اشرف، زنی که مرادف مفهومش در هیچکجای فرهنگ ننگآلود شاه و خمینی یافت نمیشود. زنی که از آغاز همهٴ دشتها و بیابانها و جنگلهای انقلاب را در نوردیده و بهراستی به درک محضر محرومترین تودههای مردم در روستاها و شهرها و شهرکهای مختلف نائل آمده بود. زنی که لحظه به لحظه با انتخاب آگاهانه و آزاد خود به هویت انقلابی و توحیدیش نقش داده و در تمامی قامت، از تیغ برنده رنجهای شکنجه و شلاق، زخمها داشت. با گوشی ناشنوا شده بر اثر ضربه دژخیم و آثار زخم و شکنجههای پس از انفجار، با دریایی از خلوص و ایمان انقلابی که کمترین انگیزهٴ تظاهرآمیز و خودنمایانه بهآن راه نداشت و در هر قدم میشد این صفا و پاکیزگی درونی را با آزمایش جدیدی در گذشت و فداکاری محک زد.
از آن گونه زنان که از آنچه اصطلاحاً آثار باز دارندهٴ نابرابریهای تاریخی نسبت به مردان نامیده میشود، اثری با خود نداشت و چه در دوران دانشگاه و چه درون سازمان یا زندان و چه بعد از آن، آنقدر اندیشیده و خوانده و برخورد کرده و محتوای واقعی کسب کرده بود که دیگر هیچ چیز نمیتوانست در او کمترین تزلزلی ایجاد کند. با جامعیتی درخور ستایش که مهارتهای مبارزاتی و فنی و حرفهیی و نظامی ویژهیی به او میداد...
در زمرهٴ انقلابیونی بود که درک آنها ـ از آنجا که در پاکباختگی کامل هیچ اصراری به درک شدن حق و مرتبت خود از جانب دیگران ندارند ـ مشکل است، اما در جریان کار و زندگی، در هر قدم، احترام و خضوع آدم نسبت به آنها بیشتر جلب میشود و تنها وقتی به درک کامل مرتبت آنها نائل میشود که دیگر در دسترس نیستند و پروانهوار به دیار اعلی پرکشیدهاند. همانها که نظارهٴ کشتارها و جنایات خمینی، سختترین و رنجآورترین بخش زندگی آنهاست و در این رابطه نزدیک است که در اقیانوس عواطف انسانی خود غرقه شده، قالب تهی کنند و یا در آتش این «اندوه بزرگ» بارها بهجای «کبوتران خونین بال میلیشیا»، بسوزند و خاکستر شوند و یا در گورستان زنده زنده در کنار آنها بیارامند.
این سیمای اشرف زنان و خواهران و مادران مجاهد ما است که گسسته از قید و بندها و فرهنگ دورانهای استثماری، وجود تاریخی جدیدی را که زن انقلابی موحد و مجاهد باشد، عرض میکند. زنان مجاهد در همین راستا سر بر قدوم فاطمه زهرا و مریم عذرا میسایند...