این مجموعه، گزارشی چند از تعدادی از مجاهدین است که سالها در شکنجهگاههای دیکتاتوری آخوندی، بهسر بردهاند. گزارشهایی از رمضان در زندان.
ماه رمضان، با وجود همهٴ محدودیتهای غذایی و دارویی و جنگوگریزمان در ورزش، صفای خاصی داشت. قبل از افطار کارگر روز و مسئول صنفی لقمهیی کوچک درستکرده و در یکی از سلولها میگذاشتند. بعد از خوردن لقمه، نمازجماعت در سلولهای 8 و10 برگزار میشد. پیشنماز هم مثل کارگر روز، نوبتی و چرخشی بود. بعد از نماز، سفرهها پهن میشد و غذای بیمزه و بیخاصیت زندان توزیع میشد.
شام در ماه رمضان اغلب آش یا سوپ یا یک تخممرغ و یک سیبزمینی بود ولی مسئول صنفی با دو چراغ خوراکپزی، هر روز ابتکار تازهیی بهخرج میداد و بهعنوان کنارغذا سرو میکرد. سحر، اغلب برنج بیگوشت یا آبگوشت توزیع میشد.
برخلاف ماه رمضان در بیرون زندان که رنگ رخوت و بیحوصلگی مثل پردهیی کبود اغلب خیابانها و جوانان شهر را در آغوش گرفته بود، این ماه در زندان آهنگ و درخشش خاصی داشت. روزها؛ جوشش و ورزش و کوشش جمعی، شبها شور و شادابی و غرور.
ساعت 7صبح با بیدارباش عمومی بیدار میشدیم. ساعت 930 ورزش انجام میشد و ظهر یکی از سلولها، برای ناهار بیماران و افراد غیرروزهیی تخلیه میشد. نمیگذاشتیم بچههایی که مشکل یا بیماری دارند، روزه بگیرند و رسیدگی به بیماران، در هر شرایطی در اولویت قرار داشت.
بعد از افطار، نیمساعتی به ملیکردن افراد و تهاجم به سلولها (یا بقیهٴ کارهایی که شور و نشاط جمعی را بالا میبرد) میگذشت. بعد هم اخبار و متناسب با ترکیب سلولها، مطالعهٴ جمعی یا فردی…
همیشه ماه رمضان تلاش میکردم به هر وسیلهیی که شده تا سحر بیدار بمانم. امسال بهدلیل نداشتن ”تواب“ و بریده هیچ مشکلی نداشتیم. بعد از ساعت خاموشی، اول نیمساعتی با حمید لاجوردی، بیرون سلول، به گپزدن در مورد مسائل روز بند و جامعه، در قالبی طنز (اما جدی) میگذشت و بعد یکساعت روی جمعآوری و انتخاب مطالب از متون کتابها کار میکردم. یکساعت هم نهجالبلاغه و قرآن میخواندم. اگر وقتی باقی بود، نیمخواب، کتاب میخواندم. تقریباً از هر چند سلول یکنفر همین برنامه را داشت. غیر از گیرممد، هیچ پاسداری به نقضضابطه خاموشی گیرنمیداد. ما هم زیاد علنی کار نمیکردیم.
ماه رمضان، با وجود همهٴ محدودیتهای غذایی و دارویی و جنگوگریزمان در ورزش، صفای خاصی داشت. قبل از افطار کارگر روز و مسئول صنفی لقمهیی کوچک درستکرده و در یکی از سلولها میگذاشتند. بعد از خوردن لقمه، نمازجماعت در سلولهای 8 و10 برگزار میشد. پیشنماز هم مثل کارگر روز، نوبتی و چرخشی بود. بعد از نماز، سفرهها پهن میشد و غذای بیمزه و بیخاصیت زندان توزیع میشد.
شام در ماه رمضان اغلب آش یا سوپ یا یک تخممرغ و یک سیبزمینی بود ولی مسئول صنفی با دو چراغ خوراکپزی، هر روز ابتکار تازهیی بهخرج میداد و بهعنوان کنارغذا سرو میکرد. سحر، اغلب برنج بیگوشت یا آبگوشت توزیع میشد.
برخلاف ماه رمضان در بیرون زندان که رنگ رخوت و بیحوصلگی مثل پردهیی کبود اغلب خیابانها و جوانان شهر را در آغوش گرفته بود، این ماه در زندان آهنگ و درخشش خاصی داشت. روزها؛ جوشش و ورزش و کوشش جمعی، شبها شور و شادابی و غرور.
ساعت 7صبح با بیدارباش عمومی بیدار میشدیم. ساعت 930 ورزش انجام میشد و ظهر یکی از سلولها، برای ناهار بیماران و افراد غیرروزهیی تخلیه میشد. نمیگذاشتیم بچههایی که مشکل یا بیماری دارند، روزه بگیرند و رسیدگی به بیماران، در هر شرایطی در اولویت قرار داشت.
بعد از افطار، نیمساعتی به ملیکردن افراد و تهاجم به سلولها (یا بقیهٴ کارهایی که شور و نشاط جمعی را بالا میبرد) میگذشت. بعد هم اخبار و متناسب با ترکیب سلولها، مطالعهٴ جمعی یا فردی…
همیشه ماه رمضان تلاش میکردم به هر وسیلهیی که شده تا سحر بیدار بمانم. امسال بهدلیل نداشتن ”تواب“ و بریده هیچ مشکلی نداشتیم. بعد از ساعت خاموشی، اول نیمساعتی با حمید لاجوردی، بیرون سلول، به گپزدن در مورد مسائل روز بند و جامعه، در قالبی طنز (اما جدی) میگذشت و بعد یکساعت روی جمعآوری و انتخاب مطالب از متون کتابها کار میکردم. یکساعت هم نهجالبلاغه و قرآن میخواندم. اگر وقتی باقی بود، نیمخواب، کتاب میخواندم. تقریباً از هر چند سلول یکنفر همین برنامه را داشت. غیر از گیرممد، هیچ پاسداری به نقضضابطه خاموشی گیرنمیداد. ما هم زیاد علنی کار نمیکردیم.