ناظم حکمت، یکی از شاعران بزرگ ترکیه درقرن بیستم بود. او در 1938 در دادگاه نظامی به اتهام تبلیغ برای کمونیسم در ارتش به 28سال زندان محکوم شد. حکمت در زندان بروس، بهکار نوشتن ادامه داد. نوشتهاند که او در زندان از روحیه پرشوری برخوردار بود؛ به زندانیها یاد میداد چگونه نقاشی کنند، آواز بخوانند و فکر کنند. شعرهای ناظم حکمت، در سراسر ترکیه دست بهدست میگشت. به بخشی از یکی از اینگونه اشعار میهنی او که خطاب به سرزمینش، ترکیه نوشته است توجه کنید:
«باز هم درباره تو»
در تو دوست دارم، حادثهجویی سفینهیی را، که به سوی قطب روان است
در تو دوست دارم،
شهامت بازیگران اکتشافات بزرگ را
در تو دوست دارم دوردست را
در تو دوست دارم محال را
به چشمانت وارد میشوم، انگار به جنگلی،
که سرشار از آفتاب است
و من، عرقریزان و گرسنه و حریص،
شوق و شور صیاد را دارم
برای به دندان کشیدن گوشت تو
در تو دوست دارم محال را
ولی نه هرگز ناامیدی را
تو اسارت و آزادی منی
تو تن منی که میسوزد
چون پیکر برهنه شبهای تابستان
تو سرزمین منی
تو، با خطوط سبز چشمان قهوهییت
تو، پیروزمند و پرشکوه
غم غربت منی
وقتی درست در لحظه رسیدن به تو
پی میبرم که غیرقابل دسترسی.
«باز هم درباره تو»
در تو دوست دارم، حادثهجویی سفینهیی را، که به سوی قطب روان است
در تو دوست دارم،
شهامت بازیگران اکتشافات بزرگ را
در تو دوست دارم دوردست را
در تو دوست دارم محال را
به چشمانت وارد میشوم، انگار به جنگلی،
که سرشار از آفتاب است
و من، عرقریزان و گرسنه و حریص،
شوق و شور صیاد را دارم
برای به دندان کشیدن گوشت تو
در تو دوست دارم محال را
ولی نه هرگز ناامیدی را
تو اسارت و آزادی منی
تو تن منی که میسوزد
چون پیکر برهنه شبهای تابستان
تو سرزمین منی
تو، با خطوط سبز چشمان قهوهییت
تو، پیروزمند و پرشکوه
غم غربت منی
وقتی درست در لحظه رسیدن به تو
پی میبرم که غیرقابل دسترسی.