مجری: سلام میکنم خدمت شما آقای محدثین خیلی خوش آمدید و خیلی خوشحالیم که همزمان با پنجاه ساله شدن سازمان دعوت ما را پذیرفتید.
محمد محدثین: با سلام به شما و هموطنان عزیز. با درود به روح بزرگ بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران محمدحنیفنژاد، سعیدمحسن و علی اصغر بدیع زادگان، و با درود به همهٴ شهیدان راه آزادی؛ با تبریک به تکتک اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران، اعضای مقاومت ایران و مردم ایران بهخاطر پنجاهمین سالگرد طلوع سازمان مجاهدین. تولد سازمانی که به حق یک گنجینه برای آزادی و استقلال میهن ماست و با تبریک به خواهران و برادرانم، همرزمانم در لیبرتی و با درود به آنها که با پایداری و مقاومت در طول این سالیان، به سازمان مجاهدین یک درخشش جدیدی بخشیدند.
مجری: خیلی ممنون ما هم به شما تبریک میگوئیم. آقای محدثین، من در صحبتهای اولیهام اشاره کردم به نیم قرنی که مبارزه مجاهدین ادامه داشته است، از روز نخست حیات سازمان تا همین امروز. شما در بخش عمدهای از این پنجاه سال مبارزه حضور داشتید؛ با توجه به این موضوع میخواستم به جای اینکه از گذشته شروع کنیم، از شما درخواست کنم که ابتدا موقعیت کنونی مجاهدین و مقاومتی که مجاهدین ستون فقرات آن هستند را برای ما بازگو کنید و توضیح بدهید که ویژگیهای خاص این مقاومت و مجاهدین چیست؟
محمد محدثین: خیلی لطف دارید از نکتهیی که در مورد خود من گفتید. البته افتخار من هست که در طول این سالیان در کنار این سازمان، تحت رهبری این سازمان در مسیر آزادی و دموکراسی برای مردم و میهنمان قدم برداشتم. برای هر کس، چیزی جزء افتخار و شرف نیست که در این مسیر حرکت کند. اما واقعیت این است که بر تابلوی سازمان و سر در سازمان مجاهدین خلق ایران با دو عنصر نوشته شده است. در واقع سازمان از دو عنصر ”صدق “و ”فدا “تشکیل شده است.
سازمان مجاهدین چه بهصورت سازمان، چه بنیانگذاران آن، و چه رهبر این سازمان، برادر مجاهد مسعود رجوی، بعد از شهادت بنیانگذاران، و چه بعدها که سکان این سازمان توسط خواهر مریم بهدست گرفته شد و بعد شورای رهبری و مسئولان اول و مسئولان این سازمان، بنای کارش بر صدق و فدا بوده است. درستی و راستی با ملت و مردم ایران و فدای هرچه بیشتر. این خصلت سازمان مجاهدین و کارکرد تکتک اعضاء و هواداران این مقاومت است. رمز ماندگاری این سازمان هم اساساً در همین بوده است. وضعیت امروز این سازمان را هم همین واقعیت صدق و فدا تضمین کرده است. نگاه کنید در طول پنجاه سالی که داریم در مورد آن صحبت میکنیم، در مقاطع مختلف، این صدق و فدا به مجاهدین و رهبری این سازمان و مسئولان این سازمان، این شجاعت و شهامت و این امکان را داده است که در خطیرترین موقعیتها، در سختترین شرایط، با قبول همهٴ ریسکها و خطرات، به وظیفه و مسئولیتی که آن را درست تشخیص میدادند، قیام کنند.
در طول تاریخ بسیاری از رهبران بودند، بسیاری از جنبشها بودند، بسیاری از احزاب و گروههای سیاسی بودند که در عینحال که یک کار درستی را تشخیص دادند، اما حاضر نبودند قیمت آن را بدهند. به دلایل مختلف حاضر نشدند بهای آن را بدهند و در نتیجه، آن جنبش یا آن حزب یا آن حرکت سیاسی به انحطاط کشیده شد و یا اینکه شکست خورد. اما مقاومت ما، سازمان مجاهدین، با این دو کلید رمز، با این دو کلمه متعالی، قدم به میدان گذاشته است. آن هم در هر مقطعی. مانند: ضربه سال پنجاه، شهادت بنیانگذاران این سازمان، و چه در قدمهای بعدی در گردنهٴ خطرناک و پیچ بسیار تندی که ضربه خائنانهٴ اپورتونیستهای چپنما در مقابل سازمان ما قرار داد، (در دهه پنجاه یعنی چهل و چند سال پیش)، مهمتر از آن در مقابل خمینی.
