وقتی در رگبار و توفان تنها ماندم
یاد گرفتم چون صخرهیی باشم
یاد گرفتم چون صخرهیی باشم
وقتی گرگها محاصرهام کردند
یاد گرفتم از انگشتهایم
چنگالهای آهنین بسازم
یاد گرفتم از انگشتهایم
چنگالهای آهنین بسازم
توفانها و گرگها
مرا بارآوردند
مرا بارآوردند
آب به من گفت
شنا یاد بگیر
شنا یاد بگیر
کویر به من گفت
تشنگی را تمرین کن
تشنگی را تمرین کن
شکنجه به من گفت
تحمل را فریاد کن
تحمل را فریاد کن
اینچنین
در برابر همة دشمنان
چارهیی اندیشیدم
در برابر همة دشمنان
چارهیی اندیشیدم
تنها
وقتی در محاصرة خودم
وقتی در محاصرة خودم
بی دفاع ماندم
ایمان تو توانم شد
قایقم
و پارویی
و ساحلی.
م. شوق 14اسفند 95.
ایمان تو توانم شد
قایقم
و پارویی
و ساحلی.
م. شوق 14اسفند 95.