حنیف کبیر در پیامی که در آخرین روزهای زندگی از زندان اوین فرستاد، پیروزی مجاهدین را «تنها ضامن پیروزی آرمانهای ملی» توصیف کرد و نوشت: «سوابق انقلابی گروه مجاهدین خلق دستاوردهای انقلابی فراوانی را فراهم آورده که با برخورداری از آنها و درک روح مفاهیم در پس قوالب و کلمات، میتوان بهخوبی در مسیر آرمانهای انقلابی گام برداشت و آنها را با پروسه خلاق و دائمی تئوری و عمل روزبهروز غنیتر و غنیتر ساخت».
از آن پیشتر، بنیانگداران مجاهدین بیدادگاه نظامی شاه را به صحنه محاکمه رژیم منفور او تبدیل کرده بودند. بنیانگذار شهید، سعید محسن، در آخرین دفاع خود فریاد زد:
«… شما ما را به جرم شرارت محاکمه میکنید… همه ستمگران و غارتگران و تجاوزگران، همواره نیروی خلق را به شرارت متهم کردهاند… از قیام نوح تا اسپارتاکوس تا قیام حسینابن علی و جنبشهای مترقی امروز، قیامها همیشه مورد تهمت ستمگران بودهاند… این شما هستید که مردم را به گلوله میبندید یا ما؟ این شما هستید که نیمهشب بهسان راهزنان مسلح به خانه مردم میریزید و جوانان آنها را میربایید و اموالشان را ضبط مینمایید یا ما؟ … مسلح بودن افتخار ماست… اسلحه شرافت ماست… تا زمانی که ملت ما از قید شما و همپیمانان شما نرسته است، ما سلاح را زمین نخواهیم گذاشت و از خود دور نخواهیم کرد… شما اشرارید نه ما، و این ماییم که قیام کردهایم تا شر شما اشرار و غارتگران را از سر ملت کم کنیم و مطمئنیم که اگر ما نتوانیم به چنین هدف مقدسی دستیابیم، برادران کوچکتر ما چنین خواهند کرد و بالاخره شما محکوم به زوالید…»
هموطنان،
مجاهدان آزادیستان،
این سخنان در شرایطی بیدادگهای رژیم شاه را به لرزه درمیآورد که آخوندهای ارتجاعی و خمینیصفت و گردانندگان دارالتجارههای سوداگر آزادی و ملیگرایان پوشالی یارای قدم گذاشتن به میدان مبارزه رهاییبخش را نداشتند و این بنیانگذاران مجاهدین بودند که بهگفته پدر طالقانی در تاریکی درخشیدند و راه جهاد را با نثار جان گشودند. آنان حقیقت اسلام و ارزشهای میهنی و مبارزاتی تاریخ ایران را در میدان جهاد بهدست آوردند و بهای آن را با تمام وجود پرداختند.
بنیــانگــذار شهید ما، اصغر بدیعزادگان، گفته بود: «ارزش هرکس در مبارزه، بهاندازه مایهیی است که در این راه میگذارد». پس، بگذارید شمهیی از ارزش و قدر خود او و یارانش را بهنقل از کتاب دفاعیات مجاهدین (منتشر شده در بهمنماه سال1351) یادآوری کنیم، تا بیشتر روشن شود که بنیانگداران مجاهدین چگونه و با چه بهایی مرز بین انقلاب و ارتجاع را در نظر و در عمل ترسیم کردهاند. در آن کتاب چنین آمده است:
«چریکی به بند افتاد که صدها بند از زندگی اسارتبار را گسسته بود: مهندس اصغر بدیعزادگان، استادیار دانشکده فنی… ریسمان شکنجه بر روی پیکرش از همگسیخت، ولی رشته همبستگی او با انقلاب، با خلق، با آینده سرشار از رستگاری آدمی، با جهان بیطبقه، استوار و بههم تابیده بر جای ماند و هرگز، حتی یک نخ آن، نگسست… دستور رسید که او را به پشت بر روی اجاق بخوابانند. 4ساعت شکنجه اجاق گاز به درازا کشید. دیگر پوست و گوشت سوخته بود. استخوانهای ستون فقرات سخت گزند دیده بودند. اصغر کمابیش فلج شده بود… اصغر را با پاهای افلیج و کمر سوخته، بیهوش، کشانکشان به سلولش کشاندند و در آن رها کردند (و گفتند) : آنقدر همینجور نگاهت میداریم که کرم بگذاری. این بشارتی آریامهری بود و به اصغر داده شد. ولی اصغر را باکی نبود… زخمهای سوخته، آب افتادند. زخمها به چرک نشستند… اصغر خاموش درد میکشید. اصغر در آستانه بیهوشی بود. گام دیگر مرگ بود. اما ضدانقلاب، مرده اصغر را هنوز نمیخواست. ناچار او را به بیمارستان بردند. بهدنبال بیمارستان، شکنجه نیز دنبال شد و سرانجام، گرد پایداری در زیر شکنجه جان داد. اصغر جان خود را به انقلاب داد. جاودانگی یادش در دل انقلاب شکوفان باد».
در همان کتاب درباره شکنجه وحشیانه محمد حنیف نیز چنین نوشتهاند: «دست و بینی محمد حنیفنژاد را شکستند و سپس او را اتو کردند. پارچه خیس بر روی بدنش پهن میکردند و سپس با اتو بر روی آن میکشیدند. آب بخار میشد و پوست تاول میزد. سوزش و زخم بههم میآمیخت. زخم آب میانداخت و میترکید و برنامه همچنان از سر گرفته میشد. اما محمد پرچم نبرد را برافراشته میداشت و بدینسان گام به گام تا پگاه تیرباران ره میکشید. آسمان بیرنگ بود و محمد خونی داشت سرخ. پس گلبرگهای خونش را بر پهنه آسمان بیرنگ پگاه پاشید…»
دژخیمان شاه در آخرین لحظات زندگی، به او گفتند که اگر یکی از سه شرط مورد نظرشان را قبول کند، از اعدام او صرفنظر خواهند کرد: یا علیه مبارزه مسلحانه موضعگیری کند یا (برای دعواهای حیدرینعمتی مورد نیاز شاه و شیخ) بگوید که اسلام ضدمارکسیسم است یا بگوید که جنبش مسلحانه و مجاهدین به عراق وابستهاند، اما بنیانگذار مجاهدین حسرت کمترین ضعف و سستی را بر دل آنها باقی گذاشت و در آستانه تیرباران، این کلام سیدالشهدا، حسینابن علی (ع)، را در وصیتنامهاش نوشت که: «مرگ بر اولاد آدم لازم گشته است همچنان که گردنبند برای نوعروس، و من برای ملاقات اجداد پاکم چنان مشتاقم که یعقوب برای دیدار یوسف». بعد هم اضافه کرد که: «من وصیتنامه زیر را در حال سلامتی و هشیاری کافی مینویسم… فکر میکنم که کارهایم بهطور عام و کلی کارهایم در راه خدا بوده است…»
چنین بود که بنیانگذاران مجاهدین بر سرلوحه مکتب و سازمان مجاهدین، کلمات «فدا و صداقت» را نوشتند؛ کلماتی دورانساز که رمز و راز همه راهگشاییها و بنبستشکنیهاست؛ کلماتی که درست در نقطه مقابل استثمارگری و مفتخوری و میوهچینی خمینی و آخوندهای خمینیصفت، قرار دارد و از عمق اعتقاد مجاهدین به یکتاپرستی و آرمان جامعه بیطبقه توحیدی میجوشد.
بنیانگذاران مجاهدین با الهام از سرچشمههای اصیل فرهنگ اسلامی، بر آن بودند که مفاهیم فدا و صداقت هرگز به یک چارچوب فردی محدود نمیشوند، بلکه در پهنه اجتماعی و در میدان مبارزه سیاسی جایگاه واقعی خود را پیدا میکنند و نقش راهگشا و بنبستشکن دارند. سرنوشت مدعیانی که در سرفصلهای سرنوشتساز بهصدق و فدا در راه خلق و به انجام مسئولیتهای میهنی و انقلابی پشت کردند و تاریخچه مجاهدین طی بیش از سه دهه مبارزه در برابر دو دیکتاتوری، این حقیقت را بهروشنی ثابت کرده است. بر اساس همین منطق بود که حنیف و یارانش بر اسلام آخوندی و بازاری و طبقاتی شوریدند و زنگارهای طبقاتی را از سیمای مطهر اسلام زدودند. همچنان که با فدای پاکبازانه خود در 4خرداد، بقا و بالندگی سازمان ما را تضمین کردند…
از پیام شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران
3خرداد1377
از آن پیشتر، بنیانگداران مجاهدین بیدادگاه نظامی شاه را به صحنه محاکمه رژیم منفور او تبدیل کرده بودند. بنیانگذار شهید، سعید محسن، در آخرین دفاع خود فریاد زد:
«… شما ما را به جرم شرارت محاکمه میکنید… همه ستمگران و غارتگران و تجاوزگران، همواره نیروی خلق را به شرارت متهم کردهاند… از قیام نوح تا اسپارتاکوس تا قیام حسینابن علی و جنبشهای مترقی امروز، قیامها همیشه مورد تهمت ستمگران بودهاند… این شما هستید که مردم را به گلوله میبندید یا ما؟ این شما هستید که نیمهشب بهسان راهزنان مسلح به خانه مردم میریزید و جوانان آنها را میربایید و اموالشان را ضبط مینمایید یا ما؟ … مسلح بودن افتخار ماست… اسلحه شرافت ماست… تا زمانی که ملت ما از قید شما و همپیمانان شما نرسته است، ما سلاح را زمین نخواهیم گذاشت و از خود دور نخواهیم کرد… شما اشرارید نه ما، و این ماییم که قیام کردهایم تا شر شما اشرار و غارتگران را از سر ملت کم کنیم و مطمئنیم که اگر ما نتوانیم به چنین هدف مقدسی دستیابیم، برادران کوچکتر ما چنین خواهند کرد و بالاخره شما محکوم به زوالید…»
هموطنان،
مجاهدان آزادیستان،
این سخنان در شرایطی بیدادگهای رژیم شاه را به لرزه درمیآورد که آخوندهای ارتجاعی و خمینیصفت و گردانندگان دارالتجارههای سوداگر آزادی و ملیگرایان پوشالی یارای قدم گذاشتن به میدان مبارزه رهاییبخش را نداشتند و این بنیانگذاران مجاهدین بودند که بهگفته پدر طالقانی در تاریکی درخشیدند و راه جهاد را با نثار جان گشودند. آنان حقیقت اسلام و ارزشهای میهنی و مبارزاتی تاریخ ایران را در میدان جهاد بهدست آوردند و بهای آن را با تمام وجود پرداختند.
بنیــانگــذار شهید ما، اصغر بدیعزادگان، گفته بود: «ارزش هرکس در مبارزه، بهاندازه مایهیی است که در این راه میگذارد». پس، بگذارید شمهیی از ارزش و قدر خود او و یارانش را بهنقل از کتاب دفاعیات مجاهدین (منتشر شده در بهمنماه سال1351) یادآوری کنیم، تا بیشتر روشن شود که بنیانگداران مجاهدین چگونه و با چه بهایی مرز بین انقلاب و ارتجاع را در نظر و در عمل ترسیم کردهاند. در آن کتاب چنین آمده است:
«چریکی به بند افتاد که صدها بند از زندگی اسارتبار را گسسته بود: مهندس اصغر بدیعزادگان، استادیار دانشکده فنی… ریسمان شکنجه بر روی پیکرش از همگسیخت، ولی رشته همبستگی او با انقلاب، با خلق، با آینده سرشار از رستگاری آدمی، با جهان بیطبقه، استوار و بههم تابیده بر جای ماند و هرگز، حتی یک نخ آن، نگسست… دستور رسید که او را به پشت بر روی اجاق بخوابانند. 4ساعت شکنجه اجاق گاز به درازا کشید. دیگر پوست و گوشت سوخته بود. استخوانهای ستون فقرات سخت گزند دیده بودند. اصغر کمابیش فلج شده بود… اصغر را با پاهای افلیج و کمر سوخته، بیهوش، کشانکشان به سلولش کشاندند و در آن رها کردند (و گفتند) : آنقدر همینجور نگاهت میداریم که کرم بگذاری. این بشارتی آریامهری بود و به اصغر داده شد. ولی اصغر را باکی نبود… زخمهای سوخته، آب افتادند. زخمها به چرک نشستند… اصغر خاموش درد میکشید. اصغر در آستانه بیهوشی بود. گام دیگر مرگ بود. اما ضدانقلاب، مرده اصغر را هنوز نمیخواست. ناچار او را به بیمارستان بردند. بهدنبال بیمارستان، شکنجه نیز دنبال شد و سرانجام، گرد پایداری در زیر شکنجه جان داد. اصغر جان خود را به انقلاب داد. جاودانگی یادش در دل انقلاب شکوفان باد».
در همان کتاب درباره شکنجه وحشیانه محمد حنیف نیز چنین نوشتهاند: «دست و بینی محمد حنیفنژاد را شکستند و سپس او را اتو کردند. پارچه خیس بر روی بدنش پهن میکردند و سپس با اتو بر روی آن میکشیدند. آب بخار میشد و پوست تاول میزد. سوزش و زخم بههم میآمیخت. زخم آب میانداخت و میترکید و برنامه همچنان از سر گرفته میشد. اما محمد پرچم نبرد را برافراشته میداشت و بدینسان گام به گام تا پگاه تیرباران ره میکشید. آسمان بیرنگ بود و محمد خونی داشت سرخ. پس گلبرگهای خونش را بر پهنه آسمان بیرنگ پگاه پاشید…»
دژخیمان شاه در آخرین لحظات زندگی، به او گفتند که اگر یکی از سه شرط مورد نظرشان را قبول کند، از اعدام او صرفنظر خواهند کرد: یا علیه مبارزه مسلحانه موضعگیری کند یا (برای دعواهای حیدرینعمتی مورد نیاز شاه و شیخ) بگوید که اسلام ضدمارکسیسم است یا بگوید که جنبش مسلحانه و مجاهدین به عراق وابستهاند، اما بنیانگذار مجاهدین حسرت کمترین ضعف و سستی را بر دل آنها باقی گذاشت و در آستانه تیرباران، این کلام سیدالشهدا، حسینابن علی (ع)، را در وصیتنامهاش نوشت که: «مرگ بر اولاد آدم لازم گشته است همچنان که گردنبند برای نوعروس، و من برای ملاقات اجداد پاکم چنان مشتاقم که یعقوب برای دیدار یوسف». بعد هم اضافه کرد که: «من وصیتنامه زیر را در حال سلامتی و هشیاری کافی مینویسم… فکر میکنم که کارهایم بهطور عام و کلی کارهایم در راه خدا بوده است…»
چنین بود که بنیانگذاران مجاهدین بر سرلوحه مکتب و سازمان مجاهدین، کلمات «فدا و صداقت» را نوشتند؛ کلماتی دورانساز که رمز و راز همه راهگشاییها و بنبستشکنیهاست؛ کلماتی که درست در نقطه مقابل استثمارگری و مفتخوری و میوهچینی خمینی و آخوندهای خمینیصفت، قرار دارد و از عمق اعتقاد مجاهدین به یکتاپرستی و آرمان جامعه بیطبقه توحیدی میجوشد.
بنیانگذاران مجاهدین با الهام از سرچشمههای اصیل فرهنگ اسلامی، بر آن بودند که مفاهیم فدا و صداقت هرگز به یک چارچوب فردی محدود نمیشوند، بلکه در پهنه اجتماعی و در میدان مبارزه سیاسی جایگاه واقعی خود را پیدا میکنند و نقش راهگشا و بنبستشکن دارند. سرنوشت مدعیانی که در سرفصلهای سرنوشتساز بهصدق و فدا در راه خلق و به انجام مسئولیتهای میهنی و انقلابی پشت کردند و تاریخچه مجاهدین طی بیش از سه دهه مبارزه در برابر دو دیکتاتوری، این حقیقت را بهروشنی ثابت کرده است. بر اساس همین منطق بود که حنیف و یارانش بر اسلام آخوندی و بازاری و طبقاتی شوریدند و زنگارهای طبقاتی را از سیمای مطهر اسلام زدودند. همچنان که با فدای پاکبازانه خود در 4خرداد، بقا و بالندگی سازمان ما را تضمین کردند…
از پیام شورای رهبری سازمان مجاهدین خلق ایران
3خرداد1377