این مقاومت و سازمان مجاهدین و شخص مسعود رجوی این قیمت را داد که در مقابل خمینی بایستد؛ با شهامت ایدئولوژیک، با شهامت تاریخی، با موضعگیری تاریخی، اسلام پناهی دروغین خمینی را افشا کند و بعد در مقابل او (خمینی) صف آرایی کند و اجازه ندهد که تاریخ ایران، تاریخ منطقه، تاریخ جهان اسلام، بهویژه تشیع انقلابی را، آنطور که ما معتقد هستیم به لوث وجود خودش آلوده کند و ننگ خمینیگرایی را با اسلام و شیعه یکی کند. سپس آنچه در 30خرداد اتفاق افتاد، مقاومت جانانهای که خواهران و برادران ما، بعد از 30خرداد در مقابله با این رژیم داشتند، چه در صحنههای رزم و نبرد و چه در زندانها و شکنجهگاهها.
ایستادن در مقابل نفیر جنگطلبی خمینی، جنگ ضد ملی و ضدمیهنی تحت عنوان ملیگرایی و دفاع از ایران. همین سازمان مجاهدین و همین مقاومت بود که با صدق و فدا توانست در مقابل این بسیج وحشیانهٴ جنگطلبی که یک میلیون از جوانان این میهن را به کشتن داد و یک میلیون را معلول کرد و هزار میلیارد دلار را بر باد داد و به این مملکت خسارت وارد کرد، بایستد.
همچنین رفتن به عراق و تشکیل ارتش آزادیبخش. همه این موارد هر کدام در واقع ریسکهای بزرگی بود که سازمان مجاهدین و رهبری سازمان قیمت آن را داد. عملیات فروغ جاویدان، ورود به انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین که خود آن، اوج صدق و فدای سازمان با ملت خودش، با درون سازمان و با اعضاء و هواداران سازمان بود. انقلابی برای استخراج همهٴ انرژیهای موجود در درون مقاومت. تا به امروز و در تحولات مختلف این چیزی هست که جنبش و مقاومت و سازمان مجاهدین و اعضاء و هوادارانش را از خیلی جریانهای و احزاب دیگر متمایز میکند و رمز ماندگاریش است.
آنهایی که سنشان قد میدهد یادشان هست، در سالهای که در ایران دیو ارتجاع تنوره میکشید و دجالانه تصویر خمینی را در ماه نشان میدادند، این مقاومت و سازمان مجاهدین بود که در برابر ارتجاع ایستاد. حاصل این موارد این است که امروز سازمان مجاهدین بعد از عبور از این فراز و نشیبهای پنجاه ساله در برابر رژیمی قرار دارد که تمام پتانسیلهایش را از دست داده است. رژیمی که حتی به گواهی بسیاری از طرفدارانش و بسیاری از دار و دستههای داخل خودش، با بحرانهای مرگباری روبهرو است.
این رژیم بهاصطلاح رژیم نظام مقدس الهی! از همین مقاومت و از همین جنبش و همین سازمان مجاهدین ابراز وحشت میکند. مقاومتی که بنیانگذاران این سازمان، پنجاه سال پیش در چنین روزهایی بذرش را کاشتند. سازمان مجاهدین با ارائه یک آلترناتیو ملی و مردمی و دموکراتیک برای آینده ایران و با ارائهٴ یک آنتیتز در مقابل ارتجاع دینی ایستاد. در برابر آنچه امروز آن را بنیادگرایی دینی، بنیادگرایی اسلامی یا افراطیگری اسلامی مینامند. همان پدیدهای که از روز اول و در زندانهای شاه، برادر مسعود در آموزشهای آن روزگار در سختترین شرایط زندان، تحت عنوان ارتجاع دینی یا ارتجاع تحت نام دین، تدوین کردد. امروز مقاومت ما، سازمان پرافتخار مجاهدین بهصورت یک آنتیتز برای این تفکر ارتجاعی و بنیادگرایی دینی و این پدیده شوم که از این رژیم و از ایران تحت حاکمیت ملاها خودش را به منطقه گسترش داده است، درآمده است. امروز شما به منطقه نگاه کنید، به خاورمیانه نگاه کنید، به عراق به سوریه به یمن، به کشورهای مختلف، میبینید که این بلیِّه بنیادگرایی فراگیر شده است. ریشهٴ آن موتور محرک آن، دینامیزم آن هم، دیکتاتوری ولایتفقیه در ایران است.
امروز بهدلیل برداشت درست سازمان مجاهدین از اسلام حقیقی، اسلامی که این سازمان معرفی میکند، یعنی اسلام دمکراتیک، اسلام بردبار، اسلام محمدی و اصیل، مجاهدین بهمثابه یک الگو در ایران و در منطقه عمل میکنند. در عراق، در سوریه، در خیلی از کشورها میبینیم که این ایده جا باز کرده است.
در مقابل رژیم آخوندی و تفکر ارتجاعی آن، چه از نوع شیعه، که عوامل رژیم و جنایتکاران شبهنظامیاش هستند، چه از نوع سنی، داعش، القاعده و جریانهای جنایتکار دیگر، یک آلترناتیو و آنتیتز وجود دارد. آلترناتیو و آنتیتزی که در برابر تفسیر ارتجاعی از اسلام، یک تفسیر انقلابی از اسلام ارائه میدهد.
شما در جلسات متعددی که در همین اروپا برگزار میشود، میبینید که جریانهای مختلف از کشورهای اسلامی و افراد مختلف، چطور به آن چیزی که رئیسجمهور این مقاومت، خواهر مریم، از اسلام بیان میکنند، بهعنوان یک راهحل و یک الگو و روش، برای کشورهای خود مینگرند. به همین علت هم هست که رژیم آخوندی، چه در کشور و چه در خارج کشور، در منطقه، در عراق و سوریه و یمن و لبنان، آنچه که نگرانش میکند و از آن ترس و وحشت دارد، همین مقاومت و سازمان مجاهدین است.
مجری: در این رابطه، میخواهم اشاره کنم به همان کتابی که خود شما نوشتید، به نام «بنیادگرایی، تهدید جدید جهانی». حال چندین سال از آن تهدیدها و هشدارهای مقاومت ایران گذشته و اکنون همه دیگر به چشم میبینند، که هشدارهای مجاهدین خلق ایران و مقاومت ایران، درباره تهدید بنیادگرایی، تا کجا جدی بوده است.
محمد محدثین: بله این موضوع خودش داستان مفصلی است. مجاهدین به علت درکی که از وضعیت رژیم دارند، ماهیت آن را میشناسند و میدانند که چکار میکنند و آینده چیست؟ چرا که از نزدیک با این رژیم بودیم و با آن جنگیدیم. ما خیلی اوقات به کسانیکه در بیرون سازمان هستند، غیرایرانی و حتی ایرانی، این موضوع را توضیح میدهیم.
اما متأسفانه خیلی اوقات دنیا و قدرتهای بزرگ علاقمند هستند که چشمان خود را روی واقعیتها ببندند و حتی در چشم ملت و مردم خودشان خاک بپاشانند و نگذارند این واقعیتها را ببینند. جز زمانی که خیلی دیر شده باشد. مانند زمانی که یازده سپتامبری پیش بیاید و یا زمانی که بنیادگرایی و جنایت عراق و سوریه را فرا گیرد. در این زمان است که تازه یادشان میافتد که، بله جنبش و مقاومت ایران از سالیان پیش چنین هشداری داده بود و پیشبینی کرده بود.
مجری: شما به موقعیت کنونی سازمان و اینکه این تاریخچه چطور رقم خورد اشاره کردید. صحبتهایتان را هم در دو کلمه فدا و صداقت خلاصه کردید. یعنی سازمان مجاهدین از بدو تأسیس توسط بنیانگذارانش، تا امروز و زیر چتر رهبریاش، با همین دو کلمه فدا و صداقت ادامه داده و به این موقعیت کنونی رسیده است. من و حتماً خوانندگانمان، بسیار علاقهمندیم از تجارب شخصی شما و خاطرات شما بشنویم. البته در این فرصت کوتاهی که ما داریم نمیتوانیم به همهٴ آن بپردازیم. چرا که چهل و اندی سال مبارزه، هر روز و هر ساعت آن خاطره است. اما از شما درخواست دارم بهخاطرات و تجارب مشخصی از مقطع فاز نظامی، یعنی از فردای تظاهرات 30خرداد 60 اشاره کنید. بهطور مشخص سال 61 و بعد از ضربه 12 اردیبهشت و شهادت مجاهد قهرمان محمدضابطی، چرا که در رابطه با این مقطع کمتر شنیدهایم.
محمد محدثین: این مقطع، خود یکی از مظاهر صدق و فدای مجاهدین است. 30خرداد یک رسالتی بود بر دوش مجاهدین، که در مقابل این رژیم قیام کنند و قیمت آن را هم بدهند. از اینرو، بدون هیچ ملاحظهای وارد این جنگ و نبرد شدند و جانانه جنگیدند. همانطور که اشاره کردید فاز نظامی، جنگ مسلحانه با این رژیم در داخل کشور، هر روزش یا بدون مبالغه هر هفتهاش یک کتاب است. از یک طرف دوران بسیار بسیار متلاطم، از طرف دیگر دوران بسیار با شکوه. زنان و مردان مجاهدی که قهرمانانه جنگیدند و بهشهادت رسیدند و یا در زندانها زیر شکنجه به عهد خود با خدا، خلق و سازمانشان وفا کردند.
ولی شما بر روی سال 61 دست گذاشتید. واقعیت این است که در آن مقطع، رژیم 3 ضربه معروف به ما وارد کرد. ضربه 19بهمن و شهادت سردار و اشرف، 12 اردیبهشت شهادت محمد ضابطی و کادرها و مسؤلان ارزشمند سازمان مانند نصرت رمضانی، حمید جلالزاده، قاسم باقرزاده و بسیاری دیگر از برادران و خواهرانمان؛ نهایتاً هم ضربه 10مرداد. این موارد سه ضربه بزرگ بود که رژیم با پیگیری زیاد توانست وارد کند. البته 19بهمن جای خودش را داشت. بعد از 12 اردیبهشت یعنی بعد از شهادت ضابطی، در عرض 6ماه رژیم از یک طرف با گسترش شکنجه و از طرف دیگر با ایجاد شرایط شدید امنیتی، فضای تحرک را در کشور بسیار بسیار مشکل کرده بود. در فاصلهٴ 12 اردیبهشت تا 10مرداد که تقریباً 3ماه میشود، ما تلاش میکردیم بخشی از افراد و مسئولان، بهویژه مسؤلینی که شناخته شدهتر بودند را از کشور خارج کنیم. طبق خط و سیاستی که داشتیم و رهنمودهایی که رهبر مقاومت، برادر مسعود از پاریس برایمان فرستاده بود، نیروها را به خارج از حاکمیت آخوندها اعزام میکردیم. البته خارج نه بهمعنی اروپا، آن زمان کردستان تحت حاکمیت رژیم نبود و منطقه آزاد بهشمار میرفت و ما نیروها را به این منطقه اعزام میکردیم. در این 3ماه مسئولیت من اعزام و انتقال افراد بود. این کار خودش یک عملیات سختی بود. به علت فضای شدید امنیتی، رفتن از تهران به غرب کشور، مثلاً طرف مهاباد و سلماس و در مجموع این مناطق، بسیار خطرناک و مشکل بود.
یک شب قرار بود ترتیبات انتقال یکی از برادران مسئولمان را به کردستان فراهم کنم. من در تهران بودم و از تهران باید این کار را دنبال میکردم. خواهر مجاهد فاطمه اثنیعشری که در 10مرداد شهید شد و دختر کوچکش، سیما، همراه من بودند. قرار بود به خانه برادر مجاهدمان محمد حیاتی برویم. سوار ماشین شدیم. از سیدخندان به سمت امیرآباد، خیابان فاطمی در غرب تهران حرکت کردیم.
از زیر پل سیدخندان که رد شدیم و به نقطهٴ واسط بین پل سیدخندان و عباسآباد، که رسیدیم، به تور گسترده سپاه برخوردیم. در آن روزها گاهی اوقات تور پهن میکردند که معمولاً ما به وسیلهٴ بیسم مطلع میشدیم و در آن منطقه تردد نمیکردیم.
ولی آن روز مطلع نشده بودیم و وارد تور سپاه شدیم. هیچراه پس و پیشی هم وجود نداشت. چند لایه چیده بودند و لایههای مختلف ماشینها را نگه میداشتند و چک میکردند و بعضی از ماشینها را هم رد میکردند. ما با یک پیکان تردد میکردیم.
آن روز مجاهد شهید مهدی کتیرایی (ساسان) هم خانهٴ ما بود و کمی قبل از من از خانه خارج شده بود. او هم از همین مسیر آمده بود. خوشبختانه خودروی او را نگه نداشته بودند و توانسته بود از این تور بیرون برود. ما چارهای نداشتیم، باید میایستادیم. به آخرین لایهای که ماشینها را نگه میداشتند رفتم و در آن قسمت متوقف شدم. اینجا قسمتی بود که انتهای تور بازرسی محسوب میشد. همانجا ایستاده بودیم که پاسدارها ریختند دور ما و خواهر فاطمه را از ماشین پیاده کردند. در آن لحظه من سلاح همراهم نبود؛ اما انبوهی سلاح پیش خواهر فاطمه بود. یکی از پاسدارها که از افراد دادستانی بود و برای شناسایی میآمد، جزء خائنینی بود که قبلاً در جنبش مجاهدین کار میکرد و من را خوب میشناخت. از حسن تصادف آن موقع من ریش داشتم. او هم شک کرد و احساس کرد قیافهام آشناست. سراغ من آمد و گفت: «تو چه کاره ای؟» گفتم مهندس. گفت کجا درس خواندهای؟ گفتم دانشگاه پلی تکنیک. به این دلیل گفتم پلی تکنیک، چون او میدانست که من در دانشگاه صنعتی شریف بودم. شک کردند و ما را نگهداشتند. دنبال یک زن پاسدار فرستادند که بیاید و خواهری که همراهم بود را بازرسی کند. هیچ چشماندازی وجود نداشت که با عادیسازی از این صحنه خارج شویم. خواهر فاطمه بیرون ماشین ایستاده بود، من هم هنوز داخل، پشت فرمان نشسته بودم. خوشبختانه و بهطور اتفاقی سوئیچ ماشین را از ما نگرفته بودند و ماشین روشن بود. خواهر فاطمه با اشاره به من گفت: که من نارنجک پرت میکنم و تو فرار کن. لحظه سختی بود. باید تصمیمگیری سختی میکردم. بچه ده ماهه آن خواهر هم در صندلی عقب خوابیده بود. یک برآوردی از صحنه کردم، دیدم از 6 پاسداری که سراغ ما آمده بودند، 3نفرشان رفتهاند و فقط 3نفر ماندهاند. با اشاره وضعیت را به خواهر فاطمه فهماندم و گفتم بیا بالا. در یک چشم به هم زدن سوار شد، من هم سریع تو دنده گذاشتم و از مانعی که سر راهمان گذاشته بودند رد شدم. از پشت سرم شنیدم که یکی از پاسداران داد زد: «اوه... رفت». با سرعت زیاد از آن منطقه خارج شدم که داستانهای طولانی دارد. به عباس آباد و بعد هم یوسف آباد رفتیم. در آن شرایط نگران اینکه چه بلایی سر ما میآید نبودم؛ آنچه برایم مهم بود و نگرانم کرده بود، موضوع اعزام برادر مجاهدی بود که آن شب قرار بود ترتیبات انتقالش را بدهیم. اگر آنجا گیر میکردم، کل ماجرا میسوخت. خوشبختانه با وجود تیراندازی شدید و مستمر، به علت اینکه غافلگیر شدند و با کمی تأخیر به تعقیب ما پرداختند، توانستیم از صحنه درگیری خارج شویم. در حالی که من نه مسئولیت عملیاتی داشتم و نه طبع رزمندگانی که هر روز در صحنه بودند؛ کاملاً وضعیت متفاوتی داشتم؛ اما شرایطمان همه روزه به همین شکل بود.
یک نمونهٴ دیگر که یادم هست، روز 9مرداد بود. کمی بعد از ماه رمضان و عیدفطر. من با یکی از برادرانمان و دو خواهر مجاهد، برای انتقال یکسری از کادرها و سازماندهی تعدادی دیگر در داخل کشور، مشغول کار بودیم. عصر روز 9مرداد رفتم خانهای که مجاهد شهید سیاووش سیفی، ساعتهای بعد در همان جا شهید شد. تا نیمههای شب با سیاووش و برادرمان هادی روشنروان بحث مفصلی داشتیم. سیاووش در آن زمان مسئول شهرستانها بود و جزئیات عملیاتهای زیادی که در جنگلهای شمال داشتیم را برایمان توضیح داد. نکات بسیار آموزندهای بود. ساعت 4 صبح شد. تصمیم داشتم همانجا استراحت کنیم و ظهر که زمان مناسبی برای تردد بود، به شهرستان دماوند و نزد برادرمان محمد حیاتی برویم. اما هادی اصرار کرد که بهدلیل بیماری مادرش، عزیز، خدا او را رحمت کند، اول صبح حرکت کنیم. چون نگران هوای گرم ظهر و بیماری عزیز بود. در نهایت قرار شد بعد از نماز صبح حرکت کنیم. مجاهد قهرمان بهرام رحمانی که مسؤل حفاظت پایگاه سیاووش بود، (و او هم شهید شد) ماشین ما را که کمی با خانه فاصله داشت آورد. ما به سمت دماوند حرکت کردیم. متأسفانه حدود 20دقیقه بعد به آن پایگاه هم مانند دهها پایگاه دیگر حمله شد و دیگر سیاووش را ندیدیم. که هیچ وقت صلاحیتها، تواناییها و مجاهدی سیاوش را فراموش نمیکنم.
این صحنهها از یاد رفتنی نیست. حالا چه حکمتی بود، چه حکمتی هست و چه آزمایشی، 33سال از آن روز میگذرد و ما ماندیم و سیاووش پر کشید. این سؤالی است که من قادر به جواب دادنش نیستم. پرسش جالبی هم نیست، سؤال تلخی است. بسیاری از دوستان و همرزمان و خواهران و برادرانی که خیلی به آنها عشق میورزیدم را در آن روز از دست دادیم. به هرحال این جنگی بود که آن روزها، مانند تمام این 34سال، مجاهدین با رژیم خمینی داشتند. از یک طرف ضربات جانکاهی به پیکر رژیم وارد میکردیم، ولی از طرف دیگر، هر روزش با فدا و شهادت، با از دست دادن زنان و مردان مجاهد رقم میخورد. این داستانی است ناگفته که بخشهای بسیار زیادی دارد که کاش یک زمان فرصت شود که این داستانها بازگو و نگاشته شود. اینها قیمتهایی است که سازمان داده است. مبالغه نیست اگر بگوییم که هر عضو و یا مسئولی که امروز در سازمان مجاهدین است، چه در داخل، چه در خارج و چه در لیبرتی، در برابرش دهها تن از اعضای همین سازمان بهشهادت رسیدند، تا این نهال، این شجرهٴ طیبه، آبیاری شده و به امروز برسد.
سازمانی که آوازهاش نه فقط در ایران بلکه در همهٴ منطقه و جهان، پیچیده است. سازمانی بهعنوان یک جنبش اپوزیسیون دموکراتیک که نمونهٴ مشابه آن کمتر دیده شده است.
ادامه دارد...
محمد محدثین: با سلام به شما و هموطنان عزیز. با درود به روح بزرگ بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران محمدحنیفنژاد، سعیدمحسن و علی اصغر بدیع زادگان، و با درود به همهٴ شهیدان راه آزادی؛ با تبریک به تکتک اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران، اعضای مقاومت ایران و مردم ایران بهخاطر پنجاهمین سالگرد طلوع سازمان مجاهدین. تولد سازمانی که به حق یک گنجینه برای آزادی و استقلال میهن ماست و با تبریک به خواهران و برادرانم، همرزمانم در لیبرتی و با درود به آنها که با پایداری و مقاومت در طول این سالیان، به سازمان مجاهدین یک درخشش جدیدی بخشیدند.
