میخواستم چیزی در وصف خصایل انقلابی او بنویسم. ساعتی گذشت و قلم، این همیشه همدم، مثل گذشته یاری نمیکرد، نه اینکه نمیخواست، آخر این یکی با مخاطبهای همیشگیاش متفاوت بود. در تمام 40سال مبارزهاش آنقدر به ارزش ”بی نام و نشان بودن“ متعهد و مؤمن بود که کمتر میشد ردی از او پیدا کرد. از هر کسی هم سؤال میکردم، اولین چیز و بعضاً تنها چیزی که بدون استثنا روی آن انگشت میگذاشتند یک جمله بود: «کاک بهروز خیلی خاکی و بینام و نشان بود».
آری، این دست انقلابیها از آن زمره هستند که تاریخ به ندرت افتخار این را داشته که نام امثال آنها را در دفترش زر نویس کند. به قول علی (ع) : «اولئک والله الأقلون عددا و الأعظمون عند الله قدرا». در شمار بسیار کم و کمیابند، اما شأن و مرتبتشان نزد خدا بسا بلند و بزرگ است.
همشهری محمد آقا بود و خون ستارخان در شریانهایش جریان داشت. 18ساله بود که به دانشگاه فنی دانشگاه تهران رفت. یک چیزی او را همیشه بهسر نسپردن به نظم حاکم فرا میخواند. ندای درونش به او میگفت که یک چیزی در این میان اشتباه است. بچههای کار، در کورهپزخانهها، اختلاف طبقاتی حاکم، از یک طرف بدبختیهای مردم و از طرف دیگر آن همه بریز و بپاش و فساد دربار و طبقه حاکم. این بود که به اعتراضات دانشجویی پیوست. رشته تحصیلیاش راه و ساختمان بود. اما انگار داشت خودش را برای چشماندازی دیگر آماده میکرد. شرکت در ساختن و هموار کردن مسیر سخت و پر پیچ و خم آزادی یک خلق.
در همان روزها که مصادف با ضربه سال50 به سازمان مجاهدین بود، با خواندن دفاعیات بنیانگذاران، شیفته مجاهدین و آرمان مجاهدین شد.
از سال 50 تا 52، مهدی به همراه چندتن دیگر از دانشجویان، یک تیم هوادار مجاهدین تشکیل داد و فعالیتهایی از قبیل پخش اعلامیه، کمک مالی به سازمان، مطالعات جمعی و شعارنویسی در تبلیغ پیام مجاهدین را آغاز کرد. احساس میکرد هر چیزی را که در لابلای کتابهای دانشگاهی نتوانسته بود پیدا کند، در یک طلوع تازه و روشن پیدا کرده. بله یک نام تازه بر تارک مبارزات مردم ایران. سازمان مجاهدین خلق ایران.
در سال53 هنگامی که دورهٴ فوقلیسانس را میگذراند، هسته ضربه خورد و مهدی فتحاللهنژاد نیز دستگیر شد. و دوره جدیدی در زندگیش آغاز گردید. حکم بیدادگاه نظامی شاه، 3سال زندان بود.
سال 56 پس از گذراندن حکمش آزاد شد، ولی چیزی که برای او در آخرین درجه اهمیت قرار داشت آزادی خودش بود. آخر هنوز کار تمام نشده بود. راهی تبریز شد تا کمی قبل از سقوط شاه، به همراه سردار موسی جنبش ملی مجاهدین را در تبریز تأسیس کنند.
خیلی از جوانان آن روزها و نسل میلیشیای تبریز آشناییشان سازمان و ارزشهای آن را مرهون زحمتهای برادر بهروزند. بهروز در سال60 مسئول جنبش ملی مجاهدین در استان آذربایجان شده بود. اینهم یکی از فرازهای درخشان این اخگر شب افروز بود. بعد از 30خرداد، بهروز به کردستان منتقل شد.
آری، این دست انقلابیها از آن زمره هستند که تاریخ به ندرت افتخار این را داشته که نام امثال آنها را در دفترش زر نویس کند. به قول علی (ع) : «اولئک والله الأقلون عددا و الأعظمون عند الله قدرا». در شمار بسیار کم و کمیابند، اما شأن و مرتبتشان نزد خدا بسا بلند و بزرگ است.
همشهری محمد آقا بود و خون ستارخان در شریانهایش جریان داشت. 18ساله بود که به دانشگاه فنی دانشگاه تهران رفت. یک چیزی او را همیشه بهسر نسپردن به نظم حاکم فرا میخواند. ندای درونش به او میگفت که یک چیزی در این میان اشتباه است. بچههای کار، در کورهپزخانهها، اختلاف طبقاتی حاکم، از یک طرف بدبختیهای مردم و از طرف دیگر آن همه بریز و بپاش و فساد دربار و طبقه حاکم. این بود که به اعتراضات دانشجویی پیوست. رشته تحصیلیاش راه و ساختمان بود. اما انگار داشت خودش را برای چشماندازی دیگر آماده میکرد. شرکت در ساختن و هموار کردن مسیر سخت و پر پیچ و خم آزادی یک خلق.
در همان روزها که مصادف با ضربه سال50 به سازمان مجاهدین بود، با خواندن دفاعیات بنیانگذاران، شیفته مجاهدین و آرمان مجاهدین شد.
از سال 50 تا 52، مهدی به همراه چندتن دیگر از دانشجویان، یک تیم هوادار مجاهدین تشکیل داد و فعالیتهایی از قبیل پخش اعلامیه، کمک مالی به سازمان، مطالعات جمعی و شعارنویسی در تبلیغ پیام مجاهدین را آغاز کرد. احساس میکرد هر چیزی را که در لابلای کتابهای دانشگاهی نتوانسته بود پیدا کند، در یک طلوع تازه و روشن پیدا کرده. بله یک نام تازه بر تارک مبارزات مردم ایران. سازمان مجاهدین خلق ایران.
در سال53 هنگامی که دورهٴ فوقلیسانس را میگذراند، هسته ضربه خورد و مهدی فتحاللهنژاد نیز دستگیر شد. و دوره جدیدی در زندگیش آغاز گردید. حکم بیدادگاه نظامی شاه، 3سال زندان بود.
سال 56 پس از گذراندن حکمش آزاد شد، ولی چیزی که برای او در آخرین درجه اهمیت قرار داشت آزادی خودش بود. آخر هنوز کار تمام نشده بود. راهی تبریز شد تا کمی قبل از سقوط شاه، به همراه سردار موسی جنبش ملی مجاهدین را در تبریز تأسیس کنند.
خیلی از جوانان آن روزها و نسل میلیشیای تبریز آشناییشان سازمان و ارزشهای آن را مرهون زحمتهای برادر بهروزند. بهروز در سال60 مسئول جنبش ملی مجاهدین در استان آذربایجان شده بود. اینهم یکی از فرازهای درخشان این اخگر شب افروز بود. بعد از 30خرداد، بهروز به کردستان منتقل شد.
کاک بهروز در میان دو تن از همززمانش در کردستان
روزها و شبهای سخت و جان فرسا در کوهها و روستاهای کردستان جایی که پیشمرگهها و هموطنان کرد، او را به نام کاک بهروز میشناختند.
به هر گوشه از زندگی این گوهر بیبدیل که مینگری، ترجمان فرازی از تاریخچه پر فراز و نشیب سازمان است. پس از تشکیل ارتش آزادیبخش، نقش بهروز در شکلگیری ارتش آزادی، تشکیل یکانهای توپخانه و نبردهای آفتاب و چهلچراغ و فروغ و مروارید فراموش نشدنی است.
اما باشکوهترین فراز زندگی انقلابی بهروز را بایستی در انقلاب ایدئولوژیک دید. او در این باره روی آینه دلش اینگونه مینویسد:
«روزی که به انقلاب خواهر مریم بله گفتم، با خون و نفس، سرنگونی این رژیم دجال ضداسلامی و ضدبشری را ملتزم شدم… بنابراین افتخارم این بوده و هست و خواهد بود که مجاهد زندگی کنم و مجاهد بمیرم»
از دیگر افتخارات مهدی فتحاللهنژاد، بهخصوص طی 10سال پایداری پرشکوه اشرف، باید از نقش کم نظیر او در جنگ سیاسی- حقوقی سازمان یاد کرد. نام بهروز برای بسیاری از شخصیتهای عربی و بینالمللی تجلی نام مجاهد خلق و مجاهدین خلق بود. او به درستی به تعهدش رسیده بود: تعهد هر مجاهد، مساوی یک سازمان.
ولی بیشک اگر از خودش بپرسید: طلاییترین دوره مجاهدت انقلابیت کجاست؟ خواهد گفت: «آن یک سال پرشکوه در لشکر فدایی اشرف و… کهکشان زهره!»
چرا که او خود در قسمتی از نقشه مسیرش در مرداد 92 مینویسد:
«ما مجاهدین با فریاد ”تالله لاکیدنّ اصنامکم“ و پایداری بر اصول… از هیچ فتنه و امتحانی باک نداریم و با پذیرش هر شرایطی و هر نامتعینی، با ایمان به پیروزی و با تأسی به پیشوای تاریخی خود مولا علی به پیش خواهیم تاخت».
به هر گوشه از زندگی این گوهر بیبدیل که مینگری، ترجمان فرازی از تاریخچه پر فراز و نشیب سازمان است. پس از تشکیل ارتش آزادیبخش، نقش بهروز در شکلگیری ارتش آزادی، تشکیل یکانهای توپخانه و نبردهای آفتاب و چهلچراغ و فروغ و مروارید فراموش نشدنی است.
اما باشکوهترین فراز زندگی انقلابی بهروز را بایستی در انقلاب ایدئولوژیک دید. او در این باره روی آینه دلش اینگونه مینویسد:
«روزی که به انقلاب خواهر مریم بله گفتم، با خون و نفس، سرنگونی این رژیم دجال ضداسلامی و ضدبشری را ملتزم شدم… بنابراین افتخارم این بوده و هست و خواهد بود که مجاهد زندگی کنم و مجاهد بمیرم»
از دیگر افتخارات مهدی فتحاللهنژاد، بهخصوص طی 10سال پایداری پرشکوه اشرف، باید از نقش کم نظیر او در جنگ سیاسی- حقوقی سازمان یاد کرد. نام بهروز برای بسیاری از شخصیتهای عربی و بینالمللی تجلی نام مجاهد خلق و مجاهدین خلق بود. او به درستی به تعهدش رسیده بود: تعهد هر مجاهد، مساوی یک سازمان.
ولی بیشک اگر از خودش بپرسید: طلاییترین دوره مجاهدت انقلابیت کجاست؟ خواهد گفت: «آن یک سال پرشکوه در لشکر فدایی اشرف و… کهکشان زهره!»
چرا که او خود در قسمتی از نقشه مسیرش در مرداد 92 مینویسد:
«ما مجاهدین با فریاد ”تالله لاکیدنّ اصنامکم“ و پایداری بر اصول… از هیچ فتنه و امتحانی باک نداریم و با پذیرش هر شرایطی و هر نامتعینی، با ایمان به پیروزی و با تأسی به پیشوای تاریخی خود مولا علی به پیش خواهیم تاخت».