جلال گنجهای
مشی و رویه کشتن و کشتهشدن تروریستی در نگرش بنیادگرایان اسلامی با همان دستاویزی توجیه میشود، که لزوم برقراری «حاکمیت اسلامی» را توجیه میکنند. یعنی همان دو پایه و رکن اصلی نظریهٌ «ولایت فقیه» خمینی که در اولین قسمت این سلسله مقالات آوردیم، که میگوید: «الف: احکام فقهی، (همان احکام شریعت)، از نظر دینی لازم الاجرا است. ب: تضمین اجرای این احکام منوط به دردست داشتن قدرت حاکم است»(1). اینک و در این قسمت بحث، نوبت آن است که عمق ژرفتری از همین دو رکن را بررسی کرده و دریابیم که چرا بنیادگرایی اسلامی تروریست، تکفیر عامهٌ مسلمانان دیگر را یک اصل و حتی شعار اصلی خود میشناسد تا بدان حد که کلمه «تکفیر» در نام رسمی برخی از آنها آمده و جملگی با هر نام اختصاصی، اما بهطور مشترک بهعنوان «تکفیریون» شناخته میشوند.
تکفیر و قتل عام مسلمانان
این قسمت بحث که بررسی موضع بنیادگرایان در برابر دیگر مسلمانان را دنبال میکند،(2)، با این پرسش گشوده میشود که اینان «احکام فقهی» یا «شریعت» را از کجا «لازمالاجراء» قلمداد میکنند تا بدینخاطر، «حاکمیت اسلامی» تحت عنوان «خلافت» یا «ولایت فقیه» را یک ضرورت وانمود کنند؟ و آنوقت برای تحقق این حاکمیت، کار را بهچنین «جنگ» و «تروریسم» بیرحمانه و شقاوتباری میکشانند که همگان را از مسلمان تا غیرمسلمان، یکجا قربانی میکند(3). پاسخ اجمالی و در یک کلام این است که از نظر این جریان ضداسلامی، مسلمانان دیگر، (غیر بنیادگرا)، خواه شیعه یا سنی، «کافر» شمرده میشوند، و البته، کافرانی تحملناکردنیتر از منکران دین و یا دینداران غیرمسلمان.
برای نمونه، در تفسیر این متن از قرآن مجید: «... وَ مَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ»، (... و کسانی که مطابق آیات فرستادهٌ خداوند داوری نکردهاند، پس، آنان خود کافرانند)،(4)، سید قطب، در کتاب تفسیر معروف خود، «فی ظلال القرآن»، مینویسد: «با چنین فرمان صریح قاطع و جزمی، و با چنین عبارتی عام و شامل در یک جمله مشتمل بر کلمه شرطی «مَنْ» و حُکمی که در این جمله «جواب شرط» است، مطلب از هرگونه شبههٌ زمانی و مکانی خارج شده و حکم عام و فراگیری صادر فرموده که کلیهٌ کسانی از هر نوع و نسل که به حکم فرستاده خداوند سر فرود نیاورند را در بر میگیرد... و کسانی که بر اساس قانونی غیر احکام خدا عمل و داوری کنند، در حقیقت از سویی نفی خداوندی خداوند میکنند و از سوی دیگر ادعایی در مورد خویش را بهعمل میگذارد که از شئون و حقوق خداوندی است...»، که بطور کلی یعنی که: وضع و تقنین و عمل به قوانین موضوعه بشری، بهطورکلی کفر و مرتکبان این کارها کافرند(5).
فارغ از ارزیابی نوشتهٌ «سید قطب» که منظور نهایی وی از این تفسیر بر آیهٌ یادشده چه بوده و چیست؟، آنچه به موضوع بحث ما بر میگردد این است که در شریعت بنیادگرایی، یک عنوان مستقل در فهرست انواع کافران، همانا «کفر قانونگذاری» یا «الکفر بتحکیم القوانین» است. در توضیح این عنوان -برای نمونه- آوردهاند: «اما تشریع قوانین جداگانه از قوانین خداوند و تبدیل احکام خدا و الزامی کردن قوانین موضوعه، بهطور ماهوی کفر شمرده میشود»(6). مطابق این برداشت، بهرسمیت شناختن و اجرای «مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر»، گو که هر قدر انسانی و خیرخواهانه، همینقدر که تشریع بشری و مستلزم تبدیل و الغای چیزی است که در زبان بنیادگرایی، «احکام خدا» یا «شریعت» نامیده میشود، خود بهخود کفر است.
شایان یادآوری که این تکفیر مردم و مسلمانان، کمترین ارتباطی به مذهب تسنن یا تشیع این بنیادگرایان ندارد. چنانکه، هر دو دسته از این بابت نیز اختلافنظر ندارند که اگر فرد مسلمانی کارش به این «کفر»، قانون بشری، به انجامد، تحملناکردنیتر از دیگر کافران است، زیرا که «مرتد» تلقی میشود و «مرتکب جرم ارتداد» شده و باید تعقیب شود و حکمش، بازهم بدون اختلاف نظر میان بنیادگرایان، اعدام او و الغای ازدواج و مالکیت بر کلیهٌ داراییهایش خواهد بود.
چنین است که جریانهای بنیادگرای تروریست، نهتنها کلیهٌ دولت های حاکم برکشورهای مسلمان (بهاستثنای ملایان ایران و طالبان افغانستان) را تکفیر میکنند، بلکه کلیه مسلمانان دموکرات و پایبند بهمیثاقهای بینالمللی و هرگونه دستاوردهای حقوقی و قانونی بشری را، کافر و البته «مرتد» میدانند و اگر در بیان و تبلیغ تفاوت هایی دارند، به دلایل تاکتیکی است.
پریشانی در شریعت تکفیر
نهتنها نظریه «ولایت فقیه» در تاریخ شیعه یک بدعت و معلول بحران و بیماریهای اجتماعی و تاریخی است، و فراز و فرودش هم تابعی از متغیر همین بیماریهاست، «شریعت تکفیر» هم بهطور کلی، اعم از شیعی یا سنی، بدعتی برآمده از بحران ها و شاهد نوسان های خودش بوده و خواهد بود. با این تفاوت که در واقعیت امروزه، این «تکفیریون» بهطور عینی و عملی، تحت الحمایه «ولایت فقیه» ایران قرار گرفته و بهعنوان ابزار تأمین منافع و مطامع این رژیم بهکار گرفته میشوند. بررسی این ارتباط و پیوستگی از بحثهای آتی همین سلسله نوشتهها است که به آن خواهیم رسید.
لیکن، بهتناسب بحث شریعت «تکفیر» در این قسمت از نوشته، لازم است تکمیل کنیم که اصل این نظریه دچار پریشانی جدی و لاعلاج است. دچار همان پریشانی که همزاد «ولایت فقیه» نیز بههمین میزان بدان مبتلا است. موضوع بهطورخلاصه بدین قرار است که آنچه طرفین یادشده تحت عنوان «احکام الهی» یاد میکنند، چندان ربطی به «الله» و پیامبر «رسول الله» ندارد و تنها نسبت افترای بسیار ناچسبی است که بنیادگرایان به خداوند و پیامبرش میبندند.
در حقیقت، هر شخص مطلعی میداند که احکام موجود «فقه» و «شریعت» که از آنها بهعنوان «احکام خدا» یاد میکنند، تولیدات بشری است. بدین معنی که در بهترین صورت، برداشت و استنباط صاحبان علم و فن مربوطه از قرآن و سنت، یعنی گفتار و رفتاری از پیامبر اسلام(ص) است. و متن این «سنت»، اغلب بهطور غیر مستقیم روایت شده تا پس از چند نسل، در کتب مختلف حدیث آورده شد. این تازه جدا از جعلیات است.
همین است که همه اهل علم و فن مربوطه، اذعان دارند که این استنباط و اجتهاد میتواند خطا یا درست باشد(7). و لذا، انتساب این استنباطها بهخداوند، تنها یک انتساب مجازی بوده و در حقیقت تنها بدین معنی است که نظر بهمتد فقاهتی پذیرفتهشده در این یا آن مذهب، اجتهاد و استنباط درستی است، یعنی تابعی از درستی روش اجتهادی که هم در مذاهب مختلف و هم میان عالمان و فقیهان یک مذهب معین، دستخوش اختلافاتی گاه بسیار عمیق و گسترده است.
افتراهای رسوا
بنا بر این، بنیادگرایان و مدعیان این سری «احکام الهی» که در حقیقت دستنوشتههای بشری است، باید پاسخ بدهند که اگر قرار بر فرآوردههای اجتهاد تازه نبود، چگونه است که تمامی خلفای راشدین و پیشوایان مذاهب مختلف اسلامی، احکام و مقررات تازهایی را مقرر کرده و به اجرا گذاشتند که در قرآن و یا روش و دوران حضرت محمد(ص) سابقه نداشته است. و بسا از این نوآوری که خلیفه یا پیشوای مربوطه بهدست میداده، با مخالفت دیگران، از صحابه یا امامان مذاهب، مواجه شده و اختلاف نظرهایشان به نسل های بعدی رسیده و در کتب مربوطه ثبت شده است.
در حقیقت، بخش اعظم از حجم انبوه مسایل «فقه» و «شریعت» که طی قرون طولانی گذشته مدون و انباشته شده است، حاصل عقول بشری است که با منطق عقلی، از متون کمحجم اصلی اسلامی، استنباط و تدوین شده است. آن هم با روش منطقی نهچندان محکمی که -دست کم- مانع از اختلافهای عمیق خود فقیهان باشد. حال، اگر عقل بشری و یا به روش فقهای اهلسنت، عقل در قیاس و...، به خلفا یا فقیهان قدیم و جدید اجازه میدهد که فتواهای تازهایی بدهند، این همه مخالفت و تکفیر کردن احکام موضوعه بشری و تجویز را چگونه باید ارزیابی کرد؟ آیا بهجز منافع و یا دلبستگیهای ارتجاعی در میان است که متعصبان بنیادگرا را به این روز و روش های تباه و پلید کشانیده است؟(8)
اما در واقعیت دنیای فکر دینی، همواره بسیاری از متفکران نامور مسلمان وجود داشته و دارند که در پیرامون همین مقررات «موضوعه بشری»، و -برای مثال- اعلامیه جهانی حقوق بشر یا دیگر میثاقهای بینالمللی، معتقدند و آشکارا اعلام میدارند که این اصول و ارزش ها با حقیقت اسلام مطابقتی غیرقابل انکار دارد و برای نشاندادن این مطابقت، به بسیاری متون قرآن و سنت، استناد میکنند. استنادهایی که بهلحاظ روش فنی اجتهاد و استنباط، از کارهای فقیهان نجاست و طهارت و دیگر مسائل معمولی فقه، کمترین کاستی ندارد که گاه بسیار قویتر است.
آری، جعل عنوان «احکام الهی» برای مشتی کارکردهای عقول بشری فقیهان، با تمامی کوششی که برای پنهانداشتن آن بهکار رفته و میرود، هرگز آگاهان مسلمان را نفریفته و نه خواهد فریفت. و این دعاوی، از دوران آغازین اسلام تا همیشه، دفاع از منافع معینی بوده است که بزرگان نسل نخست اسلام، مانند امام علی(ع) نیز به نوبهٌ خود هشدارهای بسیاری اندر افشای این نوع خدعه و افتراها به مسلمین دادهاند.(9) در این زمینه، باید دانست که «تکفیر مسلمانان»، خاص بنیادگرایان موسوم و یا معروف به «تکفیری» نیست و در این زمینه، جرایم خمینی بسیار پیچیده صورت گرفت که بررسی خواهیم کرد. (ادامه دارد)
پانویس
1 - نشریهٌ مجاهد، شمارهٌ763، به تاریخ15شهریور84.
2 - برای یادآوری، در قسمت12، نشریهٌ مجاهد، شماره780 بهتاریخ29آذر84، آورده بودیم که: چند مقولهٌ مرتبط به «بنیادگرایی اسلامی تروریست» را باید مقدم بر مطالب بعدی بیاوریم که عبارت بودند از, یکم: جایگاه «تروریسم» در نبردهای بنیادگرایی. دوم: چگونگی و پیآمدها در رهبری بنیادگرایی. سوم: موضع بنیادگرایان در برابر دیگر مسلمانان. و چهارم: موضعشان در برابر اسلام و ارزش های اسلامی. در قسمت13 به «موضع بنیادگرایان در برابر دیگر مسلمانان رسیدیم و قسمتی از این بحث، یعنی نفی دیگر مسلمانان و اجتهاد دیگران از اسلام توسط بنیادگرایان را اشاره کرده و رسیدیم به «تکفیر» مسلمین توسط بنیادگرایان که بهقسمت کنونی موکول شد.
3 - این وجه جنایتکارانه که تروریسم بنیادگرایی بهاصطلاح مسلمان، مسلمانان را هم مانند دیگران و با همان بیرحمی بهخاک و خون میکشد، امروزه در خونریزیهای روزانهٌ عراق، کاملاً عریان نمایان شده است. این که در 14دی84، 4ژانویه، دو شهر مسلمانان اهلسنت و شیعیان، رمادی و کربلا، در یک روز و به یک شیوه، شیوهٌ انتحاری، مورد حمله قرار گرفت و در هر دو شهر ده ها کشته و زخمی برجای گذاشت، شباهت زیاد و ماهیت مشترکی دارد با انفجارهای 11سپتامبر نیویورک و واشینگتن که هزاران نفر را یکجا از ملیتها و ادیان مختلف به آتش کشیدند.
4 - متن کامل آیه: «إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاهَ فِیهَا هُدًی وَنُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذِینَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِینَ هَادُواْ وَالرَّبَّانِیُّونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن کِتَابِ اللّهِ وَکَانُواْ عَلَیْهِ شُهَدَاء فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآیَاتِی ثَمَنًا قَلِیلاً وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ». سورهٌ مائده(5)، آیهٌ44:
(5) متن نوشتهٌ سید قطب: «و َمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَـئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ) و بهذا التعمیم الذی تحمله من الشرطیه وجمله الجواب بحیث یخرج من حدود الملابسه و الزمان و المکان وینطلق حکما عاما علی کل من لم یحکم بما أنزل الله فی أی جیل و من أی قبیل... و من یحکم بغیر ما أنزل الله یرفض ألوهیه الله و خصائصها فی جانب و یدعی لنفسه هو حق الألوهیه و خصائصها فی جانب آخر و ماذا یکون الکفر إن لم یکن هو هذا و ذاک...». سید قطب، از رهبران و متفکران معروف اخوان المسلمین در مصر است که در دوران جمال عبدالناصر دستگیر و اعدام شد.
6 - از «ضوابط التکفیر...» نوشته عبدالله بن محمد القرنی. چاپ دوم. وی در مقدمهٌ چاپ اول آورده که: «این رسالهٌ فوق لیسانس وی در رشته «عقاید» در دانشکدهٌ «دعوت و اصول دین»، دانشگاه «ام القراء» در «مکهٌ مکرمه» است و استاد ناظرش «دکتر برکات عبدالفتاح دویدار» بود.
7 - در زمینهٌ اجتهادهای درست و خطا، در قسمت پیش(13) بهاختصار بحث کردیم. مجاهد782 به تاریخ27 دی84.
8 - کاربرد عقل در اجتهاد میان طیف فقهای شیعه و طیف فقهای اهلسنت یکسان شمرده نمیشود. تشریح این تفاوت و بهخصوص ارزیابی میزان اختلاف واقعی، خارج از موضوع این نوشته است
9 - برای نمونه، مراجعه کنید به نهج البلاغه، خطبهٌ18 (و من کلام له (ع) فی ذم اختلاف العلماء فی الفتیا...).
<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/f38173f8-c739-48d0-92f4-3905c168b4c2"></iframe>