در حماسه عاشورا، زنان موحد نشان دادند که در مبارزه عقیدتی چه دست بالایی دارند که اگر منع پیشوایشان حسین (ع) نبود، این حقیقت را پیش از آزمون اسارت، در عرصه شهادت در روز عاشورا در سینه تاریخ به ثبت میدادند. اما آنها، به مأموریت فراتری گماشته شده بودند که هدفش حک کردن ارزشهای حسینی در تاریخ و ابلاغ پیام حماسه عاشورا و شهیدانش به همه پویندگان این راه در طول تاریخ بود. همان که بایستی پرچمش در قلب کاخ و پایتخت دشمن به اهتزاز برمیآمد.
این یک حقیقت ثبتشده در تاریخ است که زنان عاشورا، این مأموریت سترگ را تنها ظرف بیست روز به سامان پیروزی رسانیده و بهرغم شمار اندکشان، دشمن جبار را به ندامت کردن علنی کشاندند. آنقدر که در چهلم شهیدان، (نخستین اربعین حسینی) گزارش پیروزی کامل جنبش جهت تقدیم به ساحت حسینی و تربت مقدس شهیدان، هیچ کم و کسری نداشت.
ظرفیت عقیدتی فراتر
معنی اینکه شیرزنان پولادین عزم عاشورا در 14قرن پیش به شایستگی از چنین آزمون خطیری با پیروزی و سربلندی برآمدند، جز این نیست که اندیشه توحیدی اسلام، بهخصوص جنبش اهلبیت محمد (ص)، مقولهای بهنام «زن ضعیفه» را بهمعنی زنی فاقد قدرت و صلاحیت مبارزاتی و پیشتازی تا رهبری، نمیتوانسته در صفوف خود بهرسمیت بشناسد و آنچه بعداً بهدست دینفروشان عالمنما رواج یافت، تنها بازگشت ارتجاعی این رسوایان را ثابت میکند نه چیزی از حقیقت دین را.
بهخصوص اگر فراموش نکنیم که زنان عاشورا نخستین نمونههای زنانه چنین اقتدار عقیدتی و انسانی نبودند و نخستین نسل زنان پیشاهنگ در مبارزه عقیدتی، افزون بر هفتدهه پیش از عاشورا و در طلایه جنبش محمدی (ص) ظهور کرده بود، با نامهای مشخص و آشنا مانند خدیجه (ع) که نخستین پیشکسوتشان بود.
اما نمیتوان نادیده گرفت که منظومه زنان عاشورا، چنان مسئولیتپذیری سترگی را در آزمون خویش به ثبت دادند که مبین ظرفیت عقیدتی بس فراتر آنان بود، بهاین دلیل که آزمون کربلا، از نوع مبارزه بیابهام یاران محمد (ص) در برابر شرک آشکار زمانه نبوده، بلکه صفآرایی «دو اسلام» بود. یکی اسلام اموی بهسردمداری یزید در کرسی قدرت که درست مانند خمینی در حاکمیتش با قرآن و نماز و عربدههای دین فروشانه بود. زیرا که جبروت «امیرالمؤمنین یزید»، در رأس شبکه فرماندهان و والیان اموی و گروه علما و محدثان و ثروتاندوزان طبقه حاکم در جهان اسلام، چنان بود که حتی برخی از بزرگان صحابی و تابعان صاحب وجهه و ذینفوذ را به تسلیم و بیعملی وا داشته بود تا آنجا که هر کوششی را بهکار بستند تا مگر بهر ترتیب، حسین (ع) و یارانش را بیم داده، به تسلیم بکشانند.
شیرزنان و انتخاب آگاهانه
در کانون بانوان عاشورا، نام هفتنفر از خواهران امامحسین (ع)، دختران علی (ع) دیده میشود که عبارتند از: زینب کبری و امکلثوم کبری، فاطمه و خدیجه، صفیه، رقیه و امهانی، که جدا از منزلت خاص زینب کبری و خواهرش امکلثوم، عموم آنان برخوردار از اعتبار معنوی و احترام عمومی بودند. در کنار اینان، دختران حسین (ع) یعنی فاطمه و سکینه و همسر آنحضرت «رباب» هم با ارجمندی والا قرار داشتند. اینان، قلب و کانون منظومهای شمرده میشدند متشکل از بازماندگان ارجمند شهیدان، بهخصوص از سلاله فاطمه و علی (ع)، دختران مسلمابنعقیل (ع)، فرزندان و نوادگان عقیل یا جعفر طیار و… .
نکته تمایز بسیار مهمی که زنان مجاهد عاشورا را برجسته میکند، همان خصلت ویژه جهاد عاشورا است، یعنی که بانوان عاشورا هم بهروشنی میدانستند که به چگونه مأموریتی میروند، مأموریتی با چشمانداز قطعی شهادت دستجمعی همه مردان رزمآور تا آخرین نفر و اسارت تمامی بازماندگان. نتیجه آنکه، بانوان کربلا از همان نخستین گام با وقوف کامل نسبت به سرنوشت جنبش عاشورایی، به انتخاب آگاهانه مبارزهای دستزده بودند که با گذشت 15قرن، همچنان اعجابانگیز است. حقیقت یادشده را تنها قهرمانان حماسه عاشورا نمیدانستند، بلکه بانوان و دانایان دیگری هم میدانستند. برای مثال، همان اوایل ماه رجب سال60 و بهدنبال درخواست بیعت اجباری از جانب یزید، وقتی که امام حسین (ع) ناگهان قصد ترک مدینه و سفر به مکه نمود، امالمؤمنین «امسلمه» که خبر کشتهشدن حسین (ع) بهدست همین «امت اسلام» را از پیامبر (ص) شنیده بود، به نزدش شتافت و نگرانی خود را در میان نهاد اما حسین (ع) به وی خبر داد که این سفر بهدنبال همان سرنوشت است و در تأیید انتخاب آگاهانهاش مطالبی از فرجام کشتهشدن خود با تمامی یاوران و اسارت تمامی بانوان این جنبش را برای امسلمه باز کرده و فرمود: «روز و ساعتی را که کشته خواهم شد و هویت قاتل خود و نامهای کسانی که در کنار من شهید خواهند شد را میدانم…».
چنانکه، امام حسین (ع) همین خبر را در خلال چند ماه آتی و بههنگام عزیمت از مکه به عراق (هشتم ذیحجه سال60)، بارها در گفتگو با اشخاص مختلف جدا جدا تکرار نمود، از جمله با برادرش محمد حنفیه، پسرعمویش عبدالله جعفر (همسر زینب کبری)، ابن عباس (پسرعمو و صحابی معروف پیامبر (ص) و دیگران. هر کدام این رجال نامور، به نوبه خود، نخست کوشش داشتند که حسین (ع) را از عزیمت به کوفه بازدارند و هر کدام وقتی به نتیجه نمیرسیدند، اصرار از سر میگرفتند که -لااقل- زنان و کودکان را در این سفری که فرجام خونینش بر همگان آشکار بود، به همراه نبرد. اما پاسخ ثابت و مکرر حسین (ع) بر این بود که نه از شهادت خود و یارانش و نه از اسارت زنان و بازماندگان، گریزی نیست.
و چنین بوده است که بهگواهی تاریخ و اسناد درخشان موجود، مشاهده میکنیم که در کل ماجرای قیام عاشورا، پیش و پس از شهادت تا انقضای طول مدت اسارت و تا بازگشت پیروز بهوطن، کوچکترین ضعف و تزلزلی از هیچکدام 84نفر اسیر، بروز نمیکند، نه از زنان و نه حتی از کودکان داغداری که اغلب به دردناکترین صورتی یتیم شده بودند.
در راه جهاد با عبور از موانع و گسستن قیدها
تمایز دیگری که باید آن را برجستهترین تمایز بانوان عاشورا دانست، گسستن زنجیری است که در آن روزگار هم مانع رهایی بود بهخصوص برای زنان که پایبندی آنان به پسند شوهران، فراتر از جنبه حقوقی، یک ارزش اخلاقی شمرده میشده.
البته در آغاز اسلام، الغای «عصم الکوافر» (مرزهای ارزشی کافرانه) یک جهش انقلابی بزرگ به نفع زنان و آزادی آنان در عقیده و مبارزه بود که پس از عهدنامه «حدیبیه» در سال ششم هجری اعلام و بهاجرا گذاشته شد. اما فقط در مورد حقوق شناختهشده و سنتی شوهران مشرک، به اجرا درآمد.
اما اینکه این حق در همهحال برای زنان اهل عقیده و مبارزه بهرسمیت شناخته شود تا (در صورت مقتضی) حق داشته باشند از تقیدات سنتی نسبت به شوهران آزاد باشند، فراز بالابلند دیگری بود که فقط برای اولین بار در سنت بانوان عاشورا پیموده شد، یعنی بهطور خاص در سیره و رویه همان بانوی والایی که در این جنبش تا مقام رهبری مسئولیت ایفا کرد، آنهم نسبت بهشوهری مسلمان و از ناموران اسلام. این جهش را بانوی بانوان عاشورا، یعنی «زینب کبری»، و در مقطع این جنبش بهثبت رسانید. رویهای که بیشک، وقتی توسط این نواده برجسته محمد (ص) و زاده علی و فاطمه (ع) بهکار بسته میشد، بیرون از رهنمود برادر و پیشوایش حسین (ع) اتخاذ نمیشده و به منصه عمل و اجرا کشیده نمیشد. پیام این سابقه توحیدی که زینب (ع) پدیدار میکرد جز این نبوده که: راه مبارزه و جهاد را نمیتوان با این نوع بستگیها و بهانههای غیرعقیدتی مسدود ساخت.
این بود که از لحظه عزم حسینی (ع) به ترک مدینه، جدایی زینب (ع) از همسرش عبدالله جعفر بهعمل گذاشته میشود. این همسر، مردی آبرومند، برادرزاده علی (ع) و فرزند جعفرابن ابیطالب معروف به «جعفر طیار»، است که روابط دوستانه و فامیلی نزدیک با حسین (ع) داشت، اما زینب (ع) از لحظه عزم و عزیمت تا استقرار در مکه، جز در پیرامون حسین (ع) و درگیر امور مربوطه دیده نمیشد. تا که هنگام خروج از مکه، جدایی خطوط آشکارتر میشود. زینب (ع) در قلب کاروان حسینی (ع) دیده میشود، اما عبدالله جعفر مشغول میانجیگری است که از حاکم اموی مکه برای پسرعمویش اماننامه بگیرد که نهایتاً همچنین نامهیی را گرفت که البته مقبول حسین (ع) واقع نشد.
در روز عاشورا هم دو پسر زینب (ع) شهید شدند یعنی از فرزندان عبدالله جعفر. بهطوری که پس از بازگشت اسیران به مدینه و مشخصشدن کامل شهادتهای شهیدان، عبدالله جعفر نیز هم بهنام حسین (ع) و هم فرزندان شهیدش به عزا نشست اما در آن خانه از مادر این دو شهید، یعنی از زینب (ع) خبری نبود و تمام وقت این برترین بانوان عاشورا در خانه امام سجاد (ع)، پیشوای پس از حسین (ع)، صرف بیان ماجرای عاشورا و افشای ستمهای بنیامیه میشد.
در این مورد روایت «عبیدلی» بسیار قابلتوجه است که مینویسد: «امکلثوم، خواهر تنی زینب (ع) که همسر محمدابن جعفر (برادر عبدالله) بوده و شوهرش فوت کرده بود، مدتی پس از واقعه عاشورا به همسری عبدالله جعفر در میآید و تا هنگام وفاتش، همسر وی بود. وی میافزاید: «ازدواج عبدالله جعفر با امکلثوم پس از طلاق خواهرش زینب کبری بود». اما مشخص نمیکند که این طلاق چهوقت و چگونه بهطور رسمی اتفاق افتاده است. هرچند که اینجا، موضوع طلاق رسمی زینب مهم نیست، زیرا مشخص است که هرگز یک طلاق عادی و ناشی از ناهمسازی یک زن و شوهر در میان نبوده است. و اصل مهمی که بیتردید توسط زینب بود که در تاریخ اسلام پایه نهاده شد، «جدایی» مبارزاتی این بانوی بزرگ عاشورا از خانواده و همسرش بود که بسی پراهمیتتر از وقوع شرعی و قانونی طلاق است. این تفسیر زنده و پویای عاشورایی از آیه معروف «عصم الکوافر» بود که در جنبش عاشورا به نخسین ثبت تاریخی خود رسید.
«جدایی» زینب (ع) از همسرش عبداللهجعفر، امری بسیار چشمگیر است، چرا که جدایی پس از حدود چهلسال وفاداری دو همسر، کاری است به دشواری دستشستن از جان. بهویژه آنکه او پدر فرزندان برومندش نیز بوده، پدر همانها که در کربلا شهید میشدند. اما وقتی باریکتر بنگریم خواهیم دید اقدام زینب که بهیقین، صرفاً بهانگیزه و جهاد در جنبش عاشورا صورت گرفته بود، تا اینجایش تنها یک روی سکه آزمون سترگ او بود که بایستی هر دورویش را تماشا کرد و بهدرستی شناخت.
جدایی زینب (ع) از عبداللهجعفر، در حقیقت جز پل ورودی این بانو به یک پیوند جدید نبود، که عبارت باشد از پیوستن تمامعیار روح، عواطف، خرد -و خلاصه- تمامیت هستی زینب (ع) به حسین (ع)، نه به شخص آنحضرت، بلکه به جهاد و مبارزهای که البته جز در شخص حسین (ع)، تبلور نمییافته و تجسم نداشت. حسین (ع) برای زینب (ع) دیگر تنها یک «برادر گرامی» بهسان دیروز نبود، بلکه پیک و پیام یک مرام و یک تاریخ، یعنی مرام و تاریخ توحید بود. پیامآوری که میرفت تا پرکشیده و آیندهای ارغوانی را در کربلا بنیان نهد، همان قیامتی که اگر چشم کورباطنان پرمدعا، یارای دیدنش را نداشت، زینب -چنانکه از قول امام سجاد (ع) خواهد آمد- آن را میدیده و گواهی میداده است.
بهعبارت خلاصه، حقیقت پیوند زینب به حسین (ع)، فراتر از همه خویشاوندی نزدیک یا عواطف معنوی پیشین، تجسمیافتن تمامیت آرمان و ارزشهای اعتقادی وی در این برادرش بوده و چنین بود که زینب (ع)، همه داروندارش، از جمله خاندان و همسرش را بهپای جنبش این برادر نثار کرده بود. تاریخ چهکسی جز زینب را سراغ دارد که بدینحد، یگانه با حسین و از حسین (ع) شده باشد، تا واجد صلاحیت رهبری جنبش حسینی شناخته شود؟
رهنمود انگیزاننده و تعیینکننده تا حمل سلاح و اقدام به جهاد
بانوان شهید در عاشورا
بنا به تصریح مکرر امامحسین (ع)، سهم بانوان اهمیتی در ردیف اصل عزیمت و شهادت حسین (ع) و یاورانش در کربلا داشته و از همینروی اجتناب ناپذیر بود. برای فهم کردن این اهمیت، کافی است از این پرسش آغاز کنیم که آیا بدون حضور این بانوان، سرنوشت جنبش عاشورا چگونه تمام میشد؟
واقعیت تاریخی چنین بود که رسیدن کاروان اسیران بهشام و مجلس یزید همان و برگشتن ورقها بهنفع حماسه عاشورا همان، تا بهحدی که طی یکی دو روز از رسیدن اسیران به پایتخت این خلیفه قدرتمند سرکش، یزید بن معاویه، کار این دشمن جبار و حاکم به ابراز ندامت از قتل حسین (ع) کشید. بنابراین واقعیت، پرسش بالا بدین معنی است که بدون حضور بانوان عاشورا که در این اسارت ورقها را برگرداندند، آیا قیام و شهادت حسین (ع) میتوانست در شامگاه همان دهم محرم سال61 (عاشورا)، و در همان صحرای متروک کربلا، زیر پرده سکوت اهل زمانه و بدون هر گونه انعکاس مهمی در کوتاهمدت و در بلندمدت، به پایان برسد و هیچ تأثیر قابلذکری بر ضددستگاه حاکم نگذارد؟ تمام شدنی بدون هر گونه پیام و پژواک، نه در کوفه، نه در شام و نه در مدینه و حجاز، تا چه رسد به چنین تأثیر تاریخی عظیم و تأثیر جاودانی که بهطور عینی بر تاریخ و جهان اسلام و بشریت بر جای گذاشت.
برای پاسخ، باید موضوع را براساس رخدادهای واقعی در متن جنبش عاشورا وارسی کنیم:
رهنمود دادن و توجیه رزمآوران
در رخدادهای عاشورا، تعیینکنندگی کلام و رهنمودهای بانوان قهرمان، بسی آشکار است. دقت کردن آنکه این تأثیر را روی همان رزمآورانی مشاهده میکنیم که شخص امامحسین (ع) در شام آخر، گواهی میداد که کسان و یارانی نیکوکارتر و وفادارتر از یاران و خاندان خویش نمیشناسد. برای نمونه:
نمونهای پیش از روز عاشورا
نقطه عطف در سرنوشت شهید بزرگ عاشورا که فرماندهی جناح راست در لشکر حسین (ع) را عهدهدار شد، یعنی «زهیرابن قین بجلی» از بزرگان کوفه، با کلام همسرش به نام «دلهم» تحقق یافت. تقریباً همزمان با سفر حسین (ع)، زهیر هم از سفر مکه به عراق بازمیگشته در حالی که سعی داشت خود را از جریان حوادث دور داشته و از همینروی ابا داشت که با حسین (ع) مواجه شود. اما بهناگاه در یک منزلگاه بین مکه و کوفه، فرستادهای از جانب حسین (ع) پیام دعوت آنحضرت برای دیدار با خودش را بهزهیر ابلاغ کرد. زهیر آمادگی پذیرفتن این دعوت را نداشت. اینجا بود که کلام و نقش «دلهم» در سرنوشت زهیر آشکار میشود. این بانو به زهیر هشدار میدهد که: چگونه شرمنکرده و پیام فرزند پیامبر (ص) را رد میکند؟ با این هشدار بود که زهیر برمیخیزد، برخاستنی سعادتبار تا حلشدن او در جمع و جبهه جاودانه حسین (ع). رهین این هشدار همسرش، زهیر در شمار یکی از برجستهترین یاران حسین (ع) محسوب میشود که آن حضرت در شب عاشورا بهارزش آنها بهصفت «بهترین یاران» گواهی میدهد.
نمونههای چندی در روز عاشورا
ام عمرو، همسر جنادهٴ ابن کعب انصاری است. او نخست بهتشویق شوهرش کوشش داشت تا هنگامی که شوهر را آماده روانهشدن به میدان جهاد مییابد، اینجا دیگر او را به نایلآمدن شهادت بشارت داده و بدرقه میکند. پس از شهادت جنادهٴ ، امعمرو از پای ننشسته و مسئولیتش را پایان گرفته نمیبیند و این بار، عمرو نوجوان، فرزند جناده شهید را دعوت به جهاد مینماید تا که او را هم روانه جنگ و میدان شهادت میکند.
نوجوان که 11ساله بود، تنها با اصرار و الحاح بود که توانست از امامحسین (ع) اذن جهاد بگیرد. دشمن پس از شهادت عمرو نوجوان، سر او را وحشیانه به جانب او پرتاب میکند. اما در مقابل، «مادر» ندا در میدهد: «قربانیم به درگاه خداوند را پس نمیگیرم» و سر فرزندش را به میدان باز میافشاند. اما به همین بسنده نکرده، سلاح برمیدارد و بهقصد جهاد به میدان میزند، و تنها در برابر ممانعت شخص امام حسین (ع) از شهادت او بود که توانستند او را باز گردانند، لابد برای رسالت سترگی که هنوز در پیشروی داشتند.
ام وهب و امعبدالله را باید دو نمونه خاص دانست: این دوبانو، به ترتیب، مادر و همسر «وهب ابن عبدالله کلبی» هستند. در بامداد عاشورا، «اموهب» فریضه جهاد را به فرزندش یادآور میشود و تأکید میکند که: مبادا گیر دلمشغولی زندگی خود یا همسرش بیفتد. وهب با بدرقه مادر و همسر قهرمانش به میدان شهادت میرود. به مجرد شهادت وهب، همسر جوانش «امعبدالله»، چنان بیمحابا به میدان زد که کسی نتوانست به او رسیده و مانع شود. اینچنین، او اولین زن شهید در میدان عظیم عاشورا است. برخی مورخان نوشتهاند که از ازدواج این زن و شوهر شهید، تنها 17روز میگذشته است. پس از شهادت وهب و امعبدالله، اینبار، دشمن بیآزرم سر وهب را به سوی مادرش پرتاب کرد اما او هم مانند «امعمرو»، پسگرفتن قربانی را برنتافت و سر را چونان حربهای به سینه دشمنان کوفت و سپس خودش به میدان جهاد شتافت که فرستادگان حسین (ع) مانع شدند.
با آنکه مسئولیت بانوان شرکت در جنگ و شهادت در میدان عاشورا تعییننشده بود، گزارش شهادت سهبانوی بزرگوار را در کتب تاریخ مییابیم. البته همین شمار اندک کافی است برای گواهی بر این حقیقت که زنان مجاهد عاشورا، از قماش حرمنشینان بیبنیهای نبودند که تاب رزم و جانبازی نداشته و جز تسلیمشدن به اسارت، از پس انتخاب دیگری برنمیآمدهاند.
نخستین بانوی شهید کربلا، همان امعبدالله، همسر جوان وهب است که خواندیم. اما دو نفر دیگر، هر دو از خواهران امامحسین (ع) و دختران حضرت علی (ع) هستند به نامهای فاطمه و خدیجه که گویا جوانترین فرزندان بازمانده از امیرالمؤمنین (ع) بودند. این دو خواهر که -مانند عموم بانوان عاشورا- روزهای چندی را در عین تشنهکامی گذرانده بودند، شامگاه روز عاشورا و در خلال هجوم وحشی دشمن برای غارت خیمهها، بهشهادت رسیدند.
زینب بانوی عهدهدار رهبری جنبش
همگان بهعنوان یک واقعیت تاریخی میدانند که پس از شهادت امامحسین (ع)، سرپرستی عموم بازماندگان تا پایان پیروزمند جنبش، به عهده بانوی عظیمالشأن عاشورا، یعنی زینب کبری (ع)، دختر والاقدر فاطمه و علی (ع)، قرار گرفت.
در متون شیعه، عبارتی از جانب امامان اهلبیت (ع) در زیارت زینب (ع) و شماری از بانوان آلمحمد آمده که بهخصوص از بابت مبحث راهبری زنان در اسلام و تشیع، بسی پراهمیت است. عبارت، خطاب به زینب (ع) چنین است: «فانّ لک شأناً من الشّأن» (همانا که تو، دارای مرتبتی از مرتبت امامان هستی).
زینب (ع) بهعنوان نواده پیامبر (ص) و یادگار فاطمه و علی (ع)، البته بسی ارجمند بوده بهخصوص که عمر 55سالهاش را از کودکی در کوران حوادث و تحولات جنبش اسلام میزیسته و در خلال آزمونهای این مدت، تجربه و صلاحیت فراوانی اندوخته بود. اما موضع رهبری وی، بیش و پیش از هر امری، باید متکی بر صلاحیت مرامی و عقیدتی این بانو باشد تا در مقام راهبر جنبش عاشورا، چنان منزلتی داشته باشد که حتی امام علی ابن الحسین (ع) از کمک وی -چنانکه خواهد آمد- بینیاز نباشد.
با تأمل بر رویدادهای جنبش عاشورا، متوجه میشویم که برجستگی استثنایی زینب (ع) تنها در خلال همین جنبش است که بدین حد آشکار جلوه میکند و جایگاه عقیدتی و مبارزاتی زینب کبری (ع) را نمایان میدارد.
به «جدایی» زینب (ع) از همسرش عبداللهجعفر اشاره کردیم و گفتیم که آن جدایی وی تنها نظر به پیوندی که با حسین (ع) برقرار میکند، فهمیده میشود. در بیان دیدگاه زینب (ع) به برادرش حسین (ع) و قیام عاشورا، مطلبی را که امام سجاد (ع) روایت میکند، سند روشنکننده بسیار پرارزشی است. صحنه گسیل داشتن اسیران به کوفه بود، هنگامی که دشمن برای شکنجه دادنشان آنان را از کنار قتلگاه حسین (ع) و پیکرهای بهخون تپیده و بر خاک افتاده آنحضرت و شهیدان عبور داد. مطابق روایت امام سجاد (ع)، در این صحنه که قلبهای داغدار ناگهان به آتش نشست و نالههای دردمند به فلک برخاست، شخص امام سجاد (ع) هم بهسختی منقلب شده و صبر از کف داده بود. اما به عکس، زینب (ع) چنان بیدار و بر خویش مسلط، مأموریت خویش را مدنظر داشت که جهت کمک به این امام و برادرزاده والامرتبتش پاپیش نهاد و با خطاب درخشان و مؤثر، او را یاری داد تا بر وضعیت غلبه کند. با این کلمات: «برادرزادهام، ترا چه میشود؟ با این صحنه چنان روبهروشدی که انتظار نمیرفت؟ نکند که دچار یأس و تسلیم مرگ شده باشی؟ از آنچه اینک میبینی، دچار ناامیدی و نگرانی مشو، زیرا این عین پیمانی است میان رسول خدا با پدر و پدربزرگت (علی ع)، که اینک بدینصورت وفا شده است. نگران این اجساد و دفن آنها مباش که بهیقین، نوید حق تعالی بهدست کسانی که بهرغم جباران عصر، از آنان پیمان گرفته، محقق خواهد شد. کسانی که جباران هرگز قادر به شناسایی پیشاپیش آنان نیستند.
در همین سرزمین بیابانی، پرچمی که بر مزار پدرت افراشته خواهد شد، هرگز با گذشت زمان کهنگی نخواهد گرفت و رسم و آیینش هرگز زوال نمیپذیرد. مزار پدرت در همین سرزمین، شاخصهایی خواهد داشت که جاودانه مردمان را به سوی خود دعوت نموده و جذب خواهد کرد. این بهرغم سلاطین و جباران که بهسودای محو این مزار و نشان و پرچمش، مکر و تلاشهای بسیاری بهکار خواهند بست…».
شگفتا از مرام و دیدگاه زینب که در این کلمات برق میزند: «پیمان»، نه حادثه و مصیبت! «وفا»، نه شکست و مرگ! و نهایتاً جاودانگی «رسم و آیین» حسینی و نه فقط ماندگاری نامی نیک، و همه اینها همراه با نوید قاطع بر بیحاصلی خدعهها و خونآشامی جباران. مزید شگفتی، آنکه اینها کلمات بانوی سالمند -55ساله- داغدیدهای است، آن هم در لحظاتی که در منظر چشم خود، پیکر حسین (ع) را افتاده در کنار پیکرهای منظومهای از برادران، خواهران، برادرزادگان و عموزادگان و عزیزان رشیدش در پیش چشم دارد. با این کلام، راز پیوند و دلبستگی این بانوی موحد مجاهد به حسین (ع) را باز هم روشنتر میشناسیم، همان که جانمایه همه استواری، قهرمانی و کلمات او در جریان جهاد اسیران است.
راستی اگر جز زینب (ع) هیچ بانوی بزرگ دیگری بر زمین پدید نیامده بود، زنان و زنان موحد چه کم داشتند تا از افتخار، سر برآسمان بسایند و به این نمونه رهبری زنانه در تاریخ توحید، اسلام و جنبشهای انقلابی، بر خود ببالند. سلام بر زینب.
صفآرایی دو اسلام و افشای چهره دروغ و بدلی
جنبش عاشورا میدانی حساس در صفآرایی «دو اسلام» برابر یکدیگر بود و در این امتداد، یکی از مهمترین ویژگیهای اسلام اصیل را بازآفرینی میکرد که همانا حضور درخشان بانوان موحد مجاهد با مسئولیتهای بیجایگزین و استثنایی بود تا رهبری آن مرحله از جنبش توسط بانوی عاشورا، زینب (ع).
در چنین صفآرایی، افشای چهره دروغ و بدلی دشمن مرتجع که زیر ماسک اسلام عمل میکند، لاجرم، اولین اقدام حیاتی شمرده میشود، کاری ضروری که تنها باید بر دوش زنان و اسیران بهتحقق بیانجامد، که انجامید آن هم با شکوهمندترین صورت ممکن.
رزمی بیسابقه و تاریخی
تنها دو روز از شهادت جگرسوز حسین (ع) و یارانش میگذرد و اینک دوازدهم محرم سال 61هجری است که اسیران، خسته و رنجور به غلغله شهر شلوغ کوفه میرسند، شهری آذینبسته و لبریز از مردمی که برای تماشای جشنهای پیروزی و اسیران شکستخورده، به خیابانها ریختهاند.
در مورد این مشتی زن و کودک در زنجیر، هرکس که بیشتر میدانست تا کوفه چه بر سرشان آمده، حتماً کمتر انتظار داشت که آنان بتوانند فضای شهر حکمروای جنایتکار را تاب بیاورند تا چهرسد که بر آن چیره شده و اوضاع را تا مرز شورش علیه بنیامیه واژگون کنند. آخر، این داغداران، تمام دیشب و دیروز را زیر تازیانه کارگزاران رذل دشمن، راه پیموده بودند. آنان را از همان اول راهیشدن، از کنار پیکرهای چاکچاک شهیدانشان عبور داده بودند تا داغشان سوزانتر شده و هر چه بیشتر مرعوب شوند. روز پیش از آن هم، عاشورا بود با لهیب تشنگیها و داغهای بیالتیام تا شامگاه، و تازه غارت دشمن وحشی آغاز شد و سپس باخیمههاشان به آتش کشیده شدند.
پیداست که این دشواریها تماماً بر راهبر مسئولشان، بر زینب (ع)، بسی سنگینتر فرود میآمده و او در تمام سهروزی که اشاره کردیم، نه تنها خود قراری نداشت بلکه بایستی -چنانکه در نمونه امام سجاد (ع) خواندیم- دایماً به همگان رسیدگی میکرد تا شکیبایی از کف نداده و استوار بمانند. علاوه بر مسئولیتهای خاص خودش، مثلاً ، هنگامیکه خیمهها را آتش میزنند او فرمان میدهد تا همگان عقبنشینی کنند، اما خود نمیتواند از خیمههای شعلهور بگریزد چرا که نجات علیابنالحسین بیمار هم بر دوش اوست.
بهخصوص آنکه زینب (ع) عزم کرده بود تا دشمن را هرچه بیشتر از دخالت در امور اسیران دور نگاه دارد. برای مثال، وقتی میخواستند برای سفر اسیری سوارشان کنند، با صلابت گفت: بروید، خودمان سوار میشویم! آری، مشتی زن و کارهای ساربانان؟ با کمک خواهرش امکلثوم، شترها را میخوابانیده و اسیران را تا آخرین نفر سوار میکنند تا نوبت زینب (ع) میرسد که همواره جوانمردان اکنون بهخون خفته هاشمی رکابدارش بودند.
پس از چنین سهروزه آتشین و خون، اینک بهدروازه کوفه رسیدهاند، جایی که دشمن آشکارا قصد دارد تا با نمایش اسیری آنان و سرهای قهرمانان شهیدی که در کنارشان برنیزهها افراشته است، قدرت خود را اثبات و رعب و بیم را تا عمق زوایای دلهای مردمان بهکارد. پس بنگریم که آیا از این بانوان، به صفت سنتگذاران مبارزات نوین زنان موحد مجاهد، چه کاری ساخته است؟
صاعقه کلمات زنان آلمحمد (ص)
تاکتیک زنان اسیر در این جهاد، کوبیدن ستون اصلی حاکمیت بنیامیه بود، یعنی توجیه حاکمیت غصبی زیر عنوان «خلافت» و زمامداری مسلمین بهصفت جانشین پیامبر (ص). دستاویزشان در کشتن حسین (ع) هم جز اتهام «خروجکردن» بر «خلیفه یزید» نبود. بانوان برای کوبیدن این سنگر عوام فریبی، آشکارترین نقض حرمت آنان نسبت به دین و محمد (ص) را باید بر سرشان خراب میکردند، یعنی کشتار سلاله محمد (ص) و اسیری همین زنان از عترت او، همان کسانی که مطابق متن قرآن، مودت آنان بر یکایک مسلمین فرض است و مطابق بیان قطعی پیامبر (ص)، امانت حضرتش بودند بهجهت تضمین نجات مؤمنان، و به اهمیتی معادل قرآن.
نخستین تهاجم زنان مجاهد آل محمد (ص) را امکلثوم آغاز کرد. تازه وارد بازار کوفه شده بودند که کسی چند قطعه نان و مقداری خرما را بهرسم صدقه بهدست کودکان اسیر میدهد. ناگاه، همگان دیدند که بانوی سالمند موقری، قاطعانه امر میکند: «نان و خرماها را به دور افکنید» و آنگاه رو به حاضران میخروشد: «صدقه گرفتن برای ما «آل محمد» مجاز نیست»، کلامی که اخگری بود و به خرمن دشمن افکنده شد. با این کلام، مرحله نوینی از مصاف آغاز گردید: افشای دشمن که تا همین دیروز میسر نبود. کمکم همهمهها بالا میگیرد که: زن اسیر چه میگوید؟ آل محمد (ص) ؟ یعنی این اسیران از کسان و خاندان پیامبرند؟ آلمحمد (ص) و اسیری بهدست نیروهای اسلامی! خلیفه؟ و… ؟
در شهر کوفه کم نبودند کسانی که امکلثوم یا زینب را بیاد داشتند. همان دختران امیرالمؤمنین علی (ع) که نهچندان دور، بلکه فقط 20سال پیش در همین شهر میزیسته و از احترام عمیقی برخوردار بودند. البته با این فاصله، شناختن چهرههایشان آسان نبود آن هم در سنین 50سالگی و بهخصوص با رنج و شکنجهای همین سهروزه وانفسای اخیر. اما با کلام امکلثوم، صدای آشنایی را برگوشها خوش مینواخت و یادهای دوران تابناک علی (ع) را برای بسیاری زنده میکرد و چنین بود که همههها، نخست تبدیل به قطرات اشک حسرت، چشمها را پر میکند، بر گونهها میغلطد و سپس نالههای دردمندانه بسیاری زن و مرد را برمیانگیزاند و لحظه به لحظه، بیشتر زبانه میکشد، که گویا خود اسیران هم شگفتزده شدهاند.
به روایت شیخ مفید، «حذلم ابن ستیر» میگوید که در این صحنه، علی ابن الحسین (ع) را در غل و زنجیر میدیدم که شنیدم میگوید: «بر ما گریه میکنند؟ پس ما را چهکسی کشت» ؟ حال با کلام کوتاه و قاطع امکلثوم، فضای کوفه دستخوش دگرگونی ژرفی شد اما آیا این کافی است؟
بانوان عاشورا با نخستین سخنوری آتشین
لختی نگذشته، مردم کوفه صدای پرصلابت بانویی را میشنوند که خطاب به آنان فرمان میداد: «ساکت باشید». کدامیک از دختران علی (ع) بود؟ زینب یا امکلثوم؟ مورخان اختلاف دارند و شاید علت اختلافشان، شباهت صدای دوخواهر بوده و چه بسا گفته دیگر مورخان درست باشد که روایت کردهاند هردو سخن گفتهاند.
اما چکیده سخنان: شروع میکند به سپاس خداوند و سپس درود پیامبر (ص). آنگاه باقدرت هرچه تمامتر خطاب به اهل کوفه: «ای عافیتجویان و عهدشکنان، گریههایتان مدام و نالهتان بیپایان باد. جز آن است که به عجوز بیخردی میمانید که از بام تا شام میریسیده و آنگاه رشتهها را بهدست خود میگشود و پنبه میکرد. آیا جز احساسات توخالی و سخنانی بهسان تملقگویی کنیزان از شما بر نمیآید… پاره تن رسول خدا (ص) بهدست مردان شما کشته شدهاند و در این معامله، نصیب شما تنها عار و ننگی است که هرگز شسته نخواهد شد… چراغ راه و حجت خود را کشتهاید و خشم خداوند را خریدهاید. اگر آسمان بر شما آتش ببارد، شگفتی ندارد اما مبادا گول مهلت خداوند را بخورید که نوید خداوند تهی نیست و ارادهاش در کمین است».
چهقیامتی! دختران علی (ع) به صراحت مردم را با عظمت فاجعه آشنا میکنند و تأکید دارند که برای جنبیدن در برابر این فاجعه، چندان مهلتی نمانده است و گرنه هر کسی هر افتخار و ایمانی هم که پیش از این داشته، مانند رشتههای پنبهشده آن پیرزال است که گویی از اساس هیچ عمل با ارزشی نکرده است.
چنانکه مورخان آوردهاند، اینجا دیگر بانوی سخنگو رشته سخن را به خواهرش میسپارد و پس از آن نوبت فاطمه، دختر حسین (ع) میرسد تا همان کلام قاطع و آتشین را دنبال کند و در آخر، علیابن الحسین (ع). خبر سخنوری زنان آلمحمد (ص) و التهاب مردم کوفه که میگریسته یا از حسرت لب میگزیده و مویهای سر و ریش خود را میکندهاند، بهزودی بهگوش ابنزیاد، حاکم جنایتکار یزید در کوفه، میرسید. او میداند که اینجا کوفه است با آشنا مردمانی نهچندان اندک که هنوز دل در گرو علی (ع) و آل محمد (ص) دارند. او این را هم میداند که قاتلان کربلا که به فرمان خود وی فرزند رسول خدا را به خاک و خون کشیدهاند، از قبایل همین شهرند، و با هر گونه تغییر اوضاع، اولین هدفهای انتقام مردمی خواهند بود. از بیم آنکه اوضاع بغرنجتر نشود، به سرعت مأمور میفرستد تا اسیران را از مردم دور ساخته و به کاخ حکومتی ببرند.
در کاخ ابنزیاد، جامه مبدل زینب (ع) و ناشناس نشستن او فایده نکرد. ابنزیاد او را از وقار و ابهتش شناخت و وقتی پرسید و مطمئن شد که زینب است، به دشنام متوسل شد: «خدا را شکر که شما را خوار و رسوا کرده و کشت…». در این مجلس، با آنکه کاخ دشمن و زیر چنگال اوست، زینب سابقه و سنت جاودان خود را ایجاد میکند، همان که اینک توسط هزار هزار زن مجاهد و مقاوم دنبال شده و بر بنیخمینی فرود میآید.
بخشی از موضعگیری بانوی عاشورا زینب (ع) طی سخنرانی در این صحنه چنین است: «خداوند را سپاس و بر پیامبرش درود که ما را به محمد (ص) و راه او گرامی فرموده و از هرچه پلیدی و رجس، پاکیزه داشته است. همانا، رسوایی از آن تبهکاران دروغپرداز است که نه ما آل محمد (ص)، بلکه دیگرانند… به ما از خداوند جز کرامت نصیبی نرسیده است. آل محمد (ص) گروهی هستند که مقام رفیع شهادت و تقرب به خداوندشان از این راه را نصیب برده و جز به خواست خداوند عمل نکردهاند و زود است که خداوند، انتقامشان را بگیرد…».
شمشیر کلمات زینب در حالی بر امیر دشمن میباریده که این بانو سر بیتن برادرش را در خانی پیشروی دشمن بهچشم میدید. صحنهای که زیدابنارقم، صحابی بزرگوار پیامبر (ص) را چنان بیتاب کرد که بهسختی گریست و همانجا زبان به افشای ابنزیاد گشود. خروشیدن این صحابی، علامت بارزی بود گویای آنکه با آزمون بانوان کربلا، بسی سکوت و بیتفاوتیها که خواهد شکست.
ابنزیاد از فرط درماندگی، فرمان داد که زینب را بگیرند و بکشند اما دیگر دیر بود، و فیالمجلس، همان مجلس پرنخوت حکومتی، با نکوهش و اعتراض کسان مواجه گردید، از جمله توسط برخی همنشینان خود حاکم، مانند عمرو ابن حـریث. چنین بود که درمانده در کار خویش، دوباره به شماتت و فحاشی روی آورد، از جمله خطاب به امام سجاد (ع).
فایده نداشت. ابنزیاد از درماندگی، سخن از قتل علیابنالحسین (ع) به زبان آورد. اما زینب (ع) از این کلام برآشفت و به سختی گریست. مگر نه که مسئول حفظ این امانت آلمحمد (ص) بوده و در دشت کربلا، خود را برای نجات او به قلب آتش زده بود؟ زیر لب نیایش به درگاه خداوند را آغاز کرد تا نیرو بگیرد، آنچنان که همانجا، همگان بهچشم دیدند که زینب (ع) هرگز اهل درماندگی و گریه درماندگان نیست. دختر فاطمه و علی (ع) بار دیگر چونان شیری غرید که: «او را نخواهی کشت مگر که از جسد من بگذری». این بگفت و چنان جانبهکف گرفته، علیابنالحسین را در آغوش خود جای داد که راستی کس نمیتوانست بدون کشتن جدایشان کند. در همین حال، امام سجاد (ع) خطاب به این زیاد میگفت: «ما را به مرگ تهدید میکنی؟ حال آنکه شهادت رسم و سنت ماست».
همهمههای اعتراض از همان مجلس حاکمانه برخاست. بیلان اولین رودررویی علنی بانوان عاشورا با دشمن، آن هم در هنگامه جشنهای پیروزی خصم تبهکار، ثبت شد و از این قرار:
- شکستن رعب و سکوت 20ساله و تحمیلی بنیامیه.
- رسوایی و افشای ستمها و جنایات این مدعیان اسلام و خلافت.
- اثبات دوباره و جاودان حقانیت و مظلومیت آل محمد (ص).
از یاد رفتنی نیست که بهای تمام کمال این پیروزی را، البته بانوان عاشورا از جان و حیات خود میپرداختهاند، شاهد این حقیقت کتفهای کبود و تاول زده زینب (ع) بهخاطر تازیانههایی بود که در خلال همین «جهاد اسارت» بر تن خود میخرید. نشان شرفی که تا آخر عمرش همچنان کبود و مشخص بود.
بنبستی که بانوان برای بنیامیه پدید آوردند
بانوان در شام، پیروزی دایمی میآفرینند
اسیر گرفتن بانوان عاشورا جز یک شکست آشکار برای ابنزیاد ببار نیاورد و همه آنچه به هدف درهم شکستن بانوان و اسیران آلمحمد (ص) بر آنان روا داشته بود، تنها بهدلیل غیرمنتظره این زنان اسیر بهعکس نتیجه داد. اینک، حاکمیت بنیامیه با این مسأله مواجه است که گام بعدی را چگونه بردارد؟ آیا ماجرا را در کوفه به پایان ببرد یا آنکه غیراینصورت، دنباله داستان اسارت، و در حقیقت یعنی جنبش عاشورا را باید به پایتخت یزید، یعنی شام بکشاند.
اما ختم ماجرا در کوفه، یا باید با چهره آشتی باشد و اسیران از همانجا آزاد و با احترام به وطنشان فرستاده شوند. در اینصورت، حاکمیت بنیامیه (یزید-ابنزیاد) زیر سنگینی این پرسش له خواهد شد که چرا این روش آشتی با خود حسین (ع) و پیش از قتل جنایتکارانهاش، در پیشگرفته نشد. یا آنکه راه خشونت در پیش بگیرند که یعنی اسیران را در همانکوفه از دم شمشیر بگذرانند، زیرا امیدی نبود که به تسلیم کشانیده شوند.
این بنبستی بود که بر اثر کوششهای چند روزه بانوان عاشورا، برای حاکمیت اموی پدید آمده بود. اما موضوع اسیران آلمحمد (ص) اینک چنان بغرنج شده بود که ابنزیاد، تصمیمگیری در این امر را دیگر در حد خود نمیدید. لذا اسیران را موقتاً بازداشت و برای کسب تکلیف از «خلیفه یزید»، پیک سریعی به شام فرستاد.
اسیران که در یک ویرانه بازداشت بودند، بهرغم مراقبت نگهبانان، از نتایج کار سترگ خود بیخبر نمیماندند. بهاقتضای نوید خداوند که بسی راههای پیشبینی نشده بر مجاهدان میگشاید، خبرها هرازگاه توسط یک پیک ناشناس، طی نامهیی ارادتمندانه، از بیرون به شیوه سنگقلاب، به داخل بازداشتگاه پرتاب میشد. توسط همین منبع ناشناس، آلمحمد (ص) از موضوع رفت و بازگشت پیک و پیامهای متبادله بین کوفه و شام، با خبر میشدند. مشخص بود که ناشناس به محافل حکومت دسترسی دارد که خود علامتی بود بر دامنه نفوذ و محبوبیت آلمحمد (ص).
اما یزید، بازگشت اسیران به وطن را نپذیرفت، زیرا بهمعنی پیروزی آنان بود که میتوانست نتایج غیرقابل پیشبینی داشته باشد. و نه قتلشان را به صواب میدید، زیرا با مبارزات بانوان اسیر آلمحمد (ص) در همین چندروزه، همگان آنها را شناخته بودند بهحدی که خونریزی بیشتر در کوفه میتوانست بسی خطرناک باشد. چنین بود که «میان بد و بدتر»، نهایتاً مقرر کرد تا اسیران به شام گسیل شوند. جبار دوران، قاعدتاً روی این حساب میکرده که افکار عمومی در شام و پایگاه اموی، از مدتها پیش برضد علی و آل علی (ع) ساخته شده و بانوان آلمحمد (ص) نخواهند توانست بهسان کوفه، حقانیت و مظلومیت حسین (ع) را بر فرق بنیامیه بکوبند و چهبسا که خود درهم بشکنند.
هرچه دشوار، پیروزی باید محقق شود
از نظر اسیران که خبر اعزام خود به شام را از پیک ناشناس و طریقه «سنگقلاب» دریافت کردند، شق «بد و بدتر» کدام بود؟ نظر به تجربه کوفه که باخت حاکمیت جبار را آشکار و عینی نمایانده بود، روشن بود که در هر صورت و با اتکا بر عزم خودشان، پایان محتوم این جهاد اسارت، جز بازگشت پیروزمندانه نیست، و برای بانوان مجاهد چه بهتر که این پیروزی را کوبندهتر در پایتخت دشمن محقق کنند، هر چند که باید جهادی طولانیتر را با رنجهای بسی تلختر برخود هموار نمایند، لیکن، در سنت این بزرگبانوان مجاهد چهباک!.
با این حساب میتوان فهمید که بانوان عاشورا به هنگام ورود به شام از چه روحیه نیرومندی برخوردار بودند، چرا که تا اینجا تنها برنده هماوردی کسی جز خودشان نبود که آن را بر پایه حقانیت و جهاد خستگیناپذیر خود و به راهبری زینب (ع) محقق کرده بودند.
با اینهمه، اینجا «شام» بود و پایتخت امپراتور جباری که از مرزهای هند تا سواحل مدیترانه را زیر نگین داشت. آری «شام»، همان شهر شومی که نیم قرن زیر اقتدار معاویه، بهدشمنی آلمحمد (ص) خو کرده بود.
دشواری جهاد اسیران در این شهر، علاوه بر آزار، تازیانه، شکنجه و شماتتهای همیشگی، گوشهای بهغایت بسته و چشمهای نابینا شده مردمان آن سامان بود. برای مثال، این تنها در شام بود که جانور مردی علناً و در محضر «خلیفه یزید»، جرأت کرده بود تا فاطمه دختر امام حسین (ع)، یعنی نواده پیامبر را بهرسم کنیزی از یزید طلب کند. رویدادی که با همه رذالت خاص ابنزیاد، مطلقاً در محیط آشنای کوفه رخ دادنی نبود.
اولین بارقه فتح بانوان
با اینهمه، حالا در شام، ساعتبهساعت آشکار میشد که ضربات بانوان عاشورا در کوفه، بسی بر خود یزید هم مؤثر افتاده و او را گیج کرده است، آنقدر که رفتارهای بس متضاد و عبرتانگیزی داشت. او از یکسو تمام شهر را آذین بسته و مردمان را به تماشای سرهای شهیدان و جمع اسیران کشانیده بود تا سیلی از دشنام و شماتت بر بانوان آلمحمد (ص) ببارند که چنین کردند. از سوی دیگر، جشن پیروزی مفصلی با حضور میهمانان رسمی در کاخ حکمرانی بهراه انداخته بود تا که اسیران را به تماشای آنان بگذارد و به همین منظور، گروه اسیران و سرهای شهیدان را وارد این مجلس کرده بود. اما شگفتا، هم او را میبینیم که به جای جایزهدادن به کسی که سر امامحسین (ع) را برایش پیشکش آورده بود، پرخاش میکند که: «در دلها بذر عداوت کاشتهای».
آیا از کرده خود پشیمان است؟ مگرنه که همو آن سر مطهر را در تشتی مقابل خود گذاشته و در کنارش به میگساری و رجزخوانی مستانه نشسته بود. وقتی گماشتهاش بر اسیران میآید تا مداحی کرده و پاداشی بگیرد، یزید به او و بشارتگوییش اعتنایی نمیکند، حال آنکه اسیران را به فرمان خود او کتبسته تا شام کشانیده و اینک در برابرش بپا داشته بودند. راستی، چهچیزی وی را چنین مشوش و ناموزون کرده است؟
همین داستان مرد شامی که کنیزی فاطمه بنتالحسین را از یزید تمنا کرد، خود علامت بزرگی بر سردرگمی یزید بود. به مجرد این درخواست هتاکانه، فاطمه به زینب (ع) پناه میبرد اما او، با بیاعتنایی چشمگیر به یزید و حضور او، خود مستقیماً به مرد مزبور پرخاش میکند: «بهخدا قسم، سخنی پست بر زبان رانده و پنداری دروغین بافتهای، این نه در خورند تو و نه در ید اوست». پریشانی یزید کاملاً جلب نظر میکند زیرا از یکسو خطاب به زینب (ع) فریاد برمیآورد: «اگر اراده کنم، قادر به چنین کاری هستم»، اما از سوی دیگر در برابر پاسخ زینب (ع) که: «هرگز، بهخداوند سوگند، تو چنین حقی نداری مگر که از دین ما خارج شده باشی»، دستپاچه میشود و دشنامگویی میکند تا که زینب (ع) میگوید: «تو امیر ستمکاری بیش نیستی، اما هرچه داری، در سایه دین پدر، پدربزرگ و برادر من، در دست داری». اینجا دیگر یزید کاملاً و آشکارا عقب مینشیند و خشم خود را به مرد شامی فرو میریزد و فریاد میزند: «گمشو که خداوند مرگ را نصیبت کند».
فاطمه، دختر امام حسین (ع) است. علاوه بر همه اعتبار و شئونات اجتماعی آلمحمد (ص)، او درعین جوانسالی یک بانوی مجاهد برجسته است که همینجا حملهیی به موقع را به ثمر میرساند. زیرا از جای برخاسته و خطاب به امپراتور جبار میگوید: «یزید، آیا کسی حق دارد که دختران پیامبر، محمد (ص) را به اسیری بگیرد؟». کلام فاطمه، چونان تیری سریع و شکافنده، آشکارا بههدف خورد، آنچنان که گروهی از میهمانان و برخی از زنان خاندان یزید به گریه افتادند. دیگر برای یزید چهچارهای مانده جز اعتراف به ستمکاری و یا انداختن تقصیرها به گردن فرماندار عمدهاش ابنزیاد.
با نشاندن پیکان همین پیام بهقلب یزید، دیگر کاملاً خلعسلاح است. این پیکان را علیبن الحسین، امام سجاد (ع) متعاقب خواهرش فاطمه بههدف مینشاند. امام سجاد (ع) خطاب بهیزید میپرسد: «گمان داری که اگر پیامبر خاتم ما را بهچنین حالتی ببیند چهحالی خواهد داشت؟». یزید کاملاً به بنبست میرسد و لذا در همان مجلس خودش فرمان میدهد که ریسمانها را از اسیران و غل و زنجیر را از دست و گردن امام سجاد (ع) بگشایند. چه پیروزی عظیم و شکوهمندی که بانوان عاشورا و اسیران آلمحمد (ص) در اول ورودشان به پایتخت و کاخ قدرت دشمن در «شام»، خلق کردند، لیکن «باش تا صبح دولتش بدمد».
خطابه حماسی و تاریخی زینب
یزید، همچنان ناموزون و پریشان، کوشش دارد تا سنگینی شکست و رسوایی خود را با تاکتیک توزیع مسئولیت سبک نماید. گاه، گناه را به گردن اینزیاد میگذارد که مهلت نداد تا او حق خویشی با حسین (ع) را ادا کند و گاه جهت قدرتنمایی، بهسر حسین (ع) گستاخی میکند و گاه زبان ملامت میگشاید که اگر آنحضرت قصد قدرت نمیکرد، چنین نمیشد.
اما این جسارتها همه در برابر چشمان زینب (ع) و این دروغها همه در حالیکه خودش به فرماندار مدینه نوشته بود از حسین (ع) بهخلافتش بیعت بگیرد و اگر نپذیرفت فوری او را گردن بزند. چنانکه باز هم خودش جهت مقابله و نابودی حسین (ع) ابنزیاد را به فرمانداری تامالاختیار کوفه گماشته بود. حال، آیا هیچ مهلتی بهاین جنایتکار رواست تا اینک صحنهپردازی کند؟ موقعیتی خطرناک است و یزید بهدرندهای شبیه است که زخم شکست خورده و هر فرصتی را میپاید تا انتقام بگیرد.
اما ناگهان، حاضران زینب (ع) را مشاهده میکنند که بپا خاسته و آهنگ سخن کرده است. عجبا، این بانوی سالخورده داغدار که سرهای عزیزترین کسانش را پیش چشم دارد، با کدام استواری و صلابت آهنین است که آتش کلام خویش را بر قدرتمندترین حاکم جهان میبارد. به او گوش فرا میدهند و حیرتشان افزون میشود چرا که زن اسیر بدون هر گونه احترامات درباری و بهصراحت میگوید: «… یزید، بهگمانت اینکه زمین و زمان را بر ما تنگگرفته و بهاسیری کوچمان دادهای، از منزلت ما کاسته و به عظمت خود افزودهای؟ آیا میپنداری، حال که دنیا و قدرتش در چنگ توست، عاقبت امور بر تو گشاده خواهد بود؟ هان این سخن خداوند است که فرمود: «کافران نپندارند که آنچه بدانان واگذار میشود، خیرشان است بلکه موجبی تا بارهای گناه سنگینتر کرده، مستحق عذابی خوارکننده باشند». چه کلمات تندی که خطاب به حاکمی جبار میبارد که خود را «امیرالمؤمنین» میخواند. زینب (ع) ادامه میدهد: «… یزید، این چه عدالتی است که خاندان خود را در امنیت پناه دادهای اما پرده احترام دختران پیامبر (ص) را زدوده و آنان را بهدست بیگانه دشمنان، اسیر و رنجور به هرسو میکشانی؟ … اینک با چوبزدن به لب و دندانهای بیدفاع حسین (ع) آیا شکست پدران مشرک خود را با ریختن خون فرزندان پیامبر (ص) تشفی میدهی؟ اما حتماً دیری نمیپاید که در محضر خداوند به بازخواست بایستی که آنگاه آرزو خواهی کرد ایکاش کور و لال میبودی و دست و زبان به چنین جرایمی نمیگشودی».
اینجا، زینب (ع) روی بهآسمان، زبان بهمناجات با خداوند میگشاید: «پروردگارا، تو خود حق ما را بستان و انتقام ما را از این ستمکاران بکش». و دوباره روی به یزید، سخن آتشین ازسر میگیرد: «… ای دشمن خداوند و وارث دشمن خداوند، منزلت تو در چشم من کوچک و زشتی کردارت بس بزرگ است، لیکن ادامهدادن کلام با تو را چهفایده، که اینک حسین (ع) کشته و چشمان ما گریان و سینههایمان مجروح است. اما گمان مدار که قتل و اسارت ما برای تو غنیمت و سودی خواهد داشت، آن هنگام که با عاقبت کار خویش مواجه بشوی، تازه خواهی دریافت که میراث بزرگت از معاویه، جز این نبود که گناه کشتن جگرگوشههای محمد (ص) را برایت به ارث نهاد. پس هر چه بتوانی بکوش و توطئه ساز کن، اما ننگ آنچه بر ما روا داشتهای هرگز پاکشدنی نیست…»
اما آخرین جملات زینب (ع) که جلوه روح آیینهوار و اراده الماسگونه اوست، چنین ادا شد: «خداوند را سپاس که سعادت و بخشایش خویش را نصیب برادرانم، جوانان اهل بهشت، مقرر فرموده و از درگاهش مسألت دارم که به فضل خود، بر درجاتشان بیفزاید…». آری، سپاس و بهشکرانه آزمون خداوند و نه شکوه از دشواریهای جهاد در راه او.
یزید با مجلسیانش در بهت و سکوت از سخنان این بانو که او و پدرش معاویه را یکجا به رسوایی میکشید، خشکشان زده است. سکوت سنگین را باز هم فاطمه بنتالحسین میشکند: «یزید!، آیا دختران پیامبر و اسیری؟». یزید که دیگر کاملاً درهم شکسته است، اینجا به سخن میآید و با ریاکاری رسوای بیفایدهای میگوید: «دختر برادرم، من همواره از چنین امر ناپسندی ابا داشتهام». آنگاه روی به امام سجاد (ع) ادامه میدهد: «خداوند پسر مرجانه را لعنت کند. قسم به خدا که اگر خود با حسین (ع) طرف میبودم، از هیچ خواستهاش کوتاهی نمیکرده و بههر قیمت، او را از مرگ به دور میداشتم».
اینک دیگر بر کسی پوشیده نیست که اسیری بانوان مجاهد عاشورا، بهپیروزی درخشانی انجامیده تا آنجا که یزید دستور میدهد برای حسین (ع) و شهدای عاشورا ماتم برگزار کنند، تا نوبت برسد به عزیمت کاروان سوگوار اما سرفراز آلمحمد (ص) به مقصد مدینه، و البته از راه کربلا و برای زیارتی که درحقیقت گزارش پیروزی جهاد عاشورا برای تقدیم به تربت پاک سالار شهیدان، حسین (ع) بود.
آخرین آزمون مبارزاتی زینب تبعید مجدد از مدینه
بانوان عاشورا با پیشواز پرشوری به مدینه میرسند، برابر انبوه چشمان اشکبار. اینجا، آغاز سخن با امام سجاد (ع) است که با سپاس خداوند بهخاطر چنین آزمایشی عظیم و روسپیدی جاودانه، رشته کلام را بهدست میگیرد. زینب (ع) هم برای عرض تسلیت به تربت نیای بزرگوارشان، یعنی به مرقد مطهر پیامبر (ص) روانه میشود. آنگاه ، سنت ماتم حسینی به هدف استمرار بخشیدن یاد و مبارزه عاشورا، پایهگزاری میشود. در این ماتمها، هر کدام از بانوان و همراهان سهم خود را دارند بهعلاوه برخی که در مدینه مانده بودند، مانند امالمؤمنین امسلمه، همسر پیامبر (ص) یا امالبنین، همسر علی (ع) و مادر حضرت عباس و برادرانش. و همچنین عبدالله جعفر که همسر سابق زینب (ع) بود و پدر دو فرزند شهیدش.
زینب (ع) اما دائماً در خانه حسین (ع) و در کنار امام سجاد (ع) فعال است. این بهصورتی وسیع، اسرار و رخدادهای جنبش عاشورا توسط بانوان و بهخصوص زینب (ع) گزارش میشود و دهان به دهان و خانهبهخانه بهگوش همگان میرسد و حیثیتی برای بنیامیه و یزید باقی نمیگذارد، تا جایی که والی مدینه علایم اعتراض و عصیان در شهر پیامبر (ص) را احساس و به پایتخت اعلام خطر میکند.
عمر زینب (ع) پس از عاشورا بیش از یکسال و نیم ادامه نیافت اما در همین مدت اندک، بنیامیه دریافتند که با قتل حسین (ع)، جنبش او دوباره شعلهور شده است. چند ماهی نگذشته، فرماندار مدینه به یزید نوشت: «زینب، سخنوری فصیح، دانا و خردمند است. او و همراهانش عزم دارند تا جهت انتقام حسین (ع) دست به قیام بزنند». با رسیدن پاسخ یزید، فرماندار به زینب (ع) ابلاغ میکند که باید مدینه را به قصد هر نقطهای غیر از وطنش، ترک کند. پذیرفتن موضوع برای زینب (ع) گوارا نبود اما بنیهاشم (ع) -ولابد امام سجاد (ع) - بر جانش از جانب دشمن بیم داشتند. نهایتاً زینب با این بشارت عقیدتی از زبان امام سجاد (ع) قانع میشود که بهعمه بزرگوارش گفت: «وعده خداوند حق است و وارث زمین جز مدافعان عدالت (آلمحمدـص) نخواهند بود» و این کمتر از 6ماه پس از بازگشت از اسارت بود.
عجبا که مشهورترین بارگاه او که سالانه دههاهزار انسان مشتاق از سراسر جهان اسلام را برای الهام عشق و ایمان و مبارزه بهخود میپذیرد، در «شام» واقع است، همان پایتخت معروف یزید!
این یک حقیقت ثبتشده در تاریخ است که زنان عاشورا، این مأموریت سترگ را تنها ظرف بیست روز به سامان پیروزی رسانیده و بهرغم شمار اندکشان، دشمن جبار را به ندامت کردن علنی کشاندند. آنقدر که در چهلم شهیدان، (نخستین اربعین حسینی) گزارش پیروزی کامل جنبش جهت تقدیم به ساحت حسینی و تربت مقدس شهیدان، هیچ کم و کسری نداشت.
ظرفیت عقیدتی فراتر
معنی اینکه شیرزنان پولادین عزم عاشورا در 14قرن پیش به شایستگی از چنین آزمون خطیری با پیروزی و سربلندی برآمدند، جز این نیست که اندیشه توحیدی اسلام، بهخصوص جنبش اهلبیت محمد (ص)، مقولهای بهنام «زن ضعیفه» را بهمعنی زنی فاقد قدرت و صلاحیت مبارزاتی و پیشتازی تا رهبری، نمیتوانسته در صفوف خود بهرسمیت بشناسد و آنچه بعداً بهدست دینفروشان عالمنما رواج یافت، تنها بازگشت ارتجاعی این رسوایان را ثابت میکند نه چیزی از حقیقت دین را.
بهخصوص اگر فراموش نکنیم که زنان عاشورا نخستین نمونههای زنانه چنین اقتدار عقیدتی و انسانی نبودند و نخستین نسل زنان پیشاهنگ در مبارزه عقیدتی، افزون بر هفتدهه پیش از عاشورا و در طلایه جنبش محمدی (ص) ظهور کرده بود، با نامهای مشخص و آشنا مانند خدیجه (ع) که نخستین پیشکسوتشان بود.
اما نمیتوان نادیده گرفت که منظومه زنان عاشورا، چنان مسئولیتپذیری سترگی را در آزمون خویش به ثبت دادند که مبین ظرفیت عقیدتی بس فراتر آنان بود، بهاین دلیل که آزمون کربلا، از نوع مبارزه بیابهام یاران محمد (ص) در برابر شرک آشکار زمانه نبوده، بلکه صفآرایی «دو اسلام» بود. یکی اسلام اموی بهسردمداری یزید در کرسی قدرت که درست مانند خمینی در حاکمیتش با قرآن و نماز و عربدههای دین فروشانه بود. زیرا که جبروت «امیرالمؤمنین یزید»، در رأس شبکه فرماندهان و والیان اموی و گروه علما و محدثان و ثروتاندوزان طبقه حاکم در جهان اسلام، چنان بود که حتی برخی از بزرگان صحابی و تابعان صاحب وجهه و ذینفوذ را به تسلیم و بیعملی وا داشته بود تا آنجا که هر کوششی را بهکار بستند تا مگر بهر ترتیب، حسین (ع) و یارانش را بیم داده، به تسلیم بکشانند.
شیرزنان و انتخاب آگاهانه
در کانون بانوان عاشورا، نام هفتنفر از خواهران امامحسین (ع)، دختران علی (ع) دیده میشود که عبارتند از: زینب کبری و امکلثوم کبری، فاطمه و خدیجه، صفیه، رقیه و امهانی، که جدا از منزلت خاص زینب کبری و خواهرش امکلثوم، عموم آنان برخوردار از اعتبار معنوی و احترام عمومی بودند. در کنار اینان، دختران حسین (ع) یعنی فاطمه و سکینه و همسر آنحضرت «رباب» هم با ارجمندی والا قرار داشتند. اینان، قلب و کانون منظومهای شمرده میشدند متشکل از بازماندگان ارجمند شهیدان، بهخصوص از سلاله فاطمه و علی (ع)، دختران مسلمابنعقیل (ع)، فرزندان و نوادگان عقیل یا جعفر طیار و… .
نکته تمایز بسیار مهمی که زنان مجاهد عاشورا را برجسته میکند، همان خصلت ویژه جهاد عاشورا است، یعنی که بانوان عاشورا هم بهروشنی میدانستند که به چگونه مأموریتی میروند، مأموریتی با چشمانداز قطعی شهادت دستجمعی همه مردان رزمآور تا آخرین نفر و اسارت تمامی بازماندگان. نتیجه آنکه، بانوان کربلا از همان نخستین گام با وقوف کامل نسبت به سرنوشت جنبش عاشورایی، به انتخاب آگاهانه مبارزهای دستزده بودند که با گذشت 15قرن، همچنان اعجابانگیز است. حقیقت یادشده را تنها قهرمانان حماسه عاشورا نمیدانستند، بلکه بانوان و دانایان دیگری هم میدانستند. برای مثال، همان اوایل ماه رجب سال60 و بهدنبال درخواست بیعت اجباری از جانب یزید، وقتی که امام حسین (ع) ناگهان قصد ترک مدینه و سفر به مکه نمود، امالمؤمنین «امسلمه» که خبر کشتهشدن حسین (ع) بهدست همین «امت اسلام» را از پیامبر (ص) شنیده بود، به نزدش شتافت و نگرانی خود را در میان نهاد اما حسین (ع) به وی خبر داد که این سفر بهدنبال همان سرنوشت است و در تأیید انتخاب آگاهانهاش مطالبی از فرجام کشتهشدن خود با تمامی یاوران و اسارت تمامی بانوان این جنبش را برای امسلمه باز کرده و فرمود: «روز و ساعتی را که کشته خواهم شد و هویت قاتل خود و نامهای کسانی که در کنار من شهید خواهند شد را میدانم…».
چنانکه، امام حسین (ع) همین خبر را در خلال چند ماه آتی و بههنگام عزیمت از مکه به عراق (هشتم ذیحجه سال60)، بارها در گفتگو با اشخاص مختلف جدا جدا تکرار نمود، از جمله با برادرش محمد حنفیه، پسرعمویش عبدالله جعفر (همسر زینب کبری)، ابن عباس (پسرعمو و صحابی معروف پیامبر (ص) و دیگران. هر کدام این رجال نامور، به نوبه خود، نخست کوشش داشتند که حسین (ع) را از عزیمت به کوفه بازدارند و هر کدام وقتی به نتیجه نمیرسیدند، اصرار از سر میگرفتند که -لااقل- زنان و کودکان را در این سفری که فرجام خونینش بر همگان آشکار بود، به همراه نبرد. اما پاسخ ثابت و مکرر حسین (ع) بر این بود که نه از شهادت خود و یارانش و نه از اسارت زنان و بازماندگان، گریزی نیست.
و چنین بوده است که بهگواهی تاریخ و اسناد درخشان موجود، مشاهده میکنیم که در کل ماجرای قیام عاشورا، پیش و پس از شهادت تا انقضای طول مدت اسارت و تا بازگشت پیروز بهوطن، کوچکترین ضعف و تزلزلی از هیچکدام 84نفر اسیر، بروز نمیکند، نه از زنان و نه حتی از کودکان داغداری که اغلب به دردناکترین صورتی یتیم شده بودند.
در راه جهاد با عبور از موانع و گسستن قیدها
تمایز دیگری که باید آن را برجستهترین تمایز بانوان عاشورا دانست، گسستن زنجیری است که در آن روزگار هم مانع رهایی بود بهخصوص برای زنان که پایبندی آنان به پسند شوهران، فراتر از جنبه حقوقی، یک ارزش اخلاقی شمرده میشده.
البته در آغاز اسلام، الغای «عصم الکوافر» (مرزهای ارزشی کافرانه) یک جهش انقلابی بزرگ به نفع زنان و آزادی آنان در عقیده و مبارزه بود که پس از عهدنامه «حدیبیه» در سال ششم هجری اعلام و بهاجرا گذاشته شد. اما فقط در مورد حقوق شناختهشده و سنتی شوهران مشرک، به اجرا درآمد.
اما اینکه این حق در همهحال برای زنان اهل عقیده و مبارزه بهرسمیت شناخته شود تا (در صورت مقتضی) حق داشته باشند از تقیدات سنتی نسبت به شوهران آزاد باشند، فراز بالابلند دیگری بود که فقط برای اولین بار در سنت بانوان عاشورا پیموده شد، یعنی بهطور خاص در سیره و رویه همان بانوی والایی که در این جنبش تا مقام رهبری مسئولیت ایفا کرد، آنهم نسبت بهشوهری مسلمان و از ناموران اسلام. این جهش را بانوی بانوان عاشورا، یعنی «زینب کبری»، و در مقطع این جنبش بهثبت رسانید. رویهای که بیشک، وقتی توسط این نواده برجسته محمد (ص) و زاده علی و فاطمه (ع) بهکار بسته میشد، بیرون از رهنمود برادر و پیشوایش حسین (ع) اتخاذ نمیشده و به منصه عمل و اجرا کشیده نمیشد. پیام این سابقه توحیدی که زینب (ع) پدیدار میکرد جز این نبوده که: راه مبارزه و جهاد را نمیتوان با این نوع بستگیها و بهانههای غیرعقیدتی مسدود ساخت.
این بود که از لحظه عزم حسینی (ع) به ترک مدینه، جدایی زینب (ع) از همسرش عبدالله جعفر بهعمل گذاشته میشود. این همسر، مردی آبرومند، برادرزاده علی (ع) و فرزند جعفرابن ابیطالب معروف به «جعفر طیار»، است که روابط دوستانه و فامیلی نزدیک با حسین (ع) داشت، اما زینب (ع) از لحظه عزم و عزیمت تا استقرار در مکه، جز در پیرامون حسین (ع) و درگیر امور مربوطه دیده نمیشد. تا که هنگام خروج از مکه، جدایی خطوط آشکارتر میشود. زینب (ع) در قلب کاروان حسینی (ع) دیده میشود، اما عبدالله جعفر مشغول میانجیگری است که از حاکم اموی مکه برای پسرعمویش اماننامه بگیرد که نهایتاً همچنین نامهیی را گرفت که البته مقبول حسین (ع) واقع نشد.
در روز عاشورا هم دو پسر زینب (ع) شهید شدند یعنی از فرزندان عبدالله جعفر. بهطوری که پس از بازگشت اسیران به مدینه و مشخصشدن کامل شهادتهای شهیدان، عبدالله جعفر نیز هم بهنام حسین (ع) و هم فرزندان شهیدش به عزا نشست اما در آن خانه از مادر این دو شهید، یعنی از زینب (ع) خبری نبود و تمام وقت این برترین بانوان عاشورا در خانه امام سجاد (ع)، پیشوای پس از حسین (ع)، صرف بیان ماجرای عاشورا و افشای ستمهای بنیامیه میشد.
در این مورد روایت «عبیدلی» بسیار قابلتوجه است که مینویسد: «امکلثوم، خواهر تنی زینب (ع) که همسر محمدابن جعفر (برادر عبدالله) بوده و شوهرش فوت کرده بود، مدتی پس از واقعه عاشورا به همسری عبدالله جعفر در میآید و تا هنگام وفاتش، همسر وی بود. وی میافزاید: «ازدواج عبدالله جعفر با امکلثوم پس از طلاق خواهرش زینب کبری بود». اما مشخص نمیکند که این طلاق چهوقت و چگونه بهطور رسمی اتفاق افتاده است. هرچند که اینجا، موضوع طلاق رسمی زینب مهم نیست، زیرا مشخص است که هرگز یک طلاق عادی و ناشی از ناهمسازی یک زن و شوهر در میان نبوده است. و اصل مهمی که بیتردید توسط زینب بود که در تاریخ اسلام پایه نهاده شد، «جدایی» مبارزاتی این بانوی بزرگ عاشورا از خانواده و همسرش بود که بسی پراهمیتتر از وقوع شرعی و قانونی طلاق است. این تفسیر زنده و پویای عاشورایی از آیه معروف «عصم الکوافر» بود که در جنبش عاشورا به نخسین ثبت تاریخی خود رسید.
«جدایی» زینب (ع) از همسرش عبداللهجعفر، امری بسیار چشمگیر است، چرا که جدایی پس از حدود چهلسال وفاداری دو همسر، کاری است به دشواری دستشستن از جان. بهویژه آنکه او پدر فرزندان برومندش نیز بوده، پدر همانها که در کربلا شهید میشدند. اما وقتی باریکتر بنگریم خواهیم دید اقدام زینب که بهیقین، صرفاً بهانگیزه و جهاد در جنبش عاشورا صورت گرفته بود، تا اینجایش تنها یک روی سکه آزمون سترگ او بود که بایستی هر دورویش را تماشا کرد و بهدرستی شناخت.
جدایی زینب (ع) از عبداللهجعفر، در حقیقت جز پل ورودی این بانو به یک پیوند جدید نبود، که عبارت باشد از پیوستن تمامعیار روح، عواطف، خرد -و خلاصه- تمامیت هستی زینب (ع) به حسین (ع)، نه به شخص آنحضرت، بلکه به جهاد و مبارزهای که البته جز در شخص حسین (ع)، تبلور نمییافته و تجسم نداشت. حسین (ع) برای زینب (ع) دیگر تنها یک «برادر گرامی» بهسان دیروز نبود، بلکه پیک و پیام یک مرام و یک تاریخ، یعنی مرام و تاریخ توحید بود. پیامآوری که میرفت تا پرکشیده و آیندهای ارغوانی را در کربلا بنیان نهد، همان قیامتی که اگر چشم کورباطنان پرمدعا، یارای دیدنش را نداشت، زینب -چنانکه از قول امام سجاد (ع) خواهد آمد- آن را میدیده و گواهی میداده است.
بهعبارت خلاصه، حقیقت پیوند زینب به حسین (ع)، فراتر از همه خویشاوندی نزدیک یا عواطف معنوی پیشین، تجسمیافتن تمامیت آرمان و ارزشهای اعتقادی وی در این برادرش بوده و چنین بود که زینب (ع)، همه داروندارش، از جمله خاندان و همسرش را بهپای جنبش این برادر نثار کرده بود. تاریخ چهکسی جز زینب را سراغ دارد که بدینحد، یگانه با حسین و از حسین (ع) شده باشد، تا واجد صلاحیت رهبری جنبش حسینی شناخته شود؟
رهنمود انگیزاننده و تعیینکننده تا حمل سلاح و اقدام به جهاد
بانوان شهید در عاشورا
بنا به تصریح مکرر امامحسین (ع)، سهم بانوان اهمیتی در ردیف اصل عزیمت و شهادت حسین (ع) و یاورانش در کربلا داشته و از همینروی اجتناب ناپذیر بود. برای فهم کردن این اهمیت، کافی است از این پرسش آغاز کنیم که آیا بدون حضور این بانوان، سرنوشت جنبش عاشورا چگونه تمام میشد؟
واقعیت تاریخی چنین بود که رسیدن کاروان اسیران بهشام و مجلس یزید همان و برگشتن ورقها بهنفع حماسه عاشورا همان، تا بهحدی که طی یکی دو روز از رسیدن اسیران به پایتخت این خلیفه قدرتمند سرکش، یزید بن معاویه، کار این دشمن جبار و حاکم به ابراز ندامت از قتل حسین (ع) کشید. بنابراین واقعیت، پرسش بالا بدین معنی است که بدون حضور بانوان عاشورا که در این اسارت ورقها را برگرداندند، آیا قیام و شهادت حسین (ع) میتوانست در شامگاه همان دهم محرم سال61 (عاشورا)، و در همان صحرای متروک کربلا، زیر پرده سکوت اهل زمانه و بدون هر گونه انعکاس مهمی در کوتاهمدت و در بلندمدت، به پایان برسد و هیچ تأثیر قابلذکری بر ضددستگاه حاکم نگذارد؟ تمام شدنی بدون هر گونه پیام و پژواک، نه در کوفه، نه در شام و نه در مدینه و حجاز، تا چه رسد به چنین تأثیر تاریخی عظیم و تأثیر جاودانی که بهطور عینی بر تاریخ و جهان اسلام و بشریت بر جای گذاشت.
برای پاسخ، باید موضوع را براساس رخدادهای واقعی در متن جنبش عاشورا وارسی کنیم:
رهنمود دادن و توجیه رزمآوران
در رخدادهای عاشورا، تعیینکنندگی کلام و رهنمودهای بانوان قهرمان، بسی آشکار است. دقت کردن آنکه این تأثیر را روی همان رزمآورانی مشاهده میکنیم که شخص امامحسین (ع) در شام آخر، گواهی میداد که کسان و یارانی نیکوکارتر و وفادارتر از یاران و خاندان خویش نمیشناسد. برای نمونه:
نمونهای پیش از روز عاشورا
نقطه عطف در سرنوشت شهید بزرگ عاشورا که فرماندهی جناح راست در لشکر حسین (ع) را عهدهدار شد، یعنی «زهیرابن قین بجلی» از بزرگان کوفه، با کلام همسرش به نام «دلهم» تحقق یافت. تقریباً همزمان با سفر حسین (ع)، زهیر هم از سفر مکه به عراق بازمیگشته در حالی که سعی داشت خود را از جریان حوادث دور داشته و از همینروی ابا داشت که با حسین (ع) مواجه شود. اما بهناگاه در یک منزلگاه بین مکه و کوفه، فرستادهای از جانب حسین (ع) پیام دعوت آنحضرت برای دیدار با خودش را بهزهیر ابلاغ کرد. زهیر آمادگی پذیرفتن این دعوت را نداشت. اینجا بود که کلام و نقش «دلهم» در سرنوشت زهیر آشکار میشود. این بانو به زهیر هشدار میدهد که: چگونه شرمنکرده و پیام فرزند پیامبر (ص) را رد میکند؟ با این هشدار بود که زهیر برمیخیزد، برخاستنی سعادتبار تا حلشدن او در جمع و جبهه جاودانه حسین (ع). رهین این هشدار همسرش، زهیر در شمار یکی از برجستهترین یاران حسین (ع) محسوب میشود که آن حضرت در شب عاشورا بهارزش آنها بهصفت «بهترین یاران» گواهی میدهد.
نمونههای چندی در روز عاشورا
ام عمرو، همسر جنادهٴ ابن کعب انصاری است. او نخست بهتشویق شوهرش کوشش داشت تا هنگامی که شوهر را آماده روانهشدن به میدان جهاد مییابد، اینجا دیگر او را به نایلآمدن شهادت بشارت داده و بدرقه میکند. پس از شهادت جنادهٴ ، امعمرو از پای ننشسته و مسئولیتش را پایان گرفته نمیبیند و این بار، عمرو نوجوان، فرزند جناده شهید را دعوت به جهاد مینماید تا که او را هم روانه جنگ و میدان شهادت میکند.
نوجوان که 11ساله بود، تنها با اصرار و الحاح بود که توانست از امامحسین (ع) اذن جهاد بگیرد. دشمن پس از شهادت عمرو نوجوان، سر او را وحشیانه به جانب او پرتاب میکند. اما در مقابل، «مادر» ندا در میدهد: «قربانیم به درگاه خداوند را پس نمیگیرم» و سر فرزندش را به میدان باز میافشاند. اما به همین بسنده نکرده، سلاح برمیدارد و بهقصد جهاد به میدان میزند، و تنها در برابر ممانعت شخص امام حسین (ع) از شهادت او بود که توانستند او را باز گردانند، لابد برای رسالت سترگی که هنوز در پیشروی داشتند.
ام وهب و امعبدالله را باید دو نمونه خاص دانست: این دوبانو، به ترتیب، مادر و همسر «وهب ابن عبدالله کلبی» هستند. در بامداد عاشورا، «اموهب» فریضه جهاد را به فرزندش یادآور میشود و تأکید میکند که: مبادا گیر دلمشغولی زندگی خود یا همسرش بیفتد. وهب با بدرقه مادر و همسر قهرمانش به میدان شهادت میرود. به مجرد شهادت وهب، همسر جوانش «امعبدالله»، چنان بیمحابا به میدان زد که کسی نتوانست به او رسیده و مانع شود. اینچنین، او اولین زن شهید در میدان عظیم عاشورا است. برخی مورخان نوشتهاند که از ازدواج این زن و شوهر شهید، تنها 17روز میگذشته است. پس از شهادت وهب و امعبدالله، اینبار، دشمن بیآزرم سر وهب را به سوی مادرش پرتاب کرد اما او هم مانند «امعمرو»، پسگرفتن قربانی را برنتافت و سر را چونان حربهای به سینه دشمنان کوفت و سپس خودش به میدان جهاد شتافت که فرستادگان حسین (ع) مانع شدند.
با آنکه مسئولیت بانوان شرکت در جنگ و شهادت در میدان عاشورا تعییننشده بود، گزارش شهادت سهبانوی بزرگوار را در کتب تاریخ مییابیم. البته همین شمار اندک کافی است برای گواهی بر این حقیقت که زنان مجاهد عاشورا، از قماش حرمنشینان بیبنیهای نبودند که تاب رزم و جانبازی نداشته و جز تسلیمشدن به اسارت، از پس انتخاب دیگری برنمیآمدهاند.
نخستین بانوی شهید کربلا، همان امعبدالله، همسر جوان وهب است که خواندیم. اما دو نفر دیگر، هر دو از خواهران امامحسین (ع) و دختران حضرت علی (ع) هستند به نامهای فاطمه و خدیجه که گویا جوانترین فرزندان بازمانده از امیرالمؤمنین (ع) بودند. این دو خواهر که -مانند عموم بانوان عاشورا- روزهای چندی را در عین تشنهکامی گذرانده بودند، شامگاه روز عاشورا و در خلال هجوم وحشی دشمن برای غارت خیمهها، بهشهادت رسیدند.
زینب بانوی عهدهدار رهبری جنبش
همگان بهعنوان یک واقعیت تاریخی میدانند که پس از شهادت امامحسین (ع)، سرپرستی عموم بازماندگان تا پایان پیروزمند جنبش، به عهده بانوی عظیمالشأن عاشورا، یعنی زینب کبری (ع)، دختر والاقدر فاطمه و علی (ع)، قرار گرفت.
در متون شیعه، عبارتی از جانب امامان اهلبیت (ع) در زیارت زینب (ع) و شماری از بانوان آلمحمد آمده که بهخصوص از بابت مبحث راهبری زنان در اسلام و تشیع، بسی پراهمیت است. عبارت، خطاب به زینب (ع) چنین است: «فانّ لک شأناً من الشّأن» (همانا که تو، دارای مرتبتی از مرتبت امامان هستی).
زینب (ع) بهعنوان نواده پیامبر (ص) و یادگار فاطمه و علی (ع)، البته بسی ارجمند بوده بهخصوص که عمر 55سالهاش را از کودکی در کوران حوادث و تحولات جنبش اسلام میزیسته و در خلال آزمونهای این مدت، تجربه و صلاحیت فراوانی اندوخته بود. اما موضع رهبری وی، بیش و پیش از هر امری، باید متکی بر صلاحیت مرامی و عقیدتی این بانو باشد تا در مقام راهبر جنبش عاشورا، چنان منزلتی داشته باشد که حتی امام علی ابن الحسین (ع) از کمک وی -چنانکه خواهد آمد- بینیاز نباشد.
با تأمل بر رویدادهای جنبش عاشورا، متوجه میشویم که برجستگی استثنایی زینب (ع) تنها در خلال همین جنبش است که بدین حد آشکار جلوه میکند و جایگاه عقیدتی و مبارزاتی زینب کبری (ع) را نمایان میدارد.
به «جدایی» زینب (ع) از همسرش عبداللهجعفر اشاره کردیم و گفتیم که آن جدایی وی تنها نظر به پیوندی که با حسین (ع) برقرار میکند، فهمیده میشود. در بیان دیدگاه زینب (ع) به برادرش حسین (ع) و قیام عاشورا، مطلبی را که امام سجاد (ع) روایت میکند، سند روشنکننده بسیار پرارزشی است. صحنه گسیل داشتن اسیران به کوفه بود، هنگامی که دشمن برای شکنجه دادنشان آنان را از کنار قتلگاه حسین (ع) و پیکرهای بهخون تپیده و بر خاک افتاده آنحضرت و شهیدان عبور داد. مطابق روایت امام سجاد (ع)، در این صحنه که قلبهای داغدار ناگهان به آتش نشست و نالههای دردمند به فلک برخاست، شخص امام سجاد (ع) هم بهسختی منقلب شده و صبر از کف داده بود. اما به عکس، زینب (ع) چنان بیدار و بر خویش مسلط، مأموریت خویش را مدنظر داشت که جهت کمک به این امام و برادرزاده والامرتبتش پاپیش نهاد و با خطاب درخشان و مؤثر، او را یاری داد تا بر وضعیت غلبه کند. با این کلمات: «برادرزادهام، ترا چه میشود؟ با این صحنه چنان روبهروشدی که انتظار نمیرفت؟ نکند که دچار یأس و تسلیم مرگ شده باشی؟ از آنچه اینک میبینی، دچار ناامیدی و نگرانی مشو، زیرا این عین پیمانی است میان رسول خدا با پدر و پدربزرگت (علی ع)، که اینک بدینصورت وفا شده است. نگران این اجساد و دفن آنها مباش که بهیقین، نوید حق تعالی بهدست کسانی که بهرغم جباران عصر، از آنان پیمان گرفته، محقق خواهد شد. کسانی که جباران هرگز قادر به شناسایی پیشاپیش آنان نیستند.
در همین سرزمین بیابانی، پرچمی که بر مزار پدرت افراشته خواهد شد، هرگز با گذشت زمان کهنگی نخواهد گرفت و رسم و آیینش هرگز زوال نمیپذیرد. مزار پدرت در همین سرزمین، شاخصهایی خواهد داشت که جاودانه مردمان را به سوی خود دعوت نموده و جذب خواهد کرد. این بهرغم سلاطین و جباران که بهسودای محو این مزار و نشان و پرچمش، مکر و تلاشهای بسیاری بهکار خواهند بست…».
شگفتا از مرام و دیدگاه زینب که در این کلمات برق میزند: «پیمان»، نه حادثه و مصیبت! «وفا»، نه شکست و مرگ! و نهایتاً جاودانگی «رسم و آیین» حسینی و نه فقط ماندگاری نامی نیک، و همه اینها همراه با نوید قاطع بر بیحاصلی خدعهها و خونآشامی جباران. مزید شگفتی، آنکه اینها کلمات بانوی سالمند -55ساله- داغدیدهای است، آن هم در لحظاتی که در منظر چشم خود، پیکر حسین (ع) را افتاده در کنار پیکرهای منظومهای از برادران، خواهران، برادرزادگان و عموزادگان و عزیزان رشیدش در پیش چشم دارد. با این کلام، راز پیوند و دلبستگی این بانوی موحد مجاهد به حسین (ع) را باز هم روشنتر میشناسیم، همان که جانمایه همه استواری، قهرمانی و کلمات او در جریان جهاد اسیران است.
راستی اگر جز زینب (ع) هیچ بانوی بزرگ دیگری بر زمین پدید نیامده بود، زنان و زنان موحد چه کم داشتند تا از افتخار، سر برآسمان بسایند و به این نمونه رهبری زنانه در تاریخ توحید، اسلام و جنبشهای انقلابی، بر خود ببالند. سلام بر زینب.
صفآرایی دو اسلام و افشای چهره دروغ و بدلی
جنبش عاشورا میدانی حساس در صفآرایی «دو اسلام» برابر یکدیگر بود و در این امتداد، یکی از مهمترین ویژگیهای اسلام اصیل را بازآفرینی میکرد که همانا حضور درخشان بانوان موحد مجاهد با مسئولیتهای بیجایگزین و استثنایی بود تا رهبری آن مرحله از جنبش توسط بانوی عاشورا، زینب (ع).
در چنین صفآرایی، افشای چهره دروغ و بدلی دشمن مرتجع که زیر ماسک اسلام عمل میکند، لاجرم، اولین اقدام حیاتی شمرده میشود، کاری ضروری که تنها باید بر دوش زنان و اسیران بهتحقق بیانجامد، که انجامید آن هم با شکوهمندترین صورت ممکن.
رزمی بیسابقه و تاریخی
تنها دو روز از شهادت جگرسوز حسین (ع) و یارانش میگذرد و اینک دوازدهم محرم سال 61هجری است که اسیران، خسته و رنجور به غلغله شهر شلوغ کوفه میرسند، شهری آذینبسته و لبریز از مردمی که برای تماشای جشنهای پیروزی و اسیران شکستخورده، به خیابانها ریختهاند.
در مورد این مشتی زن و کودک در زنجیر، هرکس که بیشتر میدانست تا کوفه چه بر سرشان آمده، حتماً کمتر انتظار داشت که آنان بتوانند فضای شهر حکمروای جنایتکار را تاب بیاورند تا چهرسد که بر آن چیره شده و اوضاع را تا مرز شورش علیه بنیامیه واژگون کنند. آخر، این داغداران، تمام دیشب و دیروز را زیر تازیانه کارگزاران رذل دشمن، راه پیموده بودند. آنان را از همان اول راهیشدن، از کنار پیکرهای چاکچاک شهیدانشان عبور داده بودند تا داغشان سوزانتر شده و هر چه بیشتر مرعوب شوند. روز پیش از آن هم، عاشورا بود با لهیب تشنگیها و داغهای بیالتیام تا شامگاه، و تازه غارت دشمن وحشی آغاز شد و سپس باخیمههاشان به آتش کشیده شدند.
پیداست که این دشواریها تماماً بر راهبر مسئولشان، بر زینب (ع)، بسی سنگینتر فرود میآمده و او در تمام سهروزی که اشاره کردیم، نه تنها خود قراری نداشت بلکه بایستی -چنانکه در نمونه امام سجاد (ع) خواندیم- دایماً به همگان رسیدگی میکرد تا شکیبایی از کف نداده و استوار بمانند. علاوه بر مسئولیتهای خاص خودش، مثلاً ، هنگامیکه خیمهها را آتش میزنند او فرمان میدهد تا همگان عقبنشینی کنند، اما خود نمیتواند از خیمههای شعلهور بگریزد چرا که نجات علیابنالحسین بیمار هم بر دوش اوست.
بهخصوص آنکه زینب (ع) عزم کرده بود تا دشمن را هرچه بیشتر از دخالت در امور اسیران دور نگاه دارد. برای مثال، وقتی میخواستند برای سفر اسیری سوارشان کنند، با صلابت گفت: بروید، خودمان سوار میشویم! آری، مشتی زن و کارهای ساربانان؟ با کمک خواهرش امکلثوم، شترها را میخوابانیده و اسیران را تا آخرین نفر سوار میکنند تا نوبت زینب (ع) میرسد که همواره جوانمردان اکنون بهخون خفته هاشمی رکابدارش بودند.
پس از چنین سهروزه آتشین و خون، اینک بهدروازه کوفه رسیدهاند، جایی که دشمن آشکارا قصد دارد تا با نمایش اسیری آنان و سرهای قهرمانان شهیدی که در کنارشان برنیزهها افراشته است، قدرت خود را اثبات و رعب و بیم را تا عمق زوایای دلهای مردمان بهکارد. پس بنگریم که آیا از این بانوان، به صفت سنتگذاران مبارزات نوین زنان موحد مجاهد، چه کاری ساخته است؟
صاعقه کلمات زنان آلمحمد (ص)
تاکتیک زنان اسیر در این جهاد، کوبیدن ستون اصلی حاکمیت بنیامیه بود، یعنی توجیه حاکمیت غصبی زیر عنوان «خلافت» و زمامداری مسلمین بهصفت جانشین پیامبر (ص). دستاویزشان در کشتن حسین (ع) هم جز اتهام «خروجکردن» بر «خلیفه یزید» نبود. بانوان برای کوبیدن این سنگر عوام فریبی، آشکارترین نقض حرمت آنان نسبت به دین و محمد (ص) را باید بر سرشان خراب میکردند، یعنی کشتار سلاله محمد (ص) و اسیری همین زنان از عترت او، همان کسانی که مطابق متن قرآن، مودت آنان بر یکایک مسلمین فرض است و مطابق بیان قطعی پیامبر (ص)، امانت حضرتش بودند بهجهت تضمین نجات مؤمنان، و به اهمیتی معادل قرآن.
نخستین تهاجم زنان مجاهد آل محمد (ص) را امکلثوم آغاز کرد. تازه وارد بازار کوفه شده بودند که کسی چند قطعه نان و مقداری خرما را بهرسم صدقه بهدست کودکان اسیر میدهد. ناگاه، همگان دیدند که بانوی سالمند موقری، قاطعانه امر میکند: «نان و خرماها را به دور افکنید» و آنگاه رو به حاضران میخروشد: «صدقه گرفتن برای ما «آل محمد» مجاز نیست»، کلامی که اخگری بود و به خرمن دشمن افکنده شد. با این کلام، مرحله نوینی از مصاف آغاز گردید: افشای دشمن که تا همین دیروز میسر نبود. کمکم همهمهها بالا میگیرد که: زن اسیر چه میگوید؟ آل محمد (ص) ؟ یعنی این اسیران از کسان و خاندان پیامبرند؟ آلمحمد (ص) و اسیری بهدست نیروهای اسلامی! خلیفه؟ و… ؟
در شهر کوفه کم نبودند کسانی که امکلثوم یا زینب را بیاد داشتند. همان دختران امیرالمؤمنین علی (ع) که نهچندان دور، بلکه فقط 20سال پیش در همین شهر میزیسته و از احترام عمیقی برخوردار بودند. البته با این فاصله، شناختن چهرههایشان آسان نبود آن هم در سنین 50سالگی و بهخصوص با رنج و شکنجهای همین سهروزه وانفسای اخیر. اما با کلام امکلثوم، صدای آشنایی را برگوشها خوش مینواخت و یادهای دوران تابناک علی (ع) را برای بسیاری زنده میکرد و چنین بود که همههها، نخست تبدیل به قطرات اشک حسرت، چشمها را پر میکند، بر گونهها میغلطد و سپس نالههای دردمندانه بسیاری زن و مرد را برمیانگیزاند و لحظه به لحظه، بیشتر زبانه میکشد، که گویا خود اسیران هم شگفتزده شدهاند.
به روایت شیخ مفید، «حذلم ابن ستیر» میگوید که در این صحنه، علی ابن الحسین (ع) را در غل و زنجیر میدیدم که شنیدم میگوید: «بر ما گریه میکنند؟ پس ما را چهکسی کشت» ؟ حال با کلام کوتاه و قاطع امکلثوم، فضای کوفه دستخوش دگرگونی ژرفی شد اما آیا این کافی است؟
بانوان عاشورا با نخستین سخنوری آتشین
لختی نگذشته، مردم کوفه صدای پرصلابت بانویی را میشنوند که خطاب به آنان فرمان میداد: «ساکت باشید». کدامیک از دختران علی (ع) بود؟ زینب یا امکلثوم؟ مورخان اختلاف دارند و شاید علت اختلافشان، شباهت صدای دوخواهر بوده و چه بسا گفته دیگر مورخان درست باشد که روایت کردهاند هردو سخن گفتهاند.
اما چکیده سخنان: شروع میکند به سپاس خداوند و سپس درود پیامبر (ص). آنگاه باقدرت هرچه تمامتر خطاب به اهل کوفه: «ای عافیتجویان و عهدشکنان، گریههایتان مدام و نالهتان بیپایان باد. جز آن است که به عجوز بیخردی میمانید که از بام تا شام میریسیده و آنگاه رشتهها را بهدست خود میگشود و پنبه میکرد. آیا جز احساسات توخالی و سخنانی بهسان تملقگویی کنیزان از شما بر نمیآید… پاره تن رسول خدا (ص) بهدست مردان شما کشته شدهاند و در این معامله، نصیب شما تنها عار و ننگی است که هرگز شسته نخواهد شد… چراغ راه و حجت خود را کشتهاید و خشم خداوند را خریدهاید. اگر آسمان بر شما آتش ببارد، شگفتی ندارد اما مبادا گول مهلت خداوند را بخورید که نوید خداوند تهی نیست و ارادهاش در کمین است».
چهقیامتی! دختران علی (ع) به صراحت مردم را با عظمت فاجعه آشنا میکنند و تأکید دارند که برای جنبیدن در برابر این فاجعه، چندان مهلتی نمانده است و گرنه هر کسی هر افتخار و ایمانی هم که پیش از این داشته، مانند رشتههای پنبهشده آن پیرزال است که گویی از اساس هیچ عمل با ارزشی نکرده است.
چنانکه مورخان آوردهاند، اینجا دیگر بانوی سخنگو رشته سخن را به خواهرش میسپارد و پس از آن نوبت فاطمه، دختر حسین (ع) میرسد تا همان کلام قاطع و آتشین را دنبال کند و در آخر، علیابن الحسین (ع). خبر سخنوری زنان آلمحمد (ص) و التهاب مردم کوفه که میگریسته یا از حسرت لب میگزیده و مویهای سر و ریش خود را میکندهاند، بهزودی بهگوش ابنزیاد، حاکم جنایتکار یزید در کوفه، میرسید. او میداند که اینجا کوفه است با آشنا مردمانی نهچندان اندک که هنوز دل در گرو علی (ع) و آل محمد (ص) دارند. او این را هم میداند که قاتلان کربلا که به فرمان خود وی فرزند رسول خدا را به خاک و خون کشیدهاند، از قبایل همین شهرند، و با هر گونه تغییر اوضاع، اولین هدفهای انتقام مردمی خواهند بود. از بیم آنکه اوضاع بغرنجتر نشود، به سرعت مأمور میفرستد تا اسیران را از مردم دور ساخته و به کاخ حکومتی ببرند.
در کاخ ابنزیاد، جامه مبدل زینب (ع) و ناشناس نشستن او فایده نکرد. ابنزیاد او را از وقار و ابهتش شناخت و وقتی پرسید و مطمئن شد که زینب است، به دشنام متوسل شد: «خدا را شکر که شما را خوار و رسوا کرده و کشت…». در این مجلس، با آنکه کاخ دشمن و زیر چنگال اوست، زینب سابقه و سنت جاودان خود را ایجاد میکند، همان که اینک توسط هزار هزار زن مجاهد و مقاوم دنبال شده و بر بنیخمینی فرود میآید.
بخشی از موضعگیری بانوی عاشورا زینب (ع) طی سخنرانی در این صحنه چنین است: «خداوند را سپاس و بر پیامبرش درود که ما را به محمد (ص) و راه او گرامی فرموده و از هرچه پلیدی و رجس، پاکیزه داشته است. همانا، رسوایی از آن تبهکاران دروغپرداز است که نه ما آل محمد (ص)، بلکه دیگرانند… به ما از خداوند جز کرامت نصیبی نرسیده است. آل محمد (ص) گروهی هستند که مقام رفیع شهادت و تقرب به خداوندشان از این راه را نصیب برده و جز به خواست خداوند عمل نکردهاند و زود است که خداوند، انتقامشان را بگیرد…».
شمشیر کلمات زینب در حالی بر امیر دشمن میباریده که این بانو سر بیتن برادرش را در خانی پیشروی دشمن بهچشم میدید. صحنهای که زیدابنارقم، صحابی بزرگوار پیامبر (ص) را چنان بیتاب کرد که بهسختی گریست و همانجا زبان به افشای ابنزیاد گشود. خروشیدن این صحابی، علامت بارزی بود گویای آنکه با آزمون بانوان کربلا، بسی سکوت و بیتفاوتیها که خواهد شکست.
ابنزیاد از فرط درماندگی، فرمان داد که زینب را بگیرند و بکشند اما دیگر دیر بود، و فیالمجلس، همان مجلس پرنخوت حکومتی، با نکوهش و اعتراض کسان مواجه گردید، از جمله توسط برخی همنشینان خود حاکم، مانند عمرو ابن حـریث. چنین بود که درمانده در کار خویش، دوباره به شماتت و فحاشی روی آورد، از جمله خطاب به امام سجاد (ع).
فایده نداشت. ابنزیاد از درماندگی، سخن از قتل علیابنالحسین (ع) به زبان آورد. اما زینب (ع) از این کلام برآشفت و به سختی گریست. مگر نه که مسئول حفظ این امانت آلمحمد (ص) بوده و در دشت کربلا، خود را برای نجات او به قلب آتش زده بود؟ زیر لب نیایش به درگاه خداوند را آغاز کرد تا نیرو بگیرد، آنچنان که همانجا، همگان بهچشم دیدند که زینب (ع) هرگز اهل درماندگی و گریه درماندگان نیست. دختر فاطمه و علی (ع) بار دیگر چونان شیری غرید که: «او را نخواهی کشت مگر که از جسد من بگذری». این بگفت و چنان جانبهکف گرفته، علیابنالحسین را در آغوش خود جای داد که راستی کس نمیتوانست بدون کشتن جدایشان کند. در همین حال، امام سجاد (ع) خطاب به این زیاد میگفت: «ما را به مرگ تهدید میکنی؟ حال آنکه شهادت رسم و سنت ماست».
همهمههای اعتراض از همان مجلس حاکمانه برخاست. بیلان اولین رودررویی علنی بانوان عاشورا با دشمن، آن هم در هنگامه جشنهای پیروزی خصم تبهکار، ثبت شد و از این قرار:
- شکستن رعب و سکوت 20ساله و تحمیلی بنیامیه.
- رسوایی و افشای ستمها و جنایات این مدعیان اسلام و خلافت.
- اثبات دوباره و جاودان حقانیت و مظلومیت آل محمد (ص).
از یاد رفتنی نیست که بهای تمام کمال این پیروزی را، البته بانوان عاشورا از جان و حیات خود میپرداختهاند، شاهد این حقیقت کتفهای کبود و تاول زده زینب (ع) بهخاطر تازیانههایی بود که در خلال همین «جهاد اسارت» بر تن خود میخرید. نشان شرفی که تا آخر عمرش همچنان کبود و مشخص بود.
بنبستی که بانوان برای بنیامیه پدید آوردند
بانوان در شام، پیروزی دایمی میآفرینند
اسیر گرفتن بانوان عاشورا جز یک شکست آشکار برای ابنزیاد ببار نیاورد و همه آنچه به هدف درهم شکستن بانوان و اسیران آلمحمد (ص) بر آنان روا داشته بود، تنها بهدلیل غیرمنتظره این زنان اسیر بهعکس نتیجه داد. اینک، حاکمیت بنیامیه با این مسأله مواجه است که گام بعدی را چگونه بردارد؟ آیا ماجرا را در کوفه به پایان ببرد یا آنکه غیراینصورت، دنباله داستان اسارت، و در حقیقت یعنی جنبش عاشورا را باید به پایتخت یزید، یعنی شام بکشاند.
اما ختم ماجرا در کوفه، یا باید با چهره آشتی باشد و اسیران از همانجا آزاد و با احترام به وطنشان فرستاده شوند. در اینصورت، حاکمیت بنیامیه (یزید-ابنزیاد) زیر سنگینی این پرسش له خواهد شد که چرا این روش آشتی با خود حسین (ع) و پیش از قتل جنایتکارانهاش، در پیشگرفته نشد. یا آنکه راه خشونت در پیش بگیرند که یعنی اسیران را در همانکوفه از دم شمشیر بگذرانند، زیرا امیدی نبود که به تسلیم کشانیده شوند.
این بنبستی بود که بر اثر کوششهای چند روزه بانوان عاشورا، برای حاکمیت اموی پدید آمده بود. اما موضوع اسیران آلمحمد (ص) اینک چنان بغرنج شده بود که ابنزیاد، تصمیمگیری در این امر را دیگر در حد خود نمیدید. لذا اسیران را موقتاً بازداشت و برای کسب تکلیف از «خلیفه یزید»، پیک سریعی به شام فرستاد.
اسیران که در یک ویرانه بازداشت بودند، بهرغم مراقبت نگهبانان، از نتایج کار سترگ خود بیخبر نمیماندند. بهاقتضای نوید خداوند که بسی راههای پیشبینی نشده بر مجاهدان میگشاید، خبرها هرازگاه توسط یک پیک ناشناس، طی نامهیی ارادتمندانه، از بیرون به شیوه سنگقلاب، به داخل بازداشتگاه پرتاب میشد. توسط همین منبع ناشناس، آلمحمد (ص) از موضوع رفت و بازگشت پیک و پیامهای متبادله بین کوفه و شام، با خبر میشدند. مشخص بود که ناشناس به محافل حکومت دسترسی دارد که خود علامتی بود بر دامنه نفوذ و محبوبیت آلمحمد (ص).
اما یزید، بازگشت اسیران به وطن را نپذیرفت، زیرا بهمعنی پیروزی آنان بود که میتوانست نتایج غیرقابل پیشبینی داشته باشد. و نه قتلشان را به صواب میدید، زیرا با مبارزات بانوان اسیر آلمحمد (ص) در همین چندروزه، همگان آنها را شناخته بودند بهحدی که خونریزی بیشتر در کوفه میتوانست بسی خطرناک باشد. چنین بود که «میان بد و بدتر»، نهایتاً مقرر کرد تا اسیران به شام گسیل شوند. جبار دوران، قاعدتاً روی این حساب میکرده که افکار عمومی در شام و پایگاه اموی، از مدتها پیش برضد علی و آل علی (ع) ساخته شده و بانوان آلمحمد (ص) نخواهند توانست بهسان کوفه، حقانیت و مظلومیت حسین (ع) را بر فرق بنیامیه بکوبند و چهبسا که خود درهم بشکنند.
هرچه دشوار، پیروزی باید محقق شود
از نظر اسیران که خبر اعزام خود به شام را از پیک ناشناس و طریقه «سنگقلاب» دریافت کردند، شق «بد و بدتر» کدام بود؟ نظر به تجربه کوفه که باخت حاکمیت جبار را آشکار و عینی نمایانده بود، روشن بود که در هر صورت و با اتکا بر عزم خودشان، پایان محتوم این جهاد اسارت، جز بازگشت پیروزمندانه نیست، و برای بانوان مجاهد چه بهتر که این پیروزی را کوبندهتر در پایتخت دشمن محقق کنند، هر چند که باید جهادی طولانیتر را با رنجهای بسی تلختر برخود هموار نمایند، لیکن، در سنت این بزرگبانوان مجاهد چهباک!.
با این حساب میتوان فهمید که بانوان عاشورا به هنگام ورود به شام از چه روحیه نیرومندی برخوردار بودند، چرا که تا اینجا تنها برنده هماوردی کسی جز خودشان نبود که آن را بر پایه حقانیت و جهاد خستگیناپذیر خود و به راهبری زینب (ع) محقق کرده بودند.
با اینهمه، اینجا «شام» بود و پایتخت امپراتور جباری که از مرزهای هند تا سواحل مدیترانه را زیر نگین داشت. آری «شام»، همان شهر شومی که نیم قرن زیر اقتدار معاویه، بهدشمنی آلمحمد (ص) خو کرده بود.
دشواری جهاد اسیران در این شهر، علاوه بر آزار، تازیانه، شکنجه و شماتتهای همیشگی، گوشهای بهغایت بسته و چشمهای نابینا شده مردمان آن سامان بود. برای مثال، این تنها در شام بود که جانور مردی علناً و در محضر «خلیفه یزید»، جرأت کرده بود تا فاطمه دختر امام حسین (ع)، یعنی نواده پیامبر را بهرسم کنیزی از یزید طلب کند. رویدادی که با همه رذالت خاص ابنزیاد، مطلقاً در محیط آشنای کوفه رخ دادنی نبود.
اولین بارقه فتح بانوان
با اینهمه، حالا در شام، ساعتبهساعت آشکار میشد که ضربات بانوان عاشورا در کوفه، بسی بر خود یزید هم مؤثر افتاده و او را گیج کرده است، آنقدر که رفتارهای بس متضاد و عبرتانگیزی داشت. او از یکسو تمام شهر را آذین بسته و مردمان را به تماشای سرهای شهیدان و جمع اسیران کشانیده بود تا سیلی از دشنام و شماتت بر بانوان آلمحمد (ص) ببارند که چنین کردند. از سوی دیگر، جشن پیروزی مفصلی با حضور میهمانان رسمی در کاخ حکمرانی بهراه انداخته بود تا که اسیران را به تماشای آنان بگذارد و به همین منظور، گروه اسیران و سرهای شهیدان را وارد این مجلس کرده بود. اما شگفتا، هم او را میبینیم که به جای جایزهدادن به کسی که سر امامحسین (ع) را برایش پیشکش آورده بود، پرخاش میکند که: «در دلها بذر عداوت کاشتهای».
آیا از کرده خود پشیمان است؟ مگرنه که همو آن سر مطهر را در تشتی مقابل خود گذاشته و در کنارش به میگساری و رجزخوانی مستانه نشسته بود. وقتی گماشتهاش بر اسیران میآید تا مداحی کرده و پاداشی بگیرد، یزید به او و بشارتگوییش اعتنایی نمیکند، حال آنکه اسیران را به فرمان خود او کتبسته تا شام کشانیده و اینک در برابرش بپا داشته بودند. راستی، چهچیزی وی را چنین مشوش و ناموزون کرده است؟
همین داستان مرد شامی که کنیزی فاطمه بنتالحسین را از یزید تمنا کرد، خود علامت بزرگی بر سردرگمی یزید بود. به مجرد این درخواست هتاکانه، فاطمه به زینب (ع) پناه میبرد اما او، با بیاعتنایی چشمگیر به یزید و حضور او، خود مستقیماً به مرد مزبور پرخاش میکند: «بهخدا قسم، سخنی پست بر زبان رانده و پنداری دروغین بافتهای، این نه در خورند تو و نه در ید اوست». پریشانی یزید کاملاً جلب نظر میکند زیرا از یکسو خطاب به زینب (ع) فریاد برمیآورد: «اگر اراده کنم، قادر به چنین کاری هستم»، اما از سوی دیگر در برابر پاسخ زینب (ع) که: «هرگز، بهخداوند سوگند، تو چنین حقی نداری مگر که از دین ما خارج شده باشی»، دستپاچه میشود و دشنامگویی میکند تا که زینب (ع) میگوید: «تو امیر ستمکاری بیش نیستی، اما هرچه داری، در سایه دین پدر، پدربزرگ و برادر من، در دست داری». اینجا دیگر یزید کاملاً و آشکارا عقب مینشیند و خشم خود را به مرد شامی فرو میریزد و فریاد میزند: «گمشو که خداوند مرگ را نصیبت کند».
فاطمه، دختر امام حسین (ع) است. علاوه بر همه اعتبار و شئونات اجتماعی آلمحمد (ص)، او درعین جوانسالی یک بانوی مجاهد برجسته است که همینجا حملهیی به موقع را به ثمر میرساند. زیرا از جای برخاسته و خطاب به امپراتور جبار میگوید: «یزید، آیا کسی حق دارد که دختران پیامبر، محمد (ص) را به اسیری بگیرد؟». کلام فاطمه، چونان تیری سریع و شکافنده، آشکارا بههدف خورد، آنچنان که گروهی از میهمانان و برخی از زنان خاندان یزید به گریه افتادند. دیگر برای یزید چهچارهای مانده جز اعتراف به ستمکاری و یا انداختن تقصیرها به گردن فرماندار عمدهاش ابنزیاد.
با نشاندن پیکان همین پیام بهقلب یزید، دیگر کاملاً خلعسلاح است. این پیکان را علیبن الحسین، امام سجاد (ع) متعاقب خواهرش فاطمه بههدف مینشاند. امام سجاد (ع) خطاب بهیزید میپرسد: «گمان داری که اگر پیامبر خاتم ما را بهچنین حالتی ببیند چهحالی خواهد داشت؟». یزید کاملاً به بنبست میرسد و لذا در همان مجلس خودش فرمان میدهد که ریسمانها را از اسیران و غل و زنجیر را از دست و گردن امام سجاد (ع) بگشایند. چه پیروزی عظیم و شکوهمندی که بانوان عاشورا و اسیران آلمحمد (ص) در اول ورودشان به پایتخت و کاخ قدرت دشمن در «شام»، خلق کردند، لیکن «باش تا صبح دولتش بدمد».
خطابه حماسی و تاریخی زینب
یزید، همچنان ناموزون و پریشان، کوشش دارد تا سنگینی شکست و رسوایی خود را با تاکتیک توزیع مسئولیت سبک نماید. گاه، گناه را به گردن اینزیاد میگذارد که مهلت نداد تا او حق خویشی با حسین (ع) را ادا کند و گاه جهت قدرتنمایی، بهسر حسین (ع) گستاخی میکند و گاه زبان ملامت میگشاید که اگر آنحضرت قصد قدرت نمیکرد، چنین نمیشد.
اما این جسارتها همه در برابر چشمان زینب (ع) و این دروغها همه در حالیکه خودش به فرماندار مدینه نوشته بود از حسین (ع) بهخلافتش بیعت بگیرد و اگر نپذیرفت فوری او را گردن بزند. چنانکه باز هم خودش جهت مقابله و نابودی حسین (ع) ابنزیاد را به فرمانداری تامالاختیار کوفه گماشته بود. حال، آیا هیچ مهلتی بهاین جنایتکار رواست تا اینک صحنهپردازی کند؟ موقعیتی خطرناک است و یزید بهدرندهای شبیه است که زخم شکست خورده و هر فرصتی را میپاید تا انتقام بگیرد.
اما ناگهان، حاضران زینب (ع) را مشاهده میکنند که بپا خاسته و آهنگ سخن کرده است. عجبا، این بانوی سالخورده داغدار که سرهای عزیزترین کسانش را پیش چشم دارد، با کدام استواری و صلابت آهنین است که آتش کلام خویش را بر قدرتمندترین حاکم جهان میبارد. به او گوش فرا میدهند و حیرتشان افزون میشود چرا که زن اسیر بدون هر گونه احترامات درباری و بهصراحت میگوید: «… یزید، بهگمانت اینکه زمین و زمان را بر ما تنگگرفته و بهاسیری کوچمان دادهای، از منزلت ما کاسته و به عظمت خود افزودهای؟ آیا میپنداری، حال که دنیا و قدرتش در چنگ توست، عاقبت امور بر تو گشاده خواهد بود؟ هان این سخن خداوند است که فرمود: «کافران نپندارند که آنچه بدانان واگذار میشود، خیرشان است بلکه موجبی تا بارهای گناه سنگینتر کرده، مستحق عذابی خوارکننده باشند». چه کلمات تندی که خطاب به حاکمی جبار میبارد که خود را «امیرالمؤمنین» میخواند. زینب (ع) ادامه میدهد: «… یزید، این چه عدالتی است که خاندان خود را در امنیت پناه دادهای اما پرده احترام دختران پیامبر (ص) را زدوده و آنان را بهدست بیگانه دشمنان، اسیر و رنجور به هرسو میکشانی؟ … اینک با چوبزدن به لب و دندانهای بیدفاع حسین (ع) آیا شکست پدران مشرک خود را با ریختن خون فرزندان پیامبر (ص) تشفی میدهی؟ اما حتماً دیری نمیپاید که در محضر خداوند به بازخواست بایستی که آنگاه آرزو خواهی کرد ایکاش کور و لال میبودی و دست و زبان به چنین جرایمی نمیگشودی».
اینجا، زینب (ع) روی بهآسمان، زبان بهمناجات با خداوند میگشاید: «پروردگارا، تو خود حق ما را بستان و انتقام ما را از این ستمکاران بکش». و دوباره روی به یزید، سخن آتشین ازسر میگیرد: «… ای دشمن خداوند و وارث دشمن خداوند، منزلت تو در چشم من کوچک و زشتی کردارت بس بزرگ است، لیکن ادامهدادن کلام با تو را چهفایده، که اینک حسین (ع) کشته و چشمان ما گریان و سینههایمان مجروح است. اما گمان مدار که قتل و اسارت ما برای تو غنیمت و سودی خواهد داشت، آن هنگام که با عاقبت کار خویش مواجه بشوی، تازه خواهی دریافت که میراث بزرگت از معاویه، جز این نبود که گناه کشتن جگرگوشههای محمد (ص) را برایت به ارث نهاد. پس هر چه بتوانی بکوش و توطئه ساز کن، اما ننگ آنچه بر ما روا داشتهای هرگز پاکشدنی نیست…»
اما آخرین جملات زینب (ع) که جلوه روح آیینهوار و اراده الماسگونه اوست، چنین ادا شد: «خداوند را سپاس که سعادت و بخشایش خویش را نصیب برادرانم، جوانان اهل بهشت، مقرر فرموده و از درگاهش مسألت دارم که به فضل خود، بر درجاتشان بیفزاید…». آری، سپاس و بهشکرانه آزمون خداوند و نه شکوه از دشواریهای جهاد در راه او.
یزید با مجلسیانش در بهت و سکوت از سخنان این بانو که او و پدرش معاویه را یکجا به رسوایی میکشید، خشکشان زده است. سکوت سنگین را باز هم فاطمه بنتالحسین میشکند: «یزید!، آیا دختران پیامبر و اسیری؟». یزید که دیگر کاملاً درهم شکسته است، اینجا به سخن میآید و با ریاکاری رسوای بیفایدهای میگوید: «دختر برادرم، من همواره از چنین امر ناپسندی ابا داشتهام». آنگاه روی به امام سجاد (ع) ادامه میدهد: «خداوند پسر مرجانه را لعنت کند. قسم به خدا که اگر خود با حسین (ع) طرف میبودم، از هیچ خواستهاش کوتاهی نمیکرده و بههر قیمت، او را از مرگ به دور میداشتم».
اینک دیگر بر کسی پوشیده نیست که اسیری بانوان مجاهد عاشورا، بهپیروزی درخشانی انجامیده تا آنجا که یزید دستور میدهد برای حسین (ع) و شهدای عاشورا ماتم برگزار کنند، تا نوبت برسد به عزیمت کاروان سوگوار اما سرفراز آلمحمد (ص) به مقصد مدینه، و البته از راه کربلا و برای زیارتی که درحقیقت گزارش پیروزی جهاد عاشورا برای تقدیم به تربت پاک سالار شهیدان، حسین (ع) بود.
آخرین آزمون مبارزاتی زینب تبعید مجدد از مدینه
بانوان عاشورا با پیشواز پرشوری به مدینه میرسند، برابر انبوه چشمان اشکبار. اینجا، آغاز سخن با امام سجاد (ع) است که با سپاس خداوند بهخاطر چنین آزمایشی عظیم و روسپیدی جاودانه، رشته کلام را بهدست میگیرد. زینب (ع) هم برای عرض تسلیت به تربت نیای بزرگوارشان، یعنی به مرقد مطهر پیامبر (ص) روانه میشود. آنگاه ، سنت ماتم حسینی به هدف استمرار بخشیدن یاد و مبارزه عاشورا، پایهگزاری میشود. در این ماتمها، هر کدام از بانوان و همراهان سهم خود را دارند بهعلاوه برخی که در مدینه مانده بودند، مانند امالمؤمنین امسلمه، همسر پیامبر (ص) یا امالبنین، همسر علی (ع) و مادر حضرت عباس و برادرانش. و همچنین عبدالله جعفر که همسر سابق زینب (ع) بود و پدر دو فرزند شهیدش.
زینب (ع) اما دائماً در خانه حسین (ع) و در کنار امام سجاد (ع) فعال است. این بهصورتی وسیع، اسرار و رخدادهای جنبش عاشورا توسط بانوان و بهخصوص زینب (ع) گزارش میشود و دهان به دهان و خانهبهخانه بهگوش همگان میرسد و حیثیتی برای بنیامیه و یزید باقی نمیگذارد، تا جایی که والی مدینه علایم اعتراض و عصیان در شهر پیامبر (ص) را احساس و به پایتخت اعلام خطر میکند.
عمر زینب (ع) پس از عاشورا بیش از یکسال و نیم ادامه نیافت اما در همین مدت اندک، بنیامیه دریافتند که با قتل حسین (ع)، جنبش او دوباره شعلهور شده است. چند ماهی نگذشته، فرماندار مدینه به یزید نوشت: «زینب، سخنوری فصیح، دانا و خردمند است. او و همراهانش عزم دارند تا جهت انتقام حسین (ع) دست به قیام بزنند». با رسیدن پاسخ یزید، فرماندار به زینب (ع) ابلاغ میکند که باید مدینه را به قصد هر نقطهای غیر از وطنش، ترک کند. پذیرفتن موضوع برای زینب (ع) گوارا نبود اما بنیهاشم (ع) -ولابد امام سجاد (ع) - بر جانش از جانب دشمن بیم داشتند. نهایتاً زینب با این بشارت عقیدتی از زبان امام سجاد (ع) قانع میشود که بهعمه بزرگوارش گفت: «وعده خداوند حق است و وارث زمین جز مدافعان عدالت (آلمحمدـص) نخواهند بود» و این کمتر از 6ماه پس از بازگشت از اسارت بود.
عجبا که مشهورترین بارگاه او که سالانه دههاهزار انسان مشتاق از سراسر جهان اسلام را برای الهام عشق و ایمان و مبارزه بهخود میپذیرد، در «شام» واقع است، همان پایتخت معروف یزید!