728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

گابریل گارسیا مارکز – برنده جایزه نوبل ادبیات در سال۱۹۸۲ ـ گردآوری از امیدی

-

 -
-
گابریل گارسیا مارکز: «دریافته‌ام که یک انسان تنها زمانی حق دارد به انسانی دیگر از بالا به پایین چشم بدوزد که ناگزیر است او را یاری رساند تا روی پای خود بایستد».

از وصیتنامه‌ی گابریل گارسیا مارکز: «خداوندا، اگر دل در سینه‌ام هم‌چنان می‌تپید تمامی تنفرم را بر تکه یخی می‌نگاشتم و سپس طلوع خورشیدت را انتظار می‌کشیدم».

«خدای من، اگر کمی دیگر زنده بودم نمی‌گذاشتم روزی بگذرد، بی‌آن که به مردم بگویم که چقدر عاشق آنم که عاشقشان باشم».

هم کلمبیا و هم مکزیک خواهان خاکسترش بودند تا افتخاری ابدی برایشان باشد، اما او خود گفت که به همه‌ی انسانها تعلق دارد.

گابریل خوزه گارسیا مارکز! یکی از بزرگان داستان نویسی معاصر جهان و نویسنده‌ی زبردست رمانهای فرا واقعیتی و جادویی یا سوررئال بود.

جوهر سیاه را، روی کاغذی سفید به حرکت در می‌آورد و جادو می‌کرد. نوشته‌هایش حاکی از عشق او به انسانیت و همنوعش بود، قلمش بیشتر، از قلبش فرمان می‌برد تا از مغزش، خودش می‌گفت تصمیمات کوچک را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب. بله صحبت از «گابریل خوزه گارسیا مارکز» (Gabriel José García Márquez) نویسنده، روزنامه‌نگار، ناشر و فعال سیاسی کلمبیا است.

او در بین مردم آمریکای لاتین با نام «گابو» یا «گابیتو» شناخته می‌شد، این نشانه‌ای از مهرورزی مردم به این نویسنده‌ی نامی اسپانیولی زبان بود.

باران شدید بر مزرعه‌های موز پیرامون دهکده‌ی کوچک «آراکاتاکا» در منطقه‌ی کارائیب می‌بارد. گابریل گارسیا مارکز MARKEZ در زیر علامت داغ‌ترین نقاط جهان، در اقیانوس اطلس به دنیا آمد.

فقر خانواده باعث شد که پدر بزرگش سرپرستی او را به عهده بگیرد، البته این یک سنت رایج در آن زمان بود. گابریل کوچک، شیفته‌ی همنشینی و گفتگو با پدربزرگ و داستانهای ساختگی مادر بزرگش بود. گارسیا مارکز MARKEZ بعدها گفت که باورها و حرفهای آنها او را از این‌که تنها بر صندلی خانه‌شان بنشیند، می‌ترساند. اما از طرف دیگر برای او این همنشینی الهام‌بخش نوشته‌هایش هم بود به‌خصوص در تحریر کتاب صد سال تنهایی که ماجراهایش از دهکده‌ای به‌نام ماکوندو MACONDO می‌گذرد.

«ماکوندو» روستایی بود شامل 20 خانه خشتی که در کنار رودخانه‌ای با آب زلال بنا شده بود.

زندگی در این‌جا آن قدر تازه بود که بسیاری چیزها اسم نداشتند و برای مشخص کردن آنها باید با دست، نشانشان می‌دادی. در ماه مارس هر سال، خانواده‌های فقیر کولی، چادرهایشان را در کنار روستا برپا می‌کردند و با صدای سازهایشان، اختراعات تازه‌شان را به نمایش می‌گذاشتند.

مارکز MARKEZ خودش در سؤالی راجع به این‌که لحن معروف‌ترین کتابش یعنی، کتاب «صد سال تنهایی» را از کجا آورده گفت از مادربزرگم!

گابریل گارسیا مارکز: «از هیجده سالگی توی ذهنم بود. سالها توی ذهنم بود. البته در سی و نه سالگی منتشر شد. من سالها می‌خواستم این کار رو شروع کنم. چندین بار نوشتم و دور ریختم. دنبال لحن مناسب بودم. این لحن را از مادربزرگم گرفتم. در عین‌حال که پدر بزرگم خیلی واقع بین بود دنیایش خیلی متفاوت بود برایم با همون لحنی که از واقعیت می‌گفت از لولو خرخره‌ها هم می‌گفت. اینطوری واقعیت را با جادو تلفیق می‌کرد. بهترین لحن بود. بالاخره پیداش کردم».

هشت سال بیشتر نداشت که پدر بزرگش درگذشت، نابینایی مادر بزرگش هم روز به روز بیشتر می‌شد، بنابر‌این گابو به «سوکری» پیش خانواده‌اش رفت، تحصیلات رسمی‌اش را همین زمان شروع کرد و به پانسیون شبانه روزی رفت.

در مدرسه، دوستانش او را اونو «پیرمرد» صدا می‌کردند، چون که بسیار جدی برخورد می‌کرد، دانش‌آموزی که سر به زیر بود و شعرهای خنده‌دار می‌گفت و کاریکاتور هم می‌کشید.

در سن دوازده سالگی بورس تحصیلی برای دانش‌آموزان با استعداد را به‌دست آورد، برای تحصیل راهی «بوگوتا» شد، از بوگوتا غمگین و دلتنگ می‌شد، اما برایش حضور در پایتخت تجربه‌ای گرانبها بود، نوشته‌هایش در روزنامه‌های ویژه‌ی دانش‌آموزان دبیرستانی چاپ می‌شد.

مارکز MARKEZ در سال 1947 در دانشگاه بوگوتا تحصیل در رشته‌ی حقوق را شروع کرد اما به‌زودی فهمید که علاقه‌یی به این رشته ندارد؛ به این ترتیب، دوران سرگردانی او آغاز شد؛ سوار تراموای شهری می‌شد و به جای خواندن حقوق، شعر می‌خواند. او کم کم همنشین همه‌ی چیزهای مشکوک آن زمان شد، از جمله ادبیات سوسیالیستی، هنرمندان گرسنه و روزنامه‌نگاران آتشین و جوان. اما از همه مهمتر روزی بود که یک کتاب کوچک به‌نام مسخ را از فرانتس کافکا خواند؛ زندگیش دگرگون شد و همه‌ی خطوط سرنوشتش، به یک نقطه، همگرا شدند.
 


شخصیت اصلی کتاب مسخ، «گرگوار سامسا» تأثیر بسیاری بر روی «مارکز MARKEZ» گذاشت. خودش در این باره گفته است: «برایم آواز برخاسته از کافکا همسو با نجواهای مادربزرگم بود؛ مادربزرگم هنگام داستان‌سرایی عادت داشت ماجراجویانه‌ترین چیزها را با حقیقی‌ترین صداهای ممکن بیان کند»

مارکز با خواندن کتاب «مسخ» زیر و رو شد، او فهمید که ضرورت ندارد ادبیات از یک خط سیر مستقیم داستانی، با طرحی روشن و یک موضوع همیشگی و کهن پیروی کند.

مارکز جوان با اشتیاقی وصف‌ناپذیر کتاب می‌خواند، خلاقیتهایش شروع شده بود، او می‌نوشت و می‌نوشت. رمانهایی مثل «توفان برگ»، «پاییز پدر سالار»، «سفر پنهانی میگل لیتین به شیلی»، «گزارش یک آدم‌ربایی»، آثاری نظیر «پاییز پدرسالار» و یا «ژنرال در هزارتوی خود» به خوبی انگیزه‌های سیاسی او را در واکنش به تشدید خشونت در کشورش کلمبیا نشان می‌دهند.

سرانجام مارکز با «صد سال تنهایی» برنده‌ی جایزه‌ی ادبیات نوبل شد این امر مهم برایش در سال 1982 رخ داد. بنیاد نوبل در بیانیه‌ی خود او را «شعبده باز کلام و بصیرت» توصیف کرد.

نوشتن کتاب «صد سال تنهایی» سال 1967 به اتمام رسید و به عقیده‌ی اکثر منتقدان شاهکار مارکز به‌شمار می‌رود، بیش از 50 میلیون نسخه از این کتاب تا به‌حال به فروش رفته است، این کتاب تا به‌حال به بیش از 30 زبان، از جمله فارسی، ترجمه شده است.

گابو در سال 1999 رسماً مرد سال آمریکای لاتین شد، سال 2000 مردم کلمبیا با طوماری از او خواستند تا ریاست‌جمهوری کلمبیا را به عهده‌ بگیرد که قبول نکرد.

سبک ادبی مارکز «رئالیسم جادویی» بود، البته در همه‌ی آثارش نمی‌شد این سبک را دید، اما روح ضددیکتاتوری در تمامی نوشته‌هایش دیده می‌شد. مارکز متعلق به قاره پرالتهاب آمریکای لاتین بود. سرزمینی که به‌دلیل وجود دیکتاتوریهای بسیار و پیاپی در آن، هیچ‌کس نمی‌توانست از تحولات و التهابات سیاسی دور بماند. او هم در سراسر زندگی به ایده‌های مردم‌سالاری و جنبش‌های انقلابی نزدیک بود.

مارکز از جنبش‌های دموکراتیک ملی و پیکار ستمدیدگان در آمریکای لاتین دفاع می‌کرد.

ترکیب ناآرامی و خشونتهای سیاسی با شور مذهبی و باور به فراطبیعت، روی همرفته سبک ادبی شاخص مارکز را تشکیل داده‌اند. او پس از نوشتن مقاله‌یی در مخالفت با دولت کلمبیا به اروپا تبعید شد. وقتی که کتاب «سفر مخفیانه میگل لیتین به شیلی» را در سال ۱۹۸۶ نوشت، دیکتاتوری پینوشه ۱۵ هزار نسخه از آن را در آتش سوزاند.

او که به دخالتهای آمریکا در شیلی و ویتنام انتقاد کرده بود، مدتی حق ورود به آمریکا را نداشت. با این و جود او ازدوستان نزدیک بیل کلینتون، فرانسوا میتران و فیدل کاسترو بود.

بعد از 87 بهار، مارکز بر اثر بیماری سرطان غدد لنفاوی در تاریخ 28فروردین 1393 (17آوریل 2014) در مکزیکو سیتی چشم از جهان فروبست.

مرگش اندوه ملتش و همچنین اندوه ادب دوستان جهان را بر انگیخت.

خوان مانوئل سانتوس، رئیس‌جمهوری کلمبیا در تجلیل از گابریل گارسیا مارکز در توییتر خود نوشت: «هزارسال تنهایی و غم، به‌خاطر مرگ بزرگ‌ترین کلمبیایی در سراسر تاریخ».
انریکه پنیا نیتو، رئیس‌جمهوری مکزیک، در توییتر خود نوشت: «گابریل گارسیا مارکز در کلمبیا به دنیا آمد، اما او دهها سال متوالی مکزیک را به‌عنوان میهن‌اش برگزید و زندگی ما را پربارتر کرد».

باراک اوباما، رئیس‌جمهور آمریکا نوشت: «با مرگ او جهان یکی از آینده‌نگران بزرگ خود را از دست داد. او از دوران کودکی من تا کنون یکی از محبوب‌ترین نویسندگان برایم بوده است».

بیل کلینتون نوشت: «افتخار می‌کنم که بیش از ۲۰ سال با او دوستی داشتم و ذهن درخشان گابریل گارسیا مارکز و قلب بزرگ او را می‌شناختم».

شکیرا، ترانه‌سرا و خواننده بزرگ پاپ کلمبیایی: «سخت است؛ به تو بدرود گفتن سخت است. تو بخشنده بودی و همه چیز به ما بخشیدی»

از گفته‌های مارکز است که:
«آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد؛ بلکه چیزی است که خود آن را می‌سازد».

«بدون ایثار هرگز نمی‌توان عشق ورزید».
«بهترین چیزها در زمانی اتفاق می‌افتد که انتظارش را نداری».
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/8270aac9-8d36-4d97-aa09-a8389f5ffea5"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات