728 x 90

مناسبت 30 فروردين,

کشتی پیروزی، در اقیانوس پرتلاطم خلق

-

مجاهد شهید ناصر صادق
مجاهد شهید ناصر صادق
«ای توده‌های خلق! اگر امروز فرزندان شما در زیر رگبار گلوله‌ها جان می‌سپارند و یا در زیر شلاقهای رژیم به فریاد درآمده‌اند، اگر شرایط موجود بسیار سخت و غم‌افزاست، اما ما به شما نوید می‌دهیم، ما به شما طلوع فجر را در شب تاریک مژده می‌دهیم،
ما دماغه کشتی پیروزی را در افق اقیانوس خلق‌ها می‌بینیم،
ما طلوع صبح را می‌بینیم، ما پیروزی توحید را می‌بینیم!»...

به یاد ناصر صادق و 4 سوار سرنوشت
خیلی آدم‌های عجیب و غریبی نبودند. اما اصلاً و مطلقاً به هیچ‌چیز اعتنایی نداشتند. یعنی آگاهانه نمی‌خواستند اعتنایی داشته باشند. واقعاً این‌جوری بودند…
از 1344 شروع کردند به نمایش در صحنهٴ واقعی حیات. اینو همین‌طور ادامه دادند و دادند و هزاران کار کردند. آدمهایی بودند که هیچ‌وقت خودشون‌رو مطرح نمی‌کردند. خیلی دقیق کار می‌کردند، اما اصلاً برای خودشون کار نمی‌کردند. می‌دونستند برای کی دارند کار می‌کنند. آره، همیشه یک دنیا در جلو چشمشون بود. عین یک آینه به اون نگاه می‌کردند. هزاران بار به من گفتند: ... ما خودمون رو در مقابل این آینهٴ زندگی خیلی کوچیک می‌بینیم، چرا ما این‌قدر کوچیکیم…

گذشت و گذشت. تا این‌که یه روز از مردم کوچه بازار، از جوادیه و نازی آباد و از بچه‌های دروازه غار چیزی شنیدم. فقط تهرونی‌ها نبودند. بعداً از همه جای ایرون شنیدم. تنها آدمایی که خیلی صریح اعتراف کردند، همین مردم بودند. یه‌روز به‌من گفتند: «تنها چیزی که ما تا حالا از اینا یاد گرفتیم یه چیزه. پرسیدم چی؟ گفتند: تواضع؛ تواضع، فروتنی و افتادگی. از اونها مهربونی رو یاد گرفتیم…
همیشه این‌جوری بودند. مهمترین کار اونها، زندگیشونه. لحظهٴ پرکشیدنشون هم لحظهٴ اوج حیاتشونه. آزاد زندگی کردند، ایستادند و جاودانه شدند…

روزی
خواهم آمد؛ و پیامی خواهم آورد
در رگها، نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پرخواب! سیب آوردم، سیب سرخ خورشید

خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد.
زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دوره گردی خواهم شد، کوچه‌ها را خواهم گشت، جار خواهم زد: آی شبنم، شبنم، شبنم…

راستی را، شب تاریکی است، کهکشانی خواهم دادش
روی پل دخترکی بی‌پاست،
دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت
هر چه دشنام، از لبها خواهم برچید
هر چه دیوار، از جا خواهم برکند
رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند
ابر را، پاره خواهم کرد
من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید، دلها را با عشق، سایه‌ها را با آب، شاخه‌ها را با باد و به هم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه زنجره‌ها

بادبادکها، به هوا خواهم برد
گلدانها، آب خواهم داد

خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت
پای هر پنجره‌یی، شعری خواهم خواند

آشتی خواهم داد
آشنا خواهم کرد
راه خواهم رفت
نور خواهم خورد
دوست خواهم داشت….
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/9faab685-be5c-4000-a27f-02065ef1e8ba"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات