مهدی حسینپور
(بهداد)
مجاهد شهید مهدی حسینپور «بهداد»، رزمندهی دلیر ارتش آزادیبخش ملی و شاعری از «نسل انقلاب» در سال1345 در شهر ری به دنیا آمد. در جریان انقلاب ضدسلطنتی، یعنی هنگامی که 12سال بیشتر نداشت با مسایل سیاسی آشنا میشود. سال بعد هوادار سازمان مجاهدین و در سال59 وارد تشکیلات دانشآموزی دبیرستانش میشود. در سال60 ارتباط او با سازمان مجاهدین قطع میگردد و در سال62، یعنی زمانی که به «منطقهی مرزی ایران و عراق» میرود فعالیت دوباره خود را شروع میکند.
همزمان با تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران در کسوت رزمندهیی پرشور در چندین عملیات مهم شرکت میکند و در روز پنجشنبه 6مردادماه67، در عملیات کبیر فروغ جاویدان بهشهادت میرسد.
او خود گفته بود:
نیامده هنوز بهار، اما
باران آرزوهایم مجال نمیدهد
آسمان ابریست، شاید…
بهداد، هنگامی که عازم نبرد آخرینش میشود، آخرین دفتر اشعار خود را نیز همراه میبرد. در نتیجه، آنچه از او در دست یارانش، یا ضبط شده بر روی نوار باقی مانده در کتاب کوچکی به نام «پشت دیوار پلکها» چاپ شده است.
از بهداد نامهیی بهجامانده است که پیش از شرکت در عملیات فروغ جاویدان برای مادرش نوشته. نامهیی که خود سراسر، شعریست گویا و بینیاز از تفسیر:
«روی سنگ مزارم بیشک مینویسند: «شهادت در آستانهی فتح دروازههای تهران» اما من در فراموشی نخواهم مرد، باز هم آسمان جوادیه و شوش و ری را با بادبادکهای رنگین رؤیاهایم تزیین میکنم و همراه عشقهای خودم زندگی میکنم. باز هم با رضا و علی به تاراج باغهای ورامین میرویم و با دستانی پر از گیلاس و یاس، خواب کوچهباغهای ساکت آن را، در انبوه خندههایمان آشفته میکنیم. خوابهایم هنوز آشفتهی رقص عریانی ماهی سرخ بلور خانهمان است. باز هم ظهرهای تابستان در سایهی بازارچهی کاروانسرا دوقلو، داستانهای خیالانگیز اکبر را گوش میدهم.
هرگز در فراموشی نمیمیرم.
هنوز لذت پرسهزدن توی کوچههای خانیآباد… روی دلم باقی مانده. کوچههایی که الآن در حصار فقر و فساد و جنگ دچار نفرین و عذاب دجالان، هر شب و روز در هذیانی سخت زندگی میکنند».
دو شعر از دفتر «پشت دیوار پلکها»
«برای کلمه میجنگم»
و کلمه را ذبح کردند…
«مسعود»
برای کلمه میجنگم.
بهخاطر تکتک واژهها.
بهخاطر یک شعر،
(بهداد)
مجاهد شهید مهدی حسینپور «بهداد»، رزمندهی دلیر ارتش آزادیبخش ملی و شاعری از «نسل انقلاب» در سال1345 در شهر ری به دنیا آمد. در جریان انقلاب ضدسلطنتی، یعنی هنگامی که 12سال بیشتر نداشت با مسایل سیاسی آشنا میشود. سال بعد هوادار سازمان مجاهدین و در سال59 وارد تشکیلات دانشآموزی دبیرستانش میشود. در سال60 ارتباط او با سازمان مجاهدین قطع میگردد و در سال62، یعنی زمانی که به «منطقهی مرزی ایران و عراق» میرود فعالیت دوباره خود را شروع میکند.
همزمان با تشکیل ارتش آزادیبخش ملی ایران در کسوت رزمندهیی پرشور در چندین عملیات مهم شرکت میکند و در روز پنجشنبه 6مردادماه67، در عملیات کبیر فروغ جاویدان بهشهادت میرسد.
او خود گفته بود:
نیامده هنوز بهار، اما
باران آرزوهایم مجال نمیدهد
آسمان ابریست، شاید…
بهداد، هنگامی که عازم نبرد آخرینش میشود، آخرین دفتر اشعار خود را نیز همراه میبرد. در نتیجه، آنچه از او در دست یارانش، یا ضبط شده بر روی نوار باقی مانده در کتاب کوچکی به نام «پشت دیوار پلکها» چاپ شده است.
از بهداد نامهیی بهجامانده است که پیش از شرکت در عملیات فروغ جاویدان برای مادرش نوشته. نامهیی که خود سراسر، شعریست گویا و بینیاز از تفسیر:
«روی سنگ مزارم بیشک مینویسند: «شهادت در آستانهی فتح دروازههای تهران» اما من در فراموشی نخواهم مرد، باز هم آسمان جوادیه و شوش و ری را با بادبادکهای رنگین رؤیاهایم تزیین میکنم و همراه عشقهای خودم زندگی میکنم. باز هم با رضا و علی به تاراج باغهای ورامین میرویم و با دستانی پر از گیلاس و یاس، خواب کوچهباغهای ساکت آن را، در انبوه خندههایمان آشفته میکنیم. خوابهایم هنوز آشفتهی رقص عریانی ماهی سرخ بلور خانهمان است. باز هم ظهرهای تابستان در سایهی بازارچهی کاروانسرا دوقلو، داستانهای خیالانگیز اکبر را گوش میدهم.
هرگز در فراموشی نمیمیرم.
هنوز لذت پرسهزدن توی کوچههای خانیآباد… روی دلم باقی مانده. کوچههایی که الآن در حصار فقر و فساد و جنگ دچار نفرین و عذاب دجالان، هر شب و روز در هذیانی سخت زندگی میکنند».
دو شعر از دفتر «پشت دیوار پلکها»
«برای کلمه میجنگم»
و کلمه را ذبح کردند…
«مسعود»
برای کلمه میجنگم.
بهخاطر تکتک واژهها.
بهخاطر یک شعر،
من برای بقای یک ترانه،
یک سرود،
جان میدهم
یا شاید
برای شکفتن یک گـل،
گلخندی بر لبان خلق.
برای کلمه میجنگم
یا شاید
برای شکفتن یک گـل،
گلخندی بر لبان خلق.
برای کلمه میجنگم
و بهخاطر تکتک واژهها،
برای عشق
که به پلشتی آلودندش
و زندگی،
برای عشق
که به پلشتی آلودندش
و زندگی،
که به پستی.
من برای بقای مقدس کلام
بهخاطر ایمانم به چکامهی زندگی میسرایم.
***
«ترانه سکوت»
سکوت
بهخاطر ایمانم به چکامهی زندگی میسرایم.
***
«ترانه سکوت»
سکوت
ترانهایست
که تنها به تکلم نمیآید.
زیباترین آهنگ،
هماهنگ آوازهای بیصداست.
سکوت را میتوان شنید،
در ازدحام فریادهای منقبض،
حتی از میان مرثیههای فرسوده و مندرس،
در ازدحام فریادهای منقبض،
حتی از میان مرثیههای فرسوده و مندرس،
سکوت را میتوان شنید.
در پژواک فروخوردهی البرز ـ کوه موقر ـ
که سالهاست
در انتظار عقابان به کوچرفتهاش مانده.
سکوت را میتوان شنید.
در آژنگ خزر
که هر لحظه
در آژنگ خزر
که هر لحظه
در امواج کفآلودهی خود غرق میشود
یا از کویر
که در وسعت بیکرانهی خود
یا از کویر
که در وسعت بیکرانهی خود
پنهان میگردد.
از جنگل سبز
که به عقد پاییز درنمیآید
یعنی که خود را
به قبای نکبت و زردی و ترس
نمیآلاید.
نمیآلاید.
سکوت
رضا نیست
خشم است و طغیان.
خشم است و طغیان.
و منتها یک سکوت طولانی
انقلابیست
ویرانگر و توفانی.