728 x 90

فرهنگ و ادبيات,

گفتگوی مادر و فرزند از م. شوق

-

شاید بتوان گفت اصلیترین موضوع میهن ما، موضوع گفتگویی است که از جمله، بین مادر شهید امیرارشد تاجمیر با مادرش «خانم مهین فر» گذشته است. گفتگویی در صبح روز ششم دی88، برابر با روز عاشورای سال قیام. و قیامی که استمرار دارد.

این گفتگو پیرامون پرسشی است که ابتدا امیر و بعد مادرش به آن پاسخ داده‌اند، ولی هر مادر و فرزندی در این سرزمین و هر سرزمینی یکبار باید آن را پشت سر بگذارند. آن گفتگو را یکبار دیگر بخوانیم:
مادر: «به امیر گفتم نرو!

گفت: به‌خاطر وطنم میروم!
گفتم: تو وطن من هستی، گفت خودخواه نباش مادر! وطن تو امیر (تو) است اما وطن من ۷۰ میلیون ایرانی است و برای آنها می‌روم»

این پاسخ امیر بود. پاسخ مادر به آن پرسش اصلی را هم بخوانید:
مادر: او با این حرفش مرا شرمنده کرد و رفت و دیگر بازنگشت... آن کسی که در فیلم، ماشین نیروی انتظامی از رویش سه بار می‌گذرد و له‌اش می‌کند امیر ارشد من است... همان جوانی که برای نجات دو مبارز رفت اما جانش را گرفتند. دو دختر مظلوم را گرفته بودند و به‌شدت می‌زدند؛ بعدها یکی از دختران آمد سرخاک امیر ارشد و همه را برای من تعریف کرد… آنها را می‌زدند و مردم هو می‌کردند، امیرارشد فریاد زده که هو کردن شما دردی دوا نمی‌کند نجاتشان بدهید و خود جلو می‌رود و یکی از مأموران را هل می‌دهد مردم هم می‌آیند که کمک کنند و نجات دهند اما مأموران می‌ریزند؛ نمی‌دانم بچه من چقدر باتون خورد، نمی‌دانم چقدر کتک خورد اما از پشت، ماشین نیروی انتظامی با سرعت به او می‌زند و او را می‌اندازد و همان موقع یک ماشین دیگر که آن هم مال نیروی انتظامی بود و همان جا پارک کرده بود می‌آید و از روی امیر ارشد من سه بار رد می‌شود. … امیر ارشد راهش را خودش انتخاب کرده بود؛ او خودش رفت، در تمام اعتراضات همپای مردم حضور داشت و من سرم بالاست و به وجودش افتخار می‌کنم. فرزند من خودش رفت و با شجاعت؛ او می‌دانست که در نهایت بازداشت اش می‌کنند و شکنجه است؛ اما رفت و کشته شد در حالیکه فریاد می‌زد اینها ناموس ما و هم وطن ما هستند… او رفت اما این روزها هر جوانی ما را می‌بیند خود را امیر ارشد ما معرفی می‌کند من دیگر چه می‌خواهم؟ یک امیر دادم هزاران امیر گرفتم».

این گفتگو، سؤال فلسفی ژان پل سارتر را به یاد می‌آورد در پاسخ جوان سربازی، که از گزینش خدمت به مادر، یا نجات میهنش پرسید. این گفتگو در این سالها، گفتگوی هر فرزند ایران است. می‌بینیم که هم امیرهای ایران به‌خوبی‌پاسخ این پرسش را داده و می‌دهند و هم مادرهای ایران.

پس این شعر را اول به امیر و بعد به مادر امیر و سپس به همهٴ هزاران امیر آن مادر تقدیم کنیم.:
«وطن بدون امیرت بدون فرزند است
مرا بده!
وطن آنجاست! منتظر است»
امیر گفت.
و مادرش می‌دید
که شانه‌های امیرش
ـ وقتی که کفش به‌پا می‌کرد ـ
بلند
بلند
صخره‌ای از قلهٴ دماوند است.
«مرا بده به مادر خویشم که میهنم باشد»
امیرگفت:
همان که با تمام قامت مجروح، پای در بند است»
مرا بده! بگذار آن درخت دشت شوم
که آبهای خزر
و موجهای آبی کارون
درون رگهایش
چو رودهای خروشان، روان به آوند است.
مرا بده مادر!
و سالها نگهم کن
که ایستاده‌ام آنجا
و مادرم ایران
به فخر می‌گوید
مرا چه بیشمار امیر این زمانه فرزند است.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/ba9aeed5-fbe9-4f4b-8395-95043c5f3b3b"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات