728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

باران و پنجره

-

باران که می‌زند به پنجره         من می‌دوم چو یاد
در کوچه‌های باد
در کوچه‌های ذهن، من خیس می‌شوم از شور خاطره
من دور می‌شوم از خالی کنون
من ذوق می‌کنم از حس خیس دشت
بی چتر، تن می‌دهم به بارش آن لحظه‌های دور
بر روی قلب خود
و داد می‌زنم ای شور         ای حس نور
بر من ببار     بهاران کن
باران که می‌زند
من بچه می‌شوم     و عیدهای کودکیم زنده می‌شوند
و زندگی قشنگ می‌شود و شاد     مانند رقص آبشار، در نور و باد

از بچگی     در من     باران نشان محبت شد
زیرا که فکر می‌کردم
که آسمان به‌خاطر خشکی دشت     اشک می‌ریزد
و مثل مادری     برای شستن گرد و غبار شهر     می‌بارد

من از قدیم با شیشه‌های پنجره و     رگبار و ناودان     رابطه دارم.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/4ac7753e-a8d4-4c1d-83a0-3438dc47d195"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات