728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

«با باور باران» م. وحیدی

-

-
-
مرا
از پله‌های تاریکی و قساوت
                      پایین بردند
با غرور ترک‌خوردهٴ سالهایم
تا آسمانی راٴٴ که دوست ندارم
                    نیایش کنم
 
چه کسی تو را از من دور کرد؟
از آن بعدازظهر خستگی زنبق‌ها
و غبار آماسیده در حیاط

وقتی
عصر خالی بود
و بغض پرده‌ها
تا پای پنجره پایین آمده بود
و حنجره‌ام در اضطراب
شاخه‌های توفان می‌چید
 
من برخاستم
و به‌اندازه تلاطم یک رود
                        فریاد زدم
 
دستی بر قاب پنجره می‌کوبید
و بیرون
درختان را قرنطینه کرده بودند
و آفتاب
رفته‌بود.

شکوفه‌ها
در 5هن باد
چه آسان می‌مردند و برگ‌ها
در هرم تیرگی
ذوب می‌شدند

و مرغک باران
تنهایی کوچه را می‌خواند
 
مرا صدا کن!
ای معجزه‌ساز!
من همهٴ جزیره‌ها را
بر تن کرده‌ام
تا اقیانوسها را
با خود همسفر کنم
 
کبوترهای شعر من
در تو اوج می‌گیرند
من نخواهم مرد
در این خاک غایب منتظر
                میان این همه نور و صدا»...
آبان1391.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/02d0f1fc-ed3b-4008-9f46-71cb9947e689"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات