728 x 90

گردهمایی جهانی ایران آزاد؛ سخنرانیهای زندانیان سیاسی در زندانهای رژیم آخوندی و گواهی مجاهدین

نمایشگاه قتل عام شدگان ۶۷
نمایشگاه قتل عام شدگان ۶۷

سخنرانیهای زندانیان سیاسی در زندانهای رژیم آخوندی و گواهی مجاهدین

در سومین روز گردهمایی جهانی ایران آزاد

 

 

خواهر مجاهد متین کریم

سلام می‌کنم به خواهر مریم عزیزم و حضار محترم

من متین کریم هستم. ۲بار در اردیبهشت۶۰ و فروردین ۶۲ دستگیر شدم. خاطرات سه سال و نیم زندانم را در کتابی به اسم نبردی برای همه نوشته‌ام. ولی اینجا می‌خواهم گوشه کوتاهی از اعمال رئیسی جنایتکار را فقط به آن اشاره کنم.

روز هشتم اردیبهشت ۶۰ هنگام توزیع تراکت در شهر کرج با تا از دو همکلاسی‌ام دستگیر شدیم. ما رو یکراست به دادستانی کرج بردند. از ما خواستند اسممان را بدهیم، ابراز پشیمانی کنیم و تعهد بدهیم که از مجاهدین حمایت نکنیم. وقتی چیزی جز مقاومت ندیدند ما را زیر رگبار مشت و لگد و فحاشی قرار دادند. وقتی حریف ما نشدند و ما هم‌چنان شعار می‌دادیم، ما را نزد رئیسی بردند. گفتند که میبریمتان پیش کسی که دیگر او به شما رحم نخواهد کرد. ما مواجه شدیم با یک پاسدار لمپنی که فقط رو به برادر مسعود و ما ناسزا می‌گفت و به‌شدت هم کتک مون می‌زد.

وقتی ما باز شعار می‌دادیم گفت اگه باز از رجوی طرفداری کنین پدرتون رو در می‌آرم شما دیگر الآن در چنگ من هستید. و نهایتاً وقتی دید ما مقاومت کردیم به پاسدارها گفت ببرید آنها را به اصطبل.

همان شب ما را به اصطبل باغ جهانبانی که رژیم آن را تبدیل به زندان کرده بود بردند. حدود ۱۰۰دختر جوان که دستگیر شده در تظاهرات بودند را هم همان شب به اصطبل آوردند. سر و صورت اغلبشان شکسته و خونین بود. اصطبل یک‌سوله بزرگی بود بدون امکانات بهداشتی، حتی بدون کمترین زیر انداز یا رو انداز برای استراحت و ما مستمر از سرما به خود میلرزیدیم. من اون موقع ۱۵سالم بود. کسانی که در سوله بودند بین ۱۳ تا ۲۰ساله بودند. می‌خواستم اینجا اشاره کنم به این‌که در همان تظاهرات یکی از دوستان بسیار عزیزم به اسم فاطمه کریمی‌ هم در اثر تهاجم چماقداران رژیم به‌شهادت رسید.

یک فاکت دیگر داشتم که یک شب حوالی ۲نیمه شب چند ماشین با سرعت به آن سوله‌ای که اصطبل بود ریختند. کم بود یکی از پاترولها مرا زیر بگیرد. گله‌های پاسدار به سرکردگی رئیسی با عربده‌کشی شروع به شلیک هوایی کردند. بلافاصله همه‌مون رو، رو به دیوار کردن و حکم دادستانی را خواندند. حکم این بود که چون با دادستانی همکاری نمی‌کنین، چون اسامیتان را نمی‌دهید و بر هواداری از مجاهدین پافشاری می‌کنید حکم شما اعدام است در صورتی این حکم لغو می‌شود که همکاری با دادستانی کنید.

 

بعد از چنداخطار، شماره اول را گفتند و اسم خواستند. وقتی جوابی از نفر نشنیدند فرمان آتش دادند. صدای رگبار در سوله پیچید این صحنه‌سازی برایمان خیلی واقعی به‌نظر می‌آمد چون همه‌مان رو به دیوار بودیم و نمی‌توانستیم هم را ببینیم. هر رگبار که شنیده می‌شد فکر می‌کردیم که نفر کنار دستمان دارد تیرباران می‌شود و بعد نوبت خودمان است. اما پاسخ جمع ما در انتهای این اعدام مصنوعی سکوت و ندادن اسممان بود. هیچکس اسمش را نداد. رئیسی قصد داشت با اعدام مصنوعی ما را در هم بشکند اما پاسخ دندان شکنی دریافت کرد با ایستادگی و تحصن خانواده هایمان سرانجام رژیم مجبور شد بعد از ۲هفته همه‌مان را آزاد کند. یک فاکت دیگر هم مربوط به بعد از ۳۰خرداد سال۶۰ است. یک‌شب پاسداران با حکم دادستانی برای دستگیری من و پدرم به خانه‌مان ریختند. آنجا به‌شدت همه اموال خانه را تخریب کردند من را نتوانستند در خانه پیدا کنند ولی پدرم را دستگیر کردند و بردند برای پدرم فقط به جرم دادن یک مهمانی افطاری به مجاهدین ۶ماه حکم حبس صادر کردند. ولی ۳سال آن را در زندان تحت انواع شدیدترین شکنجه‌ها قرار دادند. اتهام من هم مشخص بود فروش نشریه مجاهد که حکمش بلاشک برای رئیسی جلاد اعدام بود. فروردین‌ماه که در تهران دستگیر شدم و لو نرفته بودم رئیسی به‌شدت دنبال تحویل گرفتن من از زندان اوین بود او با کینه عمیق دنبال تک‌تک هواداران مجاهدین در کرج بود که آنها را بکشد. من امروز می‌خواهم به او بگویم ای جلاد تو تمام مرزهای ضدبشری را درنوردیدی اما من به تو می‌گویم که تو نتوانستی و هرگز هم نخواهی توانست که عزم و اراده مجاهدین و مردم ایران را برای آزادی در هم بشکنی و متزلزل کنی و ما در هر صورت نظام ولایت فقیه را نابود خواهیم کرد. من نیز هم‌چون دیگر اعضای مؤسسان پنجم ارتش آزادی با الهام از می‌توان و باید خواهر مریم عزیزم برای آزادی ایران از چنگ شما دژخیمان آدمخوار و خونخوار می‌گویم حاضر و حاضر و حاضر.

 

برادر مجاهد ماجد کریم

سلام به خواهر مریم عزیز و همه حضار گرامی

من ماجد کریم هستم. دوران دانش آموزی‌ام را در شهر همیشه پرشور کرج گذراندم. همان‌طور که خواهرم متین گفت در کرج از همان ابتدا از یکطرف شاهد حمایت گسترده و پرشور مردم از مجاهدین و از طرف دیگر شقاوتهای رئیسی دادستان کرج بودیم. عکسهای برادر مسعود و ممد آقا به در و دیوار مدارس و همه جای شهر دیده می‌شد بهمین خاطر خمینی از همان فاز سیاسی رئیسی را با مأموریت نابودی مجاهدین به کرج فرستاد. او کشتار را از سال۶۰ شروع کرد و در سال۶۷دست به نسل‌کشی مجاهدین زد.

به‌جرات می‌گویم که ۹۹٪ هواداران سازمان و کسانی که در ارتباط بودند در کرج اعدام شدند. من خودم اسم رئیسی را اولین بار در سال۵۹ در جریان دستگیری و اخراج معلم‌مان شنیدم نام منحوسی که هر بار با اعدام معلمان مجاهد مریم تقوی و وحید رستم پور در سال۶۰ و معلم عزیز ریاضی‌مان عبدالناصر امجدی در سال۶۷ تکرار شد. در اردیبهشت ۶۰ بعد از دستگیری ۱۰۰ دختر دانش‌آموز که خواهرم متین هم دستگیر شده بود همراه نمایندگان خانواده‌ها به داخل دادستانی رفتم منتظر دادستان بودیم که یک جوان لمپن ۱۸-۱۹ ساله با قیافه پاسداری و پاشنه کفش خوابیده آمد و با لحن لمپنی به خانواده‌ها گفت من مسئول این کار هستم شما همه خانواده‌های منافقین هستید. حق همه دخترانتان این است که اعدام و تکه‌تکه شوند و رگباری از کلمات رکیک را نثار خانواده‌ها کرد با قهقهه گفت ما آنها را داخل اصطبل جهانبانی انداخته‌ایم و هر کاری دلمان بخواهد با آنها می‌کنیم. شما هیچ کار نمی‌توانید بکنید.

 

ما فکر نمی‌کردیم این جانور درنده‌خو دادستان باشد، گفتیم ما می‌خواهیم آقای رئیسی را ببینیم. که او گفت من خودم هستم و گورش را گم کرد و رفت.

دوستان خودم حمید جهانگیری و دایی‌اش دکتر صفر بابا مرادی در سال۶۰، منصور کاظمی‌در سال۶۱، علی اوسط اوسطی، محسن عبدالحسینی روزبهانی و امیرحسین رضوان، کاوه نصاری، اسفندیار کلهر و شاهین شکوهی در سال۶۷ اعدام شدند. و بهترین و بزرگترین دوستم مجاهد قهرمان رضا منگولی در سال۶۰ دستگیر و بعد از ۴۰روز زیر شکنجه شهید شد. آن هنگام صدور حکمش گفته بود خط سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران درست‌ترین خط علیه رژیم خمینی است و هنگامی‌که همه جا را تاریکی فراگرفته مشعلی باید برافروخت که این مشعل همین خط سازمان است که البته به عهد خودش وفا کرد و مردم کرج را سربلند کرد و الآن هزاران رضا منگولی داریم.

خواهر مریم عزیز بی‌شک دخیل بستن خامنه‌ای به جلاد مجاهدین دردی را از او درمان نمی‌کند من هم با افتخار برای نبرد به زیر کشیدن نظام جلادان حاضر حاضر خودم را می‌گویم و یقین دارم همراه با دیگر مجاهدین و اعضای پرافتخار مؤسسان پنجم ارتش آزادیبخش ملی ایران تحت رهبری برادر مسعود با قیام‌آفرینان و کانون‌های قهرمان شورشی ایران را پس می‌گیریم و برای همیشه از لوث وجود نظام ولایت فقیه پاک خواهیم کرد. برای همین زنده‌ام و نفس می‌کشم. درود بر شما. حاضر حاضر حاضر

 

برادر مجاهد محمد فرمانی

با سلام به خواهر مریم عزیز و حضار محترم

من محمد فرمانی هستم. در عصر ۳۰ خرداد۶۰ در کرج دستگیر شدم. ابتدا ما را به اصطبل باغ جهانبانی بردند که در اون موقع توسط سپاه تبدیل به زندان شده بود. در فاصله چند روزی که در این زندان اصطبل زندانی بودم منو همراه بقیه دستگیر شدگان را طی دو نوبت برای برای اعدام مصنوعی بردند. دستگیر شده‌ها عموماً دانش‌آموز و دانشجو و از جوانان کرج بودند. هنگام انتقال ما از این زندان اصطبل به یکی دیگر از زندانهای کرج در بین گله پاسداران که زندانیان را منتقل می‌کردند، یک جوون ریشو که یک پوشه دستش بود و در انتقال زندانیان خیلی فعال بود در دادستانی هم مرتب اینطرف و آنطرف می‌رفت توجهم را جلب کرد سؤال کردم این کیه گفتند این رئیسی دادستان کرج است.

در نظام آخوندی دادستانی به‌خصوص در دهه۶۰یکی از اهرم های سرکوب بود رئیسی آن موقع در مقام دادستانی از یک‌سو در دستگیری و سرکوب زندانیان نقش داشت و سوی دیگه هم با پرونده‌سازی جعلی حبسهای طولانی و اعدام برای زندانیان ترتیب می‌داد.

 

زمانی که در زندان کانون بودم بند ما مشرف به محوطه زندان بود من خودم شاهد اعدام بسیاری از مجاهدین از جمله معلمان قهرمان مینا توده‌روستا و احد سرافرازی، و دانش‌آموزان شجاع محمود قارداش و تعداد دیگری از زندانیان که متأسفانه اسم اونها را به یاد ندارم.

هم‌چنین جا دارد یاد قهرمانان مجاهد خلق دکتر فرزین نصرتی، موسی کریمخواه، کاوه نثاری، حسن‌قهرمانی، کیانوش نوروزی، امیر مهران بی‌غم و ظفر جعفری افشار را که در قتل‌عام ۶۷ جوشش خونهای پاک آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند و بی‌نام و نشان و پرشور بر طناب دار بوسه زدند امروز نظام ولایت فقیه رو این‌گونه به خاک ذلت نشوندند. .

خواهر مریم عزیز من هم با افتخار برای پیمودن راه آن شهیدان قهرمان و برای نبرد مقدس سرنگونی و آزادی میهن اشغال شده تحت فرماندهی برادر مسعود، حاضر حاضر می‌گویم برای این زنده‌ام و نفس می‌کشم و یقین دارم که ما اعضای مؤسسان پنجم ارتش آزادی و کانون‌های قهرمان شورشی، با فلسفه می‌توان و باید شما ایران را آزاد و آباد خواهیم کرد. حاضر حاضر حاضر

 

برادر مجاهد صالح کهندل

با سلام و درود به برادر مسعود و خواهر مریم و تک‌تک خواهران و برادرانم در اشرف۳ و به کانون‌های شورشی که این روزها روح خمینی را به آتش کشیده‌اند.

من صالح کهندل هستم که ۱۲سال از سال۸۳ تا ۹۵ به‌خاطر هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران در زندانهای اوین و گوهردشت و تبریز در حبس بودم ۳۰ماه را در سلولهای انفرادی که با هیچ شکنجه‌ای قابل مقایسه نیست تجربه کرده‌ام. من در این مدت افتخار این را داشتم با شهدای بزرگی مثل آقای علی صارمی، ‌محسن دگمه‌چی، منصور رادپور، فیض مهدوی، حجت زمانی، فرزاد کمانگر، فرهاد وکیلی، لقمان، زانیار مرادی و شاهرخ زمانی و دهها قهرمان دیگر که شهادت را بر ذلت‌ و‌ خواری ترجیح داده و به چوبه‌های دار بوسه زدند هم‌بند باشم. حال می‌خواهم قسمتی از رشادتهای آنها را با شما در میان بگذارم مجاهد قهرمان شهید محسن دگمه‌چی تک‌تک زندانیان عادی سیاسی عاشق و شیفته اخلاقش شده بودند هنگامی‌که نفس های آخر زندگیش را به‌خاطر بیماری سخت و عدم رسیدگی زندانبانها سپری می‌کرد گفت: اگر روزی به خواهر مریم یا برادر مسعود رسیدی پیام مرا به او برسانید و بگویید خواهر مریم من با عشق شما حتی، خامنه‌ای با تمام بیماریها بسیج شود بخواهد مرا تسلیم کند در مقابلش می‌ایستم بر چهره‌اش تف می‌کنم چنین کرد و جاودانه شد درود به روان پاکش.

 

پیرمردی که با آقای صارمی‌ اسطورهٔ مقاومت در زندانها هم سلولی بود، برایم اینچنین تعریف کرد. : «هنگامیکه حکم اعدام آقای صارمی‌ به او ابلاغ شد به چهره‌اش نگاه کردم. همان لبخند زیبای همیشگی را بر لب داشت و گفت در راه خدا و خلق، و برادر مسعود و خواهر مریم هر چه به من برسد نعمت است. شکرش را به‌جا می‌آورم. پیرمرد هم سلولش ادامه داد و گفت بر خودم لرزیدم. بارها گفتم خدایا این دیگر چه‌جور انسانی است اگر او واقعاً انسان است پس ما چی هستیم.

 

عبدالرضا رجبی که بر اثر شکنجه های شدید مهره‌های کمرش داغان شده بود بازجو برای این‌که روحیه‌اش را از او بگیرند گفت دیگر کمرت شکسته است ناتوان شده‌ای، اما قهرمان ما با شجاعت جواب داد اگر تنها انگشت اشاره‌ام باقی مانده باشد به قلب خمینی و خامنه‌ای شلیک می‌کنم برای من بس است. من با زندانیان عادی بسیاری هم بند بودم. در هر فرصتی از مجاهدین حمایت می‌کردند و تمام امکاناتشون را در اختیار مجاهدین قرار می‌دادند. جوانی را در گوشه‌ای از زندان دیدم که سروده‌های سازمان را زمزمه می‌کرد پرسیدم اینها را از کجا یاد گرفتی؟ گفت از مرد بزرگی به‌نام فیض مهدوی او درس شرافت را به من یاد داد او یاد داد به من که چگونه زندگی بکنم. اعتیادم را کنار گذاشتم. خدا لعنت کند آخوندها را که هر چه انسان خوب است را می‌کشندو کارتن خواب جوانی که چند روزی با ما آشنا شده بود کفشهایی می‌دوخت و پولش را برای من می‌آورد و می‌گفت صالح من که هیچ کاری برای مردمم نمی‌توانم بکنم این پولها را برای اشرفیان بفرست، فقط از طرف من به آنها سلام برسان، بگو اینجا یکی شما را دوست می‌دارد. من به یاد ندارم یک زندانی عادی یا سیاسی با بچه‌های مجاهدین در یک بند باشد و تحت تاثیر ارزشها و حقانیت مجاهدین قرار نگرفته باشد. بی‌تردید تمام مقاومت ها شور و شاد در زندانها زائده همین واقعیت است به همین خاطر رژیم در مقابل مقاومت ها دیگه مستاصل شده نمونه‌های زیادی داشتم که سرکردگان رژیم به زندانیان عادی باج می‌دادند رشوه می‌دادند که سمت سازمان نیایند. معلمی می‌گفت عجب سفره مجاهدین پر برکت است از روزی که با شما رابطه زدم مرا از معلمی‌ به مدیری ارتقاء دادند. رژیم هر کاری می‌کند حتی مشکلاتم را حل می‌کرد فقط به سمت شما نیایم. زندانی جوانی که رابطه خیلی خوب با من برقرار کرده بود گفت امروز پیش رئیس زندان بودم برایم گفت هر کاری می‌خواهی بکن برو مواد بفروش ولی سراغ بچه‌های سازمان نرو وگرنه به تیمارستان انتقالت میدهیم.

 

رئیس بند۴ گوهردشت کرج گفت کل زندانیان گوهردشت کرج اندازه ۳ تا مجاهد برای رژیم هزینه ندارند. بازجو به من می‌گفت اگر یک شهر همه شون معتاد باشند اندازه یک منافق برای ما ضرر ندارد.

اما برادر مسعود و خواهر مریم اگر بخواهم از خودم بگویم من هیچ وقت در مبارزه با رژیم دجال آخوندی احساس ناتوانی و سستی نکردم. با عشق شما همیشه از مبارزه لذت بردم واقعاً دنیا با عشق شما هم زیباست، هم آسان، بدون شما غیرممکن است. دلم همیشه به‌حال آنهایی می‌سوخت که از نعمت داشتن شما محروم بودند. روزی بعد از ۳ماه انفرادی، بازجو در جریان بازجو (یی) ها عکسی از برادر مسعود را نشان داد یک لحظه احساس کردم روحی در وجودم دمیده شد، آری روح مسیحایی بود انگار. دیگر بعد از آن احساس کردم صالح قبلی نیستم. می‌توانم سال‌ها انفرادیها را تحمل کنم.

پس بگذارید تأکید بکنم ما برای آزادی مردم‌مون از جنگل آخوندهای جنایتکار این مسیر را در اوج آگاهی از لابلای شکنجه‌ها و سلولهای انفرادی انتخاب کرده‌ایم. و از شما برادر یاد گرفتیم چیزی برای خودمان نخواهیم، همه چیز را برای آزادی خلقمون فدا بکنیم. وقتی به ریشه مقاومتها در خودم و زندانیان سیاسی و تک‌تک شهدایی که با آنها بودم نگاه می‌کنم، ریشه‌اش سرچشمه‌اش را در عشق رهبری خواهر مریم و برادر مسعود می‌بینم.

اما هموطنان عزیزم تا زمانی ارتجاع در کشور ما حاکم است انتظار هر آرزوی خوب برای خود و نسل آینده تون توهمی‌ بیش نیست یگانه راه نجات آتش زدن و نابود کردن هر اندیشه و آثاری که بوی خمینی می‌دهد می‌باشد. و آن روز فرا رسیده است. پس تمام توانتان را متمرکز کنید و آماده سرنگونی بشوید و به خامنه‌ای می‌خواهم بگویم همین روزها ما با مؤسسان ارتش آزادی به پشتوانه خلقی مملو از خشم و کینه که ۴۰سال در کمینت نشسته‌اند به سراغت می‌آیند بند از بند خودت و رژیمت از هم می‌گسلند. به شهدا و رهبری تعهد می‌دهم تا سرنگونی رژیم هر لحظه‌ام نسبت به لحظه قبل جنگنده‌تر شود. حاضر حاضر حاضر

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/d403ef29-0f42-4144-806e-a683838a4e74"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات