاصلهاش از «ولایت فقیه» و دعاوی ریاکارانهٌ امثال خمینی بسیار آشکار است.
<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/65fed5af-ed83-4f9e-a9e9-019be744583f"></iframe>