728 x 90

فرهنگ و ادبيات,

برخیز رخش سرکش خود زین کن! دو شعر از شادروان حمید مصدق

-

حمید مصدق
حمید مصدق
به یاد حمید مصدق، سرایندهٴ «تو اگر برخیزی! همه برمی‌خیزند». شاعر معاصر ایران که در هفتم آذر 1377 درگذشت.

«درآمد»

بشکن طلسم حادثه را،
بشکن!
مهر سکوت، از لب خود
بردار!
منشین به چاهسار فراموشی
بسپار گام خویش به ره،
بسپار!
تکرار کن حماسه خود، تکرار!
چندان سرود سوک،
چه می‌خوانی؟
نتوان نشست در دل غم،
نتوان!
از دیده سیل اشک،
چه می‌رانی؟
سهراب‌مرده راست، غمی سنگین
اما،
غمی که افکند از پا
- نیست!
برخیز!
رخش سرکش خود،
زین کن!
امید نوشداروی تو
از کیست!
سهراب مرده‌ای و
- غمت سنگین
بگذر ز نوشداروی نامردان
چشم وفا و مهر نباید داشت
ای گرد دردمند،
- ز بی‌دردان

افراسیاب، خون سیاوش ریخت.
بیژن، به دست خصم
به چاه افتاد.
کو گُردی تو،
ای همه تن خاموش!
کو مردی تو،
ای همه جان ناشاد!
اسفندیار را چه کنی تمکین؟
این پر غرور مانده به بند «من»

تیر گزین خود به کمان بگذار،
پیکان به چشم خیره سرش، بشکن!
چاه شغاد، مایهٴ مرگ توست
از دست خویش
بر تو گزند آید.
خویشی که هست مایهٴ مرگ خویش،
باید شکست جان و تنش،
باید!
***
شعر دوم:
«از منظومه در رهگذار باد»

بگذار تا ببارد باران
باران وهمناک،
در ژرفی شب،
- این شب بی‌پایان
بگذار تا ببارد، باران

اینک نگاه کن!
از پشت پلک پنجره
تکرار پر ترنم باران را
و گوش کن که در شب،
دیگر سکوت نیست
بشنو سرود ریزش باران را
کامشب به یاد تو می‌آرد
یکسر صدای سمّ سواران را
امشب صفای گریهٴ من،
سیلاب ابرهای بهاران است
این گریه نیست،
ریزش باران است

آواز می‌دهم:
«آیا کسی مرا،
از ساحل سپیده شبها صدا نزد؟
از پشت پلک پنجره می‌دیدم،
شب را و قیر گونه قبایش را
دیدم نسیم صبح
این قیر گونه گیسوی شب را،
- سپید می‌سازد
و اقتدار قلهٴ کهسار دوردست،
در اهتزاز روشنی آفتاب می‌خندد
در دور دستها،
باریده بود بارانی،
سنگین و سهمناک،
و دست استغاثه‌ی من،
سدی نبود سیل مهیبی را،
- که می‌آمد،
و آخرین ستون،
از پایداری روحم را،
تا انتهای ظلمت شب
-انتهای شب
-می‌برد
«آری کسی مرا
از ساحل سپیده شبها صدا نزد».
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/ad5aaa5b-5a11-404e-a71f-1d87bf04817b"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات