دخترک نیمی از صفحه مشقش را نوشته بود، وقتی خط بعدی را شروع کرد پاک کن ته مداد را با آب دهانش خیس کرد و روی کلمه کشید. بابا نگاهش میکرد:
- باباجان کثیفه... ... ... .. مریض میشی... چند بار بگم این کاررو نکن؟
- میخوام زودتر تمیز بشه!
چشمهای بابا میسوخت و مقداری قرمز شده بود دکتر گفته بهخاطر کار تو فضای معدنه... . قطرهاش را در آورد در هر چشم دو قطره ریخت مقداری آرام گرفت، خستگی هم مزید بر علت شده بود به ساعتش نگاه کرد. نگاهی به قابلمه روی چراغ انداخت تا آماده شدن زمان شام را حدس بزند. قابلمه بخار میکرد. دوباره سرش را به دیوار تکیه داد خیلی چیزها ذهنش را خسته و مغشوش کرده بود، چندین ماه بود که حقوق نگرفته بود، کارکردن توی تاریکیهای معدن، با این چشمها…
با خودش فکر کرد:
- چه کار میتونم بکنم؟ یک لقمه نون بخور و نمیر و این همه زحمت؟
با خستگی سرش را به طرف دخترک چرخاند... لبخندی روی صورت بچه بود. جوراب پاره و انگشتان گلی دختر نظر او را جلب کرد... به آرامی با دستش موهای دختر را لمس کرد و پرسید: جورابت چرا پاره شده؟
- دخترک همانطور که مشق مینوشت گفت:
- کفشم پاره شده، تو که گفتی برام کفش میخری؟
- صورتش سرخ شد، از سؤالش پشیمان شد.
- دخترک دوباره تکرار کرد: ـ یادته گفتی برام کفش میخری؟
او که در افکار خود غرق شده بود زیر لب گفت: بابا خرج کفن و دفن خودمم ندارم... ... ... ... ..
بعد، از سکوت دختر به خود آمد و گفت: آره! راست میگی یادم رفته بود... .. انشاالله حقوق که گرفتم حتماً یک جفت کفش خوب برات میخرم...
صبح زود، ناشتا از خونه زد بیرون...
هوا تاریک شده بود دختر از مادر پرسید بابا دیر کرده چرا نیامده؟ بعد با یک لبخند گفت: شاید برام کفش خریده باشه!
مادر در حالیکه نگرانیاش را پنهان میکرد گفت الآن میاد تا تو مشقهایت رو تموم کنی اومده...
صدای زنگ درب صحبت او را قطع کرد...
دختر تا دم درآمد از آنجا نگاه کرد که بابا موقع ورود بستهای در دستش دارد یا نه...
دوستهای بابا بودند که با مامان آرام صحبت میکردند، مامان وسط صحبت به عقب نگاه کرد، چشمانش یک طوری بود از لابلای صحبتها کلماتی مثل معدن... کارگران... . انفجار... ... شنیده میشد، مامان چادرش را روی صورتش کشید تا گریهاش را نبینند و در را بست.
***
- باباجان کثیفه... ... ... .. مریض میشی... چند بار بگم این کاررو نکن؟
- میخوام زودتر تمیز بشه!
چشمهای بابا میسوخت و مقداری قرمز شده بود دکتر گفته بهخاطر کار تو فضای معدنه... . قطرهاش را در آورد در هر چشم دو قطره ریخت مقداری آرام گرفت، خستگی هم مزید بر علت شده بود به ساعتش نگاه کرد. نگاهی به قابلمه روی چراغ انداخت تا آماده شدن زمان شام را حدس بزند. قابلمه بخار میکرد. دوباره سرش را به دیوار تکیه داد خیلی چیزها ذهنش را خسته و مغشوش کرده بود، چندین ماه بود که حقوق نگرفته بود، کارکردن توی تاریکیهای معدن، با این چشمها…
با خودش فکر کرد:
- چه کار میتونم بکنم؟ یک لقمه نون بخور و نمیر و این همه زحمت؟
با خستگی سرش را به طرف دخترک چرخاند... لبخندی روی صورت بچه بود. جوراب پاره و انگشتان گلی دختر نظر او را جلب کرد... به آرامی با دستش موهای دختر را لمس کرد و پرسید: جورابت چرا پاره شده؟
- دخترک همانطور که مشق مینوشت گفت:
- کفشم پاره شده، تو که گفتی برام کفش میخری؟
- صورتش سرخ شد، از سؤالش پشیمان شد.
- دخترک دوباره تکرار کرد: ـ یادته گفتی برام کفش میخری؟
او که در افکار خود غرق شده بود زیر لب گفت: بابا خرج کفن و دفن خودمم ندارم... ... ... ... ..
بعد، از سکوت دختر به خود آمد و گفت: آره! راست میگی یادم رفته بود... .. انشاالله حقوق که گرفتم حتماً یک جفت کفش خوب برات میخرم...
صبح زود، ناشتا از خونه زد بیرون...
هوا تاریک شده بود دختر از مادر پرسید بابا دیر کرده چرا نیامده؟ بعد با یک لبخند گفت: شاید برام کفش خریده باشه!
مادر در حالیکه نگرانیاش را پنهان میکرد گفت الآن میاد تا تو مشقهایت رو تموم کنی اومده...
صدای زنگ درب صحبت او را قطع کرد...
دختر تا دم درآمد از آنجا نگاه کرد که بابا موقع ورود بستهای در دستش دارد یا نه...
دوستهای بابا بودند که با مامان آرام صحبت میکردند، مامان وسط صحبت به عقب نگاه کرد، چشمانش یک طوری بود از لابلای صحبتها کلماتی مثل معدن... کارگران... . انفجار... ... شنیده میشد، مامان چادرش را روی صورتش کشید تا گریهاش را نبینند و در را بست.
***
دخترک به عکس بابا خیره شده بود صدای شیون و زاری فضا را پرکرده بود...
صداهای کارگران که بیرون معدن جمع شده بودند به گوش میرسید.
- چند نفر بودند؟
- نمیدونم، میگن 12نفر
- انفجار چی بوده؟
- این داستان همیشگی ماست
- خدا به زن و بچهاش صبر بده، حالا خرجی شونو چیکار میکنن، چیزی تو دست و بالشون دارند؟
- ای بابا کارگر معدن خرج کفن و دفن خودش رو هم نداره... ... ... .
دخترک همچنان به چشمان بابا نگاه میکرد... صدای بابا در گوشش پیچید، من خرج کفن و دفن خودم هم ندارم!