مجری: خیلی ممنون ما هم به شما تبریک میگوئیم. آقای محدثین، من در صحبتهای اولیهام اشاره کردم به نیم قرنی که مبارزه مجاهدین ادامه داشته است، از روز نخست حیات سازمان تا همین امروز. شما در بخش عمدهای از این پنجاه سال مبارزه حضور داشتید؛ با توجه به این موضوع میخواستم به جای اینکه از گذشته شروع کنیم، از شما درخواست کنم که ابتدا موقعیت کنونی مجاهدین و مقاومتی که مجاهدین ستون فقرات آن هستند را برای ما بازگو کنید و توضیح بدهید که ویژگیهای خاص این مقاومت و مجاهدین چیست؟
محمد محدثین: خیلی لطف دارید از نکتهیی که در مورد خود من گفتید. البته افتخار من هست که در طول این سالیان در کنار این سازمان، تحت رهبری این سازمان در مسیر آزادی و دموکراسی برای مردم و میهنمان قدم برداشتم. برای هر کس، چیزی جزء افتخار و شرف نیست که در این مسیر حرکت کند. اما واقعیت این است که بر تابلوی سازمان و سر در سازمان مجاهدین خلق ایران با دو عنصر نوشته شده است. در واقع سازمان از دو عنصر ”صدق “و ”فدا “تشکیل شده است.
سازمان مجاهدین چه بهصورت سازمان، چه بنیانگذاران آن، و چه رهبر این سازمان، برادر مجاهد مسعود رجوی، بعد از شهادت بنیانگذاران، و چه بعدها که سکان این سازمان توسط خواهر مریم بهدست گرفته شد و بعد شورای رهبری و مسئولان اول و مسئولان این سازمان، بنای کارش بر صدق و فدا بوده است. درستی و راستی با ملت و مردم ایران و فدای هرچه بیشتر. این خصلت سازمان مجاهدین و کارکرد تکتک اعضاء و هواداران این مقاومت است. رمز ماندگاری این سازمان هم اساساً در همین بوده است. وضعیت امروز این سازمان را هم همین واقعیت صدق و فدا تضمین کرده است. نگاه کنید در طول پنجاه سالی که داریم در مورد آن صحبت میکنیم، در مقاطع مختلف، این صدق و فدا به مجاهدین و رهبری این سازمان و مسئولان این سازمان، این شجاعت و شهامت و این امکان را داده است که در خطیرترین موقعیتها، در سختترین شرایط، با قبول همهٴ ریسکها و خطرات، به وظیفه و مسئولیتی که آن را درست تشخیص میدادند، قیام کنند.
در طول تاریخ بسیاری از رهبران بودند، بسیاری از جنبشها بودند، بسیاری از احزاب و گروههای سیاسی بودند که در عینحال که یک کار درستی را تشخیص دادند، اما حاضر نبودند قیمت آن را بدهند. به دلایل مختلف حاضر نشدند بهای آن را بدهند و در نتیجه، آن جنبش یا آن حزب یا آن حرکت سیاسی به انحطاط کشیده شد و یا اینکه شکست خورد. اما مقاومت ما، سازمان مجاهدین، با این دو کلید رمز، با این دو کلمه متعالی، قدم به میدان گذاشته است. آن هم در هر مقطعی. مانند: ضربه سال پنجاه، شهادت بنیانگذاران این سازمان، و چه در قدمهای بعدی در گردنهٴ خطرناک و پیچ بسیار تندی که ضربه خائنانهٴ اپورتونیستهای چپنما در مقابل سازمان ما قرار داد، (در دهه پنجاه یعنی چهل و چند سال پیش)، مهمتر از آن در مقابل خمینی.
این مقاومت و سازمان مجاهدین و شخص مسعود رجوی این قیمت را داد که در مقابل خمینی بایستد؛ با شهامت ایدئولوژیک، با شهامت تاریخی، با موضعگیری تاریخی، اسلام پناهی دروغین خمینی را افشا کند و بعد در مقابل او (خمینی) صف آرایی کند و اجازه ندهد که تاریخ ایران، تاریخ منطقه، تاریخ جهان اسلام، بهویژه تشیع انقلابی را، آنطور که ما معتقد هستیم به لوث وجود خودش آلوده کند و ننگ خمینیگرایی را با اسلام و شیعه یکی کند. سپس آنچه در 30خرداد اتفاق افتاد، مقاومت جانانهای که خواهران و برادران ما، بعد از 30خرداد در مقابله با این رژیم داشتند، چه در صحنههای رزم و نبرد و چه در زندانها و شکنجهگاهها.
ایستادن در مقابل نفیر جنگطلبی خمینی، جنگ ضد ملی و ضدمیهنی تحت عنوان ملیگرایی و دفاع از ایران. همین سازمان مجاهدین و همین مقاومت بود که با صدق و فدا توانست در مقابل این بسیج وحشیانهٴ جنگطلبی که یک میلیون از جوانان این میهن را به کشتن داد و یک میلیون را معلول کرد و هزار میلیارد دلار را بر باد داد و به این مملکت خسارت وارد کرد، بایستد.
همچنین رفتن به عراق و تشکیل ارتش آزادیبخش. همه این موارد هر کدام در واقع ریسکهای بزرگی بود که سازمان مجاهدین و رهبری سازمان قیمت آن را داد. عملیات فروغ جاویدان، ورود به انقلاب ایدئولوژیک درونی مجاهدین که خود آن، اوج صدق و فدای سازمان با ملت خودش، با درون سازمان و با اعضاء و هواداران سازمان بود. انقلابی برای استخراج همهٴ انرژیهای موجود در درون مقاومت. تا به امروز و در تحولات مختلف این چیزی هست که جنبش و مقاومت و سازمان مجاهدین و اعضاء و هوادارانش را از خیلی جریانهای و احزاب دیگر متمایز میکند و رمز ماندگاریش است.
آنهایی که سنشان قد میدهد یادشان هست، در سالهای که در ایران دیو ارتجاع تنوره میکشید و دجالانه تصویر خمینی را در ماه نشان میدادند، این مقاومت و سازمان مجاهدین بود که در برابر ارتجاع ایستاد. حاصل این موارد این است که امروز سازمان مجاهدین بعد از عبور از این فراز و نشیبهای پنجاه ساله در برابر رژیمی قرار دارد که تمام پتانسیلهایش را از دست داده است. رژیمی که حتی به گواهی بسیاری از طرفدارانش و بسیاری از دار و دستههای داخل خودش، با بحرانهای مرگباری روبهرو است.
این رژیم بهاصطلاح رژیم نظام مقدس الهی! از همین مقاومت و از همین جنبش و همین سازمان مجاهدین ابراز وحشت میکند. مقاومتی که بنیانگذاران این سازمان، پنجاه سال پیش در چنین روزهایی بذرش را کاشتند. سازمان مجاهدین با ارائه یک آلترناتیو ملی و مردمی و دموکراتیک برای آینده ایران و با ارائهٴ یک آنتیتز در مقابل ارتجاع دینی ایستاد. در برابر آنچه امروز آن را بنیادگرایی دینی، بنیادگرایی اسلامی یا افراطیگری اسلامی مینامند. همان پدیدهای که از روز اول و در زندانهای شاه، برادر مسعود در آموزشهای آن روزگار در سختترین شرایط زندان، تحت عنوان ارتجاع دینی یا ارتجاع تحت نام دین، تدوین کردد. امروز مقاومت ما، سازمان پرافتخار مجاهدین بهصورت یک آنتیتز برای این تفکر ارتجاعی و بنیادگرایی دینی و این پدیده شوم که از این رژیم و از ایران تحت حاکمیت ملاها خودش را به منطقه گسترش داده است، درآمده است. امروز شما به منطقه نگاه کنید، به خاورمیانه نگاه کنید، به عراق به سوریه به یمن، به کشورهای مختلف، میبینید که این بلیِّه بنیادگرایی فراگیر شده است. ریشهٴ آن موتور محرک آن، دینامیزم آن هم، دیکتاتوری ولایتفقیه در ایران است.
امروز بهدلیل برداشت درست سازمان مجاهدین از اسلام حقیقی، اسلامی که این سازمان معرفی میکند، یعنی اسلام دمکراتیک، اسلام بردبار، اسلام محمدی و اصیل، مجاهدین بهمثابه یک الگو در ایران و در منطقه عمل میکنند. در عراق، در سوریه، در خیلی از کشورها میبینیم که این ایده جا باز کرده است.
در مقابل رژیم آخوندی و تفکر ارتجاعی آن، چه از نوع شیعه، که عوامل رژیم و جنایتکاران شبهنظامیاش هستند، چه از نوع سنی، داعش، القاعده و جریانهای جنایتکار دیگر، یک آلترناتیو و آنتیتز وجود دارد. آلترناتیو و آنتیتزی که در برابر تفسیر ارتجاعی از اسلام، یک تفسیر انقلابی از اسلام ارائه میدهد.
شما در جلسات متعددی که در همین اروپا برگزار میشود، میبینید که جریانهای مختلف از کشورهای اسلامی و افراد مختلف، چطور به آن چیزی که رئیسجمهور