در بالکن، شال دور گردنش با وزش باد به اینطرف و آنطرف میرفت.
موهای قهوهیی روشن فرفری؛ با لباسی سفید؛
و خیابان تنگ و باریک «ا ور»، که برای سالها همدم رازآلود او بود؛
حالا آن خیابان ساکت، تبدیل به صحنهٴ نبرد شده بود…
از آن بالکن، این جوهرهٴ پاک انسانیاش بود که حالا با وزش تند باد، به اینطرف و آنطرف میرفت…
از همان جا در نخستین روز پنجاه سالگیاش، چنین گفت:
«من شعرهایم برای مقاومت ایران را با قلبم و با اشکهایم و با خونم و بهخصوص با احساس مادریم مینویسم… برای من مقاومت یعنی نه، نه در برابر دروغ گفتن، نه در برابر مرگ» …
و آنگاه برای قهرمان صحنهٴ نبرد، چنین سرود:
«شعر میگوید: «آنرا با گلها بگویید»،
عشق میگوید: «آنرا با گل سرخ بگویید»،
خورشید میگوید: «آنرا با نور بگویید»،
مادران میگویند: «آنرا با حیات بگویید»،
دیکتاتور آنرا باخار میگوید و دیپلومات آنرا با دروغ
دیکتاتور آنرا با وحشیگری میگوید و امنیت آنرا با سرکوب
دیکتاتور جلادان را برای مجازات فرا میخواند،
از این پس برای شعر تنها اشک میماند و میلههای زندان با رؤیاهای پنهان
اما خلق به فرزندانش، کلماتی میدهد تا سپیده دم روشن بیافرینند»
آنگاه از بالکن به پایین آمد و… بعدها خودش گفت:
«وقتی در 17ژوئن از بالکن صدای فریاد را در طرف دیگر رودخانه شنیدم، دویدم تا کمکم را به آنها برسانم و مطبوعات را مطلع کنم».
همان مطبوعات بعدها دربارهاش نوشتند:
«… 52سال داشت، اما سرشار از انرژی بود. در فعالیتهای مبارزاتیاش انرژی غیرقابل تصوری از خود نشان میداد. اما چشمگیرتر از هر چیز این بود که از خود برای دیگران بیحد و حساب مایه میگذاشت. … (هفتهنامه لاگازت دو وال دواز 19اکتبر 2005)
… یک معلم، ژینت لوفور، که کمک مالی خود را برای زلزلهزدگان بم استان کرمان به صندوق ریخته، میگوید: «وقتی انسان این را میبیند، قلبش را رها میکند. همبستگی ناگزیر است…». (خبرگزاری فرانسه 8 دی 1382)
… ژینت لوفور دیگر در میان ما نیست. کسی که این زن خستگیناپذیر را بشناسد، او که هر جا بیعدالتی وجود داشت، سر بهشورش میگذاشت؛ بهسختی میتواند مرگ او را باور کند. با اینهمه جمعه گذشته، یک حمله قلبی بهشکلی برقآسا این زن 52ساله و مادر چهار فرزند را از ما گرفت.
… شهر مری زنی بسیار فعال، دینامیک، مهربان و همواره گشادهروی را فراموش نخواهد کرد. دخترش میگوید: «وی تبدیل به یک حامی مهم زنان ایرانی و جامعه ایرانی اورسوراواز شده بود، که اکنون فراتر از یک دوست، یک خواهر خود را از دست دادهاند».
شهردار میگوید: «… او کسی بود که همیشه میخواست همه چیز خود را در اختیار همه قرار دهد، فراتر از معمول. بیش ازحد مهربان، بیحد و حصر…». (فلورانس لالمان 19اکتبر 2005)
صبح روز جمعه، 10تیر84، هیأتی از اهالی استان والدواز فرانسه، بیانیهیی را که توسط 100هزار شهروند فرانسوی بالغ بر 60 مجلد در حمایت از مریم رجوی به امضا رسیده بود، در ساعت 1030 صبح جمعه به همراه نامهیی به کاخ ریاستجمهوری فرانسه، تحویل دادند:
«ما گروهی از همسایگان هستیم که از صحبتهای سازمان دیدبان حقوقبشر شوکه شده بودیم. ما اخیراً به اشرف در عراق رفتیم و بهآن چه که دیدیم شهادت دادیم. اکنون آمادهٴ اعلام این شهادت هستیم. ما حمایت کامل خود را از رزمندگان اشرف اعلام میکنیم تا بتوانند آزادی را به کشورشان بازگردانند. (امضاء: ژینت لوفور و… ) ».
روز 16اکتبر سال 2005 مصادف با 24مهر 1384، ژینت لوفور، یار مقاومت ایران در فرانسه بر اثر سکته مغزی در بیمارستان پونتواز در شمال پاریس درگذشت و در ارزشهای فرانسه و در آرمان آزادی ایران، جاودانه شد.
ژینت لوفور، معلم دلسوز مدرسه، فعال فداکار حقوقبشر، مدافع برابری و حقوق زنان، شاعر و نویسندهیی پراحساس و زنی آزاده و معتقد به ارزشهای فرانسه در دموکراسی و حقوقبشر بود. وقتی یورش ننگین دولت وقت فرانسه در 17ژوئن به جانش آتش زد، او عصیانگر و شعلهور نماد برشوریدن مردم اورسوراواز و فرانسه شد، در برابر بهتان و برچسب و در برابر بربریت پنهان. او از روز کودتای 17ژوئن سال 2003 به مقر رئیسجمهور برگزیده مقاومت ایران شتافت و با تمام وجودش از مریم رجوی و مقاومت ایران به دفاع برخاست. سپس در دهها کنفرانس، اکسیون، ملاقات و سخنرانی شرکت کرد تا حقانیت مقاومت ایران را اثبات کند.
ژینت: «… وقتی واقعهٴ 17ژوئن روی داد من خیلی خیلی عصبانی شدم و شروع به نوشتن نامه و ارسال ایمیل به افراد سیاسی و همهٴ آدمهایی که میشناختم، کردم. همینطور برای کمک به نزد آنان در محل میرفتم… حالا اعضای مقاومت، خانوادهٴ دوم من هستند. من مریم را بسیار تحسین میکنم. مریم را که نگاه میکنم مثل این است که خواهرم را نگاه میکنم و شما خواهران و برادران من هستید. با شادی و رقص و پایکوبی در جشنهای مقاومت میخواهم دوستی مردم فرانسه با مردم ایران را نشان بدهم…».
ژینت لوفور در دیداری از شهر اشرف احساسات خود را در همبستگی با مقاومت ایران به اوج رساند و مشتی از خاک اشرف را برای هدیه به فرانسه نزد مریم رجوی برد. او در این سفر حمایتهای پرشورش را نثار رزمندگان آزادی ایران کرد و در بازگشت در همه جا میگفت: «آنها یک سرزمین خشک و بیآب و علف را با درایت و همبستگی به یک شهر تبدیل کردهاند.
او، که تمام وقت خود را وقف مبارزه برای مقاومت مردم ایران کرد، گفته بود: «آرمان آزادی مرز نمیشناسد» ؛ و سپس چنین سرود: «آزادی کلامی است که تا بینهایت در انعکاس خود تکرار میشود».
زنی باصلابت و درعین حال بلوری از مهر و محبت، که چون پروانهیی عاشق از کوچههای اور و مری تا آنسوی اقیانوسها در آمریکا و تا سرزمین توفانزدهٴ عراق و شهر اشرف، همهجا را با شور و شیدایی و در حمایت از رزمندگان آزادی، درنوردید. انگار که در 2سال و چند ماه پایان حیاتش به مأموریتی خطیر مبادرت کرده باشد. برای انجام آن آرام و قرار نداشت، در پوست خود نمیگنجید و سر از پای نمیشناخت. همچون پیکی امین و وفادار از دیاری به دیار دیگر سفر میکرد و در همه جا از ایران و آزادی و از ستمی که بر مقاومت ایران رفته بود، سخن میگفت.
بیشک نام ژینت یادآور انسانهای والایی است که در تاریخ معاصر ایران در گمنامی ولی در منتهای شرافت انسانی، حماسه شورانگیز همبستگی انسانی را رقم زدند. از باسکرویل، معلم دلسوز و شجاع آمریکایی، که در کنار مجاهدان صدر مشروطه جنگید و جان باخت؛ تا یار وفادار سردار جنگل، «گائوک» آلمانی، که در برفهای کوههای شمال ایران در کنار سردار جان سپرد؛ و تا پرستار انساندوست فرانسوی، آنی ازبر، که در کنار مجاهدان و رزمآوران ارتش آزادی جان فدا کرد. تاریخ آینده گواهی خواهد داد که ژینت و مردم اور و سراسر فرانسه، که همهٴ زندگی و عشق خود را نثار حمایت از مقاومت ایران کردند، چه صفحات زرینی را در دفاع از آزادی و حقوقبشر نوشتند.
خدایش رحمت کند و اشعار زیبا و پرمعنایش، سرمایه اخروی و زینت آرامگاهش گردد.
«… من میخواهم با شعری به افتخار دوستان عزیزمان، که مبارزه میکنند، ادامه دهم؛ و آنهایی که با سلاحهای دیگری این مبارزه را بهپیش میبرند:
مبارزه خود را خود انتخاب کن
علیه بدبختی
علیه بیعدالتی و ناآگاهی
با قدرت صبر و تحمل
…
و قلبت مدام زندگی را تولید میکند
و بالهای آزادی
برفراز بادهای آزادی تو را دوست خواهند داشت
ب. بهمنی -22مهر 94.
موهای قهوهیی روشن فرفری؛ با لباسی سفید؛
و خیابان تنگ و باریک «ا ور»، که برای سالها همدم رازآلود او بود؛
حالا آن خیابان ساکت، تبدیل به صحنهٴ نبرد شده بود…
از آن بالکن، این جوهرهٴ پاک انسانیاش بود که حالا با وزش تند باد، به اینطرف و آنطرف میرفت…
از همان جا در نخستین روز پنجاه سالگیاش، چنین گفت:
«من شعرهایم برای مقاومت ایران را با قلبم و با اشکهایم و با خونم و بهخصوص با احساس مادریم مینویسم… برای من مقاومت یعنی نه، نه در برابر دروغ گفتن، نه در برابر مرگ» …
و آنگاه برای قهرمان صحنهٴ نبرد، چنین سرود:
«شعر میگوید: «آنرا با گلها بگویید»،
عشق میگوید: «آنرا با گل سرخ بگویید»،
خورشید میگوید: «آنرا با نور بگویید»،
مادران میگویند: «آنرا با حیات بگویید»،
دیکتاتور آنرا باخار میگوید و دیپلومات آنرا با دروغ
دیکتاتور آنرا با وحشیگری میگوید و امنیت آنرا با سرکوب
دیکتاتور جلادان را برای مجازات فرا میخواند،
از این پس برای شعر تنها اشک میماند و میلههای زندان با رؤیاهای پنهان
اما خلق به فرزندانش، کلماتی میدهد تا سپیده دم روشن بیافرینند»
آنگاه از بالکن به پایین آمد و… بعدها خودش گفت:
«وقتی در 17ژوئن از بالکن صدای فریاد را در طرف دیگر رودخانه شنیدم، دویدم تا کمکم را به آنها برسانم و مطبوعات را مطلع کنم».
همان مطبوعات بعدها دربارهاش نوشتند:
«… 52سال داشت، اما سرشار از انرژی بود. در فعالیتهای مبارزاتیاش انرژی غیرقابل تصوری از خود نشان میداد. اما چشمگیرتر از هر چیز این بود که از خود برای دیگران بیحد و حساب مایه میگذاشت. … (هفتهنامه لاگازت دو وال دواز 19اکتبر 2005)
… یک معلم، ژینت لوفور، که کمک مالی خود را برای زلزلهزدگان بم استان کرمان به صندوق ریخته، میگوید: «وقتی انسان این را میبیند، قلبش را رها میکند. همبستگی ناگزیر است…». (خبرگزاری فرانسه 8 دی 1382)
… ژینت لوفور دیگر در میان ما نیست. کسی که این زن خستگیناپذیر را بشناسد، او که هر جا بیعدالتی وجود داشت، سر بهشورش میگذاشت؛ بهسختی میتواند مرگ او را باور کند. با اینهمه جمعه گذشته، یک حمله قلبی بهشکلی برقآسا این زن 52ساله و مادر چهار فرزند را از ما گرفت.
… شهر مری زنی بسیار فعال، دینامیک، مهربان و همواره گشادهروی را فراموش نخواهد کرد. دخترش میگوید: «وی تبدیل به یک حامی مهم زنان ایرانی و جامعه ایرانی اورسوراواز شده بود، که اکنون فراتر از یک دوست، یک خواهر خود را از دست دادهاند».
شهردار میگوید: «… او کسی بود که همیشه میخواست همه چیز خود را در اختیار همه قرار دهد، فراتر از معمول. بیش ازحد مهربان، بیحد و حصر…». (فلورانس لالمان 19اکتبر 2005)
صبح روز جمعه، 10تیر84، هیأتی از اهالی استان والدواز فرانسه، بیانیهیی را که توسط 100هزار شهروند فرانسوی بالغ بر 60 مجلد در حمایت از مریم رجوی به امضا رسیده بود، در ساعت 1030 صبح جمعه به همراه نامهیی به کاخ ریاستجمهوری فرانسه، تحویل دادند:
«ما گروهی از همسایگان هستیم که از صحبتهای سازمان دیدبان حقوقبشر شوکه شده بودیم. ما اخیراً به اشرف در عراق رفتیم و بهآن چه که دیدیم شهادت دادیم. اکنون آمادهٴ اعلام این شهادت هستیم. ما حمایت کامل خود را از رزمندگان اشرف اعلام میکنیم تا بتوانند آزادی را به کشورشان بازگردانند. (امضاء: ژینت لوفور و… ) ».
روز 16اکتبر سال 2005 مصادف با 24مهر 1384، ژینت لوفور، یار مقاومت ایران در فرانسه بر اثر سکته مغزی در بیمارستان پونتواز در شمال پاریس درگذشت و در ارزشهای فرانسه و در آرمان آزادی ایران، جاودانه شد.
ژینت لوفور، معلم دلسوز مدرسه، فعال فداکار حقوقبشر، مدافع برابری و حقوق زنان، شاعر و نویسندهیی پراحساس و زنی آزاده و معتقد به ارزشهای فرانسه در دموکراسی و حقوقبشر بود. وقتی یورش ننگین دولت وقت فرانسه در 17ژوئن به جانش آتش زد، او عصیانگر و شعلهور نماد برشوریدن مردم اورسوراواز و فرانسه شد، در برابر بهتان و برچسب و در برابر بربریت پنهان. او از روز کودتای 17ژوئن سال 2003 به مقر رئیسجمهور برگزیده مقاومت ایران شتافت و با تمام وجودش از مریم رجوی و مقاومت ایران به دفاع برخاست. سپس در دهها کنفرانس، اکسیون، ملاقات و سخنرانی شرکت کرد تا حقانیت مقاومت ایران را اثبات کند.
ژینت: «… وقتی واقعهٴ 17ژوئن روی داد من خیلی خیلی عصبانی شدم و شروع به نوشتن نامه و ارسال ایمیل به افراد سیاسی و همهٴ آدمهایی که میشناختم، کردم. همینطور برای کمک به نزد آنان در محل میرفتم… حالا اعضای مقاومت، خانوادهٴ دوم من هستند. من مریم را بسیار تحسین میکنم. مریم را که نگاه میکنم مثل این است که خواهرم را نگاه میکنم و شما خواهران و برادران من هستید. با شادی و رقص و پایکوبی در جشنهای مقاومت میخواهم دوستی مردم فرانسه با مردم ایران را نشان بدهم…».
ژینت لوفور در دیداری از شهر اشرف احساسات خود را در همبستگی با مقاومت ایران به اوج رساند و مشتی از خاک اشرف را برای هدیه به فرانسه نزد مریم رجوی برد. او در این سفر حمایتهای پرشورش را نثار رزمندگان آزادی ایران کرد و در بازگشت در همه جا میگفت: «آنها یک سرزمین خشک و بیآب و علف را با درایت و همبستگی به یک شهر تبدیل کردهاند.
او، که تمام وقت خود را وقف مبارزه برای مقاومت مردم ایران کرد، گفته بود: «آرمان آزادی مرز نمیشناسد» ؛ و سپس چنین سرود: «آزادی کلامی است که تا بینهایت در انعکاس خود تکرار میشود».
زنی باصلابت و درعین حال بلوری از مهر و محبت، که چون پروانهیی عاشق از کوچههای اور و مری تا آنسوی اقیانوسها در آمریکا و تا سرزمین توفانزدهٴ عراق و شهر اشرف، همهجا را با شور و شیدایی و در حمایت از رزمندگان آزادی، درنوردید. انگار که در 2سال و چند ماه پایان حیاتش به مأموریتی خطیر مبادرت کرده باشد. برای انجام آن آرام و قرار نداشت، در پوست خود نمیگنجید و سر از پای نمیشناخت. همچون پیکی امین و وفادار از دیاری به دیار دیگر سفر میکرد و در همه جا از ایران و آزادی و از ستمی که بر مقاومت ایران رفته بود، سخن میگفت.
بیشک نام ژینت یادآور انسانهای والایی است که در تاریخ معاصر ایران در گمنامی ولی در منتهای شرافت انسانی، حماسه شورانگیز همبستگی انسانی را رقم زدند. از باسکرویل، معلم دلسوز و شجاع آمریکایی، که در کنار مجاهدان صدر مشروطه جنگید و جان باخت؛ تا یار وفادار سردار جنگل، «گائوک» آلمانی، که در برفهای کوههای شمال ایران در کنار سردار جان سپرد؛ و تا پرستار انساندوست فرانسوی، آنی ازبر، که در کنار مجاهدان و رزمآوران ارتش آزادی جان فدا کرد. تاریخ آینده گواهی خواهد داد که ژینت و مردم اور و سراسر فرانسه، که همهٴ زندگی و عشق خود را نثار حمایت از مقاومت ایران کردند، چه صفحات زرینی را در دفاع از آزادی و حقوقبشر نوشتند.
خدایش رحمت کند و اشعار زیبا و پرمعنایش، سرمایه اخروی و زینت آرامگاهش گردد.
«… من میخواهم با شعری به افتخار دوستان عزیزمان، که مبارزه میکنند، ادامه دهم؛ و آنهایی که با سلاحهای دیگری این مبارزه را بهپیش میبرند:
مبارزه خود را خود انتخاب کن
علیه بدبختی
علیه بیعدالتی و ناآگاهی
با قدرت صبر و تحمل
…
و قلبت مدام زندگی را تولید میکند
و بالهای آزادی
برفراز بادهای آزادی تو را دوست خواهند داشت
ب. بهمنی -22مهر 94.