728 x 90

زلزله کرمانشاه و داستان عصای سلیمان

زلزله کرمانشاه
زلزله کرمانشاه
زلزله کرمانشاه آمد، اما نرفت! یعنی حداقل تا الآن هنوز نرفته! هم زلزله و پس‌لرزه‌هایش ادامه دارد و هم تکانه‌های سیاسی برآمده از آن!


اما ورای این‌ها و متأسفانه ورای درد و رنج مردم و داغ عزیزان و خانه‌خرابی‌ها و سرما و باران و... که هنوز سیر صعودی دارد و چون شرنگی تلخ به کام هموطنانمان کماکان جاریست.
اما ورای تمام این لرزه‌ها و پس‌لرزه‌ها و همراه با آنها، پرده از واقعیاتی کنار رفت و حقایقی هویدا شد که پیش از آن هرگز به این پررنگی میدان بروز و ظهور نیافته بودند.

- یکی از این حقایق، بروز عملی شدت نفرت عمومی اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران از ر‌ژ‌یم حاکم و نهادهای نظامی امنیتی آن بود.

- حقیقت دیگر، وجود یک همبستگی ملی بود که در نقطه ضدیت با نظام، به اوج عملکرد فعال خود رسید.

- حقیقت بعدی، پوسیدگی درونی و از کارافتادگی برخی نهادهای سرکوبگر رژیم مانند سپاه پاسداران بود که هرگز به این روشنی آشکار نشده بودند. نهادهایی که عصای دست رژیم محسوب می‌شوند و اینک روشن شده چیزی بیش از عصای سلیمان نیستند.

 
در جریان زلزله، همگان به چشم دیدند که چه میزان نفرت عمومی متوجه آخوندهاست. تاکنون دیده نشده بود که اهالی یک منطقه سانحه دیده، مامورانی (اینجا پاسدارانی) که ظاهراً برای کمک به مصیبت دیدگان آمده بودند را با خفت و خواری از خود برانند.

مردم پاسدارها را از روستایشان بیرون می‌کنند
کما این‌که از آنسو هم دیده نشده بود، مامورانی که برای کمک به آسیب دیدگان به محل حادثه اعزام شده باشند، اینگونه که پاسداران و نیروی انتظامی به مردم داغدیده حمله می‌کردند و آنها را مورد ضرب ‌و شتم قرار می‌دادند، مصیبت‌زدگان را آماج حمله و هجوم خود قرار دهند!

سرهنگ نیروی انتظامی در حال کتک زدن جوان زلزله‌زده
مردم مناطق زلزله‌زده، حسن روحانی رئیس‌جمهور خامنه‌ای را که چند روز پس از فاجعه به منطقه رفته بود، مفتضح کردند به‌ویژه هنگامی که وی شروع به مجیز‌گویی از پاسداران و کمکهای دروغین آنها به مردم کرد.

روحانی حتی جرأت نکرد از خودرو پیاده شود!
از روحانی مفتضح‌تر، پاسدار علی لاریجانی رئیس مجلس آخوندها بود که می‌توان گفت مردم کرمانشاه او را با خفت تمام، از شهرشان بیرون کردند. اگر گارد محافظ وی و انبوه نیروهای سرکوبگر حاضر در صحنه نبودند معلوم نبود مردم چه بر سر می‌آوردند.

لاریجانی به درون خودروی ضدگلوله‌اش می‌گریزد
برخی دیگر هم مانند سرپاسدار عزیز جعفری که در میان پاسداران محافظش تلاش می‌کرد در گوشه و کنار مناطق نسبتاً خلوت روستایی، با گرفتن یک فیلم خبری، حضور ضروری در مناطق زلزله‌زده را با کمترین آبروریزی حل و فصل کند، مجبور به خالی‌بندی تلفنی‌ای شد که کمی بعد شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی، از خجالتش در آمدند.

جعفری با تلفنی که دارد زنگ می‌زند، تئاتر بازی می‌کند!

و در پایان چنین سلسله‌ای از تجارب مشعشع مقامات نظام بود که علی خامنه‌ای در برزخ رفتن یا نرفتن به مناطق مصیبت زده، چاره را در بازدید سرزده از منطقه، در جریان یک صحنه سازی روحوضی و در میان چند اتوبوس نفرات اعزامی گارد محافظ و طلبه‌های درس خارج! خودش دید!

خامنه‌ای در یکی از مناطق سرپل‌ذهاب. روشن نیست این چگونه روستایی است که اینهمه آخوند و سردار پاسدار دارد؟! اهالی را به دوردست رانده‌اند که صحنه را خراب نکنند!

بی‌تفاوتی حکومت در امدادرسانی به مصیبت دیدگان از یک‌سو و تلاش آخوندها برای ناچیز جلوه‌دادن تعداد جانباختگان زلزله و کوچک نشان‌دادن فاجعه آنهم در شرایطی که سیل مردم دیگر مناطق، با همان بضاعت شخصی خویش راهی کمک به زلزله‌زدگان بودند، خشم و نفرت مردم نسبت به حکومت را چندبرابر کرد تا جایی‌که حتی مهره‌های رژیم هم ناگزیر از اعتراف به آن و نکاتی ریشه‌ای‌تر از آن شدند.

محمد بیرانوندی نماینده خرم‌آباد در مجلس پوشالی خطاب به روحانی گفت: آیا می‌دانید بعضی از مردم سعی می‌کنند به شخصه کمکهای خود را به‌دست مردم زلزله‌زده برسانند؟ آیا می‌دانید استقبال مردم از اعتماد به ورزشکاران و هنرمندان بیشتر از نهادها و ارگانهای دولتی شده است؟ همه و همه اینها حکایت دارند که زلزله بی‌اعتمادی، ویرانگر تر از زلزله اخیر خواهد بود. (رادیو فرهنگ رژیم 29آبان 96).

و به این ترتیب در اولین پس‌لرزه سیاسی زلزله می‌رسیم به «زلزله بی‌اعتمادی مردم به نظام». موضوعی که این روزها سوژه عموم رسانه‌های داخلی و خارجی شده.

خبرگزاری حکومتی ایسنا در این مورد نوشت: اعتماد فرهنگی و اجتماعی یکی از سرمایه‌های اجتماعی محسوب می‌شود؛ سرمایه‌یی که بعد از زلزله غرب کشور خدشه‌دار شد و بی‌اعتمادی اجتماعی را به همراه آورد

یک جامعه شناس حکومتی در مصاحبه با همان خبرگزاری گفته: امروزه حتی می‌توان وقوع زلزله را هم پیش‌بینی کرد. دولت می‌توانست با پیشگیری و ایمن سازی جلوی خرابی بسیاری از خانه‌ها را بگیرد. ژاپن هم کشور زلزله خیزی است اما چگونه است که آنها می‌تواند برای حفاظت از مردم کشورشان با زلزله برخورد و از بروز بحران پیشگیری کنند اما ما نمی‌توانیم؟ (ایسنا آبان 96) همین کارشناس رژیمی اضافه کرده:
اگر مردم به این دیدگاه برسند که باید خودشان کارها را در جامعه‌ انجام دهند، ممکن است برخی از آنها دست به درست کردن اجتماع بزنند

پیآمد وقوع این حوادث موجب می‌شود که مردم احساس بی‌دولتی کنند و این موضوع می‌تواند سرآغاز یک آنارشیست اجتماعی و اقتصادی در جامعه باشد

و این یعنی پایان نظام و دولتش!
مردم وقتی در عمل اینهمه بی‌عملی نظامی را می‌بینند که از مالیات مردم نفس می‌کشد اما به هنگام بحران، به کوچک‌سازی واقعه می‌پردازد (در حالی‌که همین نظام برای حل و فصل کوچکترین نیازهای مزدوران حزب‌الشیطان لبنان، بی‌حساب دلار خرج می‌کند!) طبیعی است که در یک نقطه، تصمیم دیگری بگیرند! تصمیم به تشکیل اجتماع! و بعد... ؟ آنارشیسم اجتماعی! و...

وقتی دولت کاری به مصایب و مشکلات مردم ندارد، وقتی نظام قلبش برای حزب‌الشیطان لبنان می‌تپد، خیلی طبیعی خواهد بود که مردم هم دنبال کار خود و تشکیل اجتماعات خاص خود بروند چرا که با حس حضوری خویش دریافته‌اند که: این دولت نه توان و نه اراده مبارزه جدی با فساد (حالا شما اضافه بر حرفهای عباس عبدی گروگانگیر سابق که این سطور را نوشته، به‌جای فساد بخوانید مصایب و مشکلات) را دارد و نه اقدامی مؤثر برای حقوق شهروندی می‌تواند انجام دهد و نه منادی شفافیت خواهد بود، حداکثر کارش تدوین یک کتابچه تحت عنوان منشور حقوق شهروندی است و حتی گمان نمی‌کنم که اقدام موثری در اقتصاد هم بتواند انجام دهد و... در واقع نگاه خود را معطوف به دولت کردن و انتظار داشتن این‌که آنان کاری کنند، از اساس نادرست است!

همان‌طور که متوجه شدید این فراز آخری، بخشی از یک نوشته عباس عبدی است که قبلاً گروگانگیر بوده، بعدها به‌شهادت برخی زندانیان، یک بازجوی خشن شده! و حالا اصلاح‌طلب است! اما همین عنصر هفت خط و هفت‌رنگ هم معتقد است که اساساً نباید از دولت انتظاری داشت!

البته این پاسدار قلم‌ به دست، حرفی بیشتر از اینهم زده و در اواخر همین نوشته‌اش اضافه کرده: با برگ رأی به تنهایی نمی‌توان تغییرات اساسی ایجاد کرد.



بله! با برگ رأی به تنهایی نمی‌توان تغییرات اساسی ایجاد کرد!

از زلزله شروع کردیم تا رسیدیم به این‌که: اینک حتی بازجوهای دهه شصت هم به این نقطه رسید‌ه‌اند که:
در این مملکت، وضع آن‌چنان خراب است که دیگر حتی تنها با برگه رأی هم نمی‌شود کاری کرد! این البته حرف بزرگی است و بعید است گوینده آن، که حالا به جای بازجویی زندانیان سیاسی، روزنامه‌نگاری می‌کند، معنی آن را نفهمد.

این حرف یعنی رسمیت دادن به راه‌حل «قهرآمیز» در صورت مسأله «تغییر» در عرصه سیاسی ایران! و این از آن عجایب نکاتی است که برای نفس اعتقاد داشتن به آن و حتی کمتر از آن، تاکنون بیشتر از 120هزار نفر از اتباع این مملکت را اعدام کرده یا زیر شکنجه به‌قتل رسانده یا در پیچ و خم معابر داخلی و خارجی ترور کرده‌اند.

و شگفتی هنگامی بیشتر می‌شود که ببینیم رئیس‌جمهور قبلی همین نظام هم، الآن همین حرف و بسا تندترش را می‌زند! به این قسمت از بیانیه احمدی‌ نژاد (که می‌گویند خودش روزگاری تیرخلاص زن زندانیان سیاسی ایران بوده) نگاه کنید که در شکایت از ظلم و جور قضاییه نظام می‌گوید: «ظاهراً راههای قانونی و اداری برای رسیدگی به تظلم مظلومین مسدود است»! احمدی‌نژاد این را روز 28آبان 96 در یک بیانیه اعلام کرد. اصل آن را می‌توانید در برخی رسانه‌های همانروز بخوانید. البته وب سایت دولت بهار که ناشر نظرات وی بود، کمی بعد توقیف شد اما او به هرحال حرفش را زد!

و اینک مردم می‌مانند و یک نظام ضدمردمی که حتی عوامل و روسای جمهور خودش هم معتقدند با برگه رأی و راهکارهای قانونی، اصلاح پذیر نیست. پس زنده باد...

به آخر مطلب رسیدیم در حالی‌که داستان عصای حضرت سلیمان که عنوان این نوشته بود را یادمان رفت بگوییم! قضیه سلطانی که تکیه داده به عصایش، درگذشت اما مردم هم‌چنان جنازه ایستاده به عصایش را نشانه حضور زنده سلطان می‌دانستند و... تا که موریانه‌ها عصا را خوردند و حضرتش فرو افتاد و مردم دانستند که مدتهاست تنها از یک جنازه، حساب می‌برند!
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/91334d34-f4ba-4654-bdec-36ad2baa0dee"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات