728 x 90

-

در هـالـه‌ی شمع کلمات (یادداشت بر مقاله‌یی از ماکسیم گورکی)

-

«همه‌چیز در انسان است. همه‌چیز به‌خاطر انسان است؛ بقیه چیزها کار دست و مغز اوست. انسان! چه باشکوهست! چه طنین پر غروی دارد».
حروف سربی که این کلمات و عبارات را روی کوهی از ورق‌پاره‌های سفید، می‌چیدند و حک می‌کردند، با خود طنین قلب و شعاع اندیشه‌ی کسی را می‌پراکندند که انسانها و زندگی‌شان «دانشکده‌های» او بودند: آلکسی ماکسیموویچ پشکوف، با اسم اختصاری ماکسیم گورکی. کسی که با خطوط دست‌های انسانها، کتاب‌هایش را می‌نوشت و مغزش، خانه‌ای مملو از سلول‌ها و ذرات آدمیان بود؛ با «شکوه و غرورشان».
مقاله‌ی «درباره کتاب»، یکی از فصل‌های کتاب «ادبیات از نظر گورکی» می‌باشد. این مقاله، از کوتاه‌ترین نوشته‌های گورکی است؛ حتی کوتاه‌تر از برخی نامه‌هایش.
تمام فکرکردن‌هایش، رؤیاهای دلچسب کودکی‌اش، آنچه از زندگی و انسانها آموخت، آنچه جهان، هستی و آفرینش در او حک نمود و او با درآمیختن با همهٴ آنها رشد کرد و بزرگ شد و بالاخره آن‌که خودش را آن‌گونه که فکر می‌کرد، دوست داشت و زندگی کرد، در این نوشته خلاصه کرده است.
در کودکی، خانواده‌اش را از دست می‌دهد. مادربزرگ، او را «آلیوشا» صدا می‌کند. او برای نوه‌اش پـر از افسانه و شعر بود و «صمیمی‌ترین و عزیزترین انسانی که احساس» گورکی (آلیوشا) را درک می‌کرد:
«من در آن سال‌ها چون کندوی عسل، آکنده از اشعار مادربزرگ بودم.»
گورکی از کودکی، مدهوش اعجاز کلمات می‌شود. محرومیت‌های خانوادگی و دردهای مشترک پیرامونش، از همان آغازِ معصومیت کودکانه، تصویری از رنج‌های زندگی را در ذهن و رؤیاهای او نقش می‌بندد. احمد شاملو می‌گوید: «کوه با سنگ آغاز می‌شود، انسان با درد»، اما گورکی نمی‌خواهد به این مفهوم از نبرد زندگی و انسان تن دهد؛ او نمی‌خواهد این واقعیت را باور کند و آن را سرنوشت خود بداند. آلیوشا با زره و سلاح دیگری مقابل زندگی می‌ایستد تا خود آن را بسازد: «من به کتاب عادت کرده بودم. آ‌ن‌چه کتاب حکایت می‌کرد، فرق لذتبخشی با زندگی داشت. زندگی‌یی که بیش از پیش مشکل می‌شد».
تصمیم می‌گیرد از درون واقعیت‌های ناگزیر عبور کند؛ و در این عبور، کلمات را بزرگترین شاهد و نشان دهنده‌ی واقعیتها دانست. با کلمات عجین شد، با آنها زندگی و رشد کرد و به همراهشان به نبرد با رنج‌های زندگی رفت تا چهره‌ی پنهان همان واقعیتها را نشان دهد. کلمات و کتاب‌ها برای گورکی ارمغانهای معنابخش و تسلی‌دهنده می‌شوند، تا جایی که به تصویرهایی در مغز و زبان و حواسش بدل می‌گردند و او با شوق و با آرامش به وصفشان می‌پردازد:
«می‌خواهم چند کلمه‌یی درباره‌ی آنچه به‌طور کلی درباره‌ی کتاب فکر می‌کنم، سخن بگویم. من تمام سرشت‌های خوبم را مدیون کتاب هستم. حتی از دوره‌ی جوانی فهمیدم که هنر، سخی‌تر از مردم است. من یکی از دوستداران کتاب هستم. به نظر من هر کتاب، جادو، و نویسنده‌اش جادوگر است. من جز با عمیق‌ترین احساس و ذوق و شوق سرورآمیز، نمی‌توانم درباره‌ی کتاب حرف بزنم“.
پسرک بینوایی در طبقه‌ی چهارم اتاقی در زیر شیروانی، حریصانه روی کلمات چشم می‌دواند؛ جوانی که باربر اسکله، کمک‌نانوا، باغبان و خواننده‌ی آوازهای جمعی بود، برای بیدارـ خوابی‌ها و مطالعه بر گِرد شعاع شمعی، طول شمع سوخته را هر روز صبح به اربابش نشان می‌داد. او ره‌آوردها و آموخته‌هایش را حاصل دستان رنجدیده انسانها می‌بیند و خود را مدیون قهرمانان زندگی دانسته تا آنها را آن‌گونه که شایسته‌اند، بشناسد. گورکی با فروتنی از آمیختن رنج انسان در تار و پود کتاب‌ها و نیز از به شوق آمدنش در دوست داشتن انسانها و قوه‌ی شگفت تخیلشان سخن می‌گوید:
«وقتی کتاب جدیدی به دست می‌گیرم، چیزی که در چاپخانه به وسیله‌ی یک حروفچین، که در رشته‌ی خود قهرمانی است و به کمک یک ماشین که قهرمان دیگری آن را اختراع کرده، به وجود می‌آید، احساس می‌کنم که چیز زنده و شگفت‌انگیزی در زندگی‌ام وارد شده است که می‌تواند با من صحبت کند. یا وصیت‌نامه‌ی جدید است که انسان درباره‌ی خودش نوشته است. خود، که موجودی پیچیده‌تر از سایر موجودات جهان و مرموزترین و شایسته‌ترین موجود برای دوست داشتن است. موجودی که کار و قوه‌ی تخیلش تمام چیزهای پرشکوه و زیبا را آفریده است.‌
زمان، همه‌چیز را احاطه می‌کند و زندگی شاهراهیست که انسان در آن شتابان می‌گذ‌رد. گورکی می‌خواهد رفیقی صمیمی و همیشگی بیابد که با او بر دیواره‌های زمان مشت بکوبد، شتاب زندگی و سایش‌های آن را بر مغز انسان کُند کند تا مجالی برای نگریستن و شناختن و پیوند با انسانها را بیابد:
«کتاب، مرا در زندگی که خیلی خوب آن را می‌شناسم، راهنمایی می‌کند، ولی همیشه به‌نحوی از چیز جدیدی با من صحبت می‌کند که من قبلاً آن را در انسان تشخیص نمی‌دادم و توجه نمی‌کردم. شما ممکن است در سراسر یک کتاب چیزی جز یک جمله‌ی گویا پیدا نکنید، ولی خودِ همین جمله است که شما را به انسان نزدیک‌تر می‌کند
او مسیرش را یافته است. از خانه به کوچه، به خیابان، به شهر، به کارگاهها و کارخانه‌ها، به دشتها و مزارع می‌رود. پهنا و وسعت حیرت‌انگیز هستی را در همه‌جا می‌بیند. به دامنه‌ها، به یال‌ها، به قله‌ها و به عرصه‌های کیهانی می‌رود. به ارتفاع خیره‌کننده‌ی حیات چشم می‌دوزد. این همه را چه سود؟ و او این همه را در انسان تجربه می‌کند:
«عظمت جهان ستاره‌ها، مکانیسم موزون جهان و تمام آنچه علم نجوم و علم کائنات با فصاحت فوق‌العاده‌ای درباره‌شان سخن می‌رانند، من را تکان نمی‌دهد و ذوق و شوقی در من ایجاد نمی‌کند. در بی‌نهایت، راه کهکشان خورشیدی خاموش می‌شود و سیارات اطرافش در تاریکی ابدی فرو می‌روند، ولی این چیزی است که اصلاً من را تکان نمی‌دهد. ولی مرگ کامیل فلاماریون (1)، مردی که قوه‌ی تصورش عالی بود، عمیقاً من را اندوهگین ساخت».
و آرام‌آرام در حیاط «دانشکده‌هایش»، همان کوچه‌ها، خیابانها، کارگاهها، کارخانه‌ها و مزارع، قدم می‌زند. هرآنچه را از آنان آموخته، صمیمانه نجوا می‌کند و زیبایی را هدیه مشترک دستها و اندیشه‌ها به زندگی و طبیعت می‌داند. کم‌کم به تعریف‌ها و توصیف‌هایی می‌پردازد که خود در سفر به کتاب‌ها گرد آورده و آموخته است. خاطرات و توان تخیل او، به بازآفرینی حیات و عناصری می‌پردازد که با دستان انسانها به هم پیوسته و توصیف شده‌اند تا زیبایی را در جهان بیافرینند:
«هرچه را قشنگ و زیبا می‌یابیم، به وسیله‌ی انسان اختراع شده یا توصیف گردیده است. در این طبیعتی که ما را احاطه کرده و این‌چنین دشمن ماست، هیچ زیبابی و لطفی وجود ندارد؛ زیبایی چیزیست که انسان با عمق روحش می‌آفریند. بدین ترتیب، یک نفر فنلاندی، باطلاق‌ها، جنگل‌ها، سنگ‌های سرخ فام و رستنی‌های تُنُک و کم رشدش را به مناظر زیبا مبدل می‌سازد و یک نفر عرب، خود را متقاعد می‌سازد که بیابان زیباست. زیبایی در نتیجه‌ی تلاش انسان در راه اندیشه به آن زائیده می‌شود. من از توده‌های درهم برهم و مضرس کوه لذت نمی‌برم، بلکه از شکوه و عظمتی که انسان به آنها بخشیده است، احساس وجد می‌کنم. من به همت بلند و سهولتی که انسان طبیعت را تغییر می‌دهد، آفرین می‌گویم. همت بلندی که برای موجود زمینی بی‌اندازه شگفت‌آور است».
با اولین کتابش، به مصاف واقعیت‌های تلخ و عریان کردنشان رفت. درخت کهن‌سال زندگی، تنومند بود و نهال کلمات گورکی ریشه می‌دواند. در بیست سالگی دریافته بود که قدرت جاودانه‌ی واژه‌ها تسخیرش کرده و شاخ و برگ‌هایش او را پوشانده‌اند. او با آنها به شناسایی آفرینندگان زیبایی می‌رود و برای همیشه هرآنچه را که زیبایی‌پذیر است، فتح می‌کند:
«هستی ما همیشه و همه‌جا غم‌انگیز بوده است؛ ولی انسان این تراژدی‌های بیشمار را به آثار هنری تبدیل کرده است. من چیزی شگفت‌آورتر و عجیب‌تر از این تغییر شکل نمی‌شناسم. از این‌رو من در یک کتابچه شعر پوشکین (2)، در رمانی از فلوبر (3)، هوشمندی و زیبایی زنده بیشتری می‌بینم تا در چشمک سرد ستارگان، آهنگ یکنواخت اقیانوس‌ها، زمزمه‌ی جنگل‌ها و یا سکوت بیابانها“.
یاران هستی‌بخش و نجیبش ـ کلمات و کتاب‌ها ـ دنیای او را فراخ و وسیع می‌کنند. آدم‌ها و زندگی با همه عظمتشان به درون آلیوشا می‌روند و او که در «دانشکده‌هایش» مدام با آنها رو در روست، واقعیتشان را چونان تابلوهایی بر دیواره‌ی دهلیزهای مغزش می‌آویزد و آنگاه صمیمانه و دوستانه اعترافشان می‌کند:
«من آسمان را اگر ستارگانش بزرگ‌تر و درخشان‌تر و نزدیک‌تر بودند، بیشتر دوست می‌داشتم. واقعاً هم وقتی ستاره‌شناسان برایمان صحبت بیشتری از آنها کردند، زیباتر شده‌اند. شعرا از این موجودات ناچیز، از اشخاصی نظیر ما، چهره‌های با عظمتی به‌وجود آوردند و آنها را فنا‌ناپذیر ساختند».
ما در دنیایی زندگی می‌کنیم که ممکن نیست انسان را درک کرد، مگر آن‌که کتاب‌هایی که دانشمندان و ادبا درباره‌اش نوشته‌اند، مطالعه کنیم. من مطمئن هستم که نوه‌های من، «ژان کریستف» اثر رومن رولان (4) را مطالعه خواهند کرد و به عظمت قلب و اندیشه این نویسنده و به عشق خاموش‌نشدنی او به بشریت احترام خواهند گذاشت. من حتی فکر می‌کنم که این عشق، دائماً قوی‌تر و آگاهانه‌تر می‌شود».
گورکی برای آن‌که «عشق، دائماً قوی‌تر و آگاه‌تر» شود، عضلات مغزش را با کتاب‌ها می‌پرورد تا با هیولای زمان و حصار جغرافیای محیط، چنگ در چنگ شود. او با تلاش برای شناخت انسان و نیز با کتاب، عرض زندگی را بزرگ و بزرگ‌تر می‌کند تا آفریده‌ها و واقعیت‌های بیشتری را در آن جای دهد؛ همان آفریده‌ها و واقعیتهایی که انبان مغز هر نویسنده‌یی باید انباشته از آنها باشد:
«من آرزوی شناختن چیزی جز انسان را ندارم و برای نزدیک شدن به او، کتاب، راهنمای صمیمی و با گذشتی است. من دائماً نسبت به قهرمانان فروتنی که همه چیزهای زیبا و با شکوه، آفریده‌ی آن‌هاست، احترامی عمیق احساس می‌کنم».

پاورقی ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1): منجم و نویسنده فرانسوی (1842ـ 1925)
(2): شاعر نامدار روس (1799ـ 1837)
(3): رمان‌نویس فرانسوی (1821ـ 1880)
(4): نویسنده فرانسوی (1866ـ1944) 
پیوست: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
                                                                                        
نگاهی کوتاه به زندگی ماکسیم گورکی
منبع: ویکی پدیا، دانشنامه آزاد
آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف که بیشتر با نام ماکسیم گورکی شناخته می‌شود (۲۸ مارس ۱۸۶۸ - ۱۸ ژوئن ۱۹۳۶)، داستان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس و مقاله‌نویس انقلابی روس و از بنیان‌گذاران سبک رئالیسم سوسیالیستی بود. از آثار او می‌توان نمایشنامه چهار پرده‌ای «در اعماق، رمان مادر (که معروف‌ترین اثر او نیز هست)، آدم بیکاره، ارباب، آرتامانوف‌ها (که در ایران به نام تجارت آرتامانوف معروف است)، دانشکده‌های من، اربابان، ملاقات و استادان زندگی» را ذکر کرد.

«نیژنی نوگورود»، روستای محل تولدش، از ۱۹۳۲ تا ۱۹۹۱ میلادی به افتخار او «گورکی» نامیده می‌شد.

وی در سال ۱۹۳۶ در سن ۶۸ سالگی درگذشت. مرگ وی در هنگامی رخ داد که وی تحت مداوای پزشکی بود. چگونگی و دلیل مرگ هیچگاه مشخص نشد.
                                                                   س.ع.نسیم.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/6568a438-fd89-4bb2-88e5-042646fe28de"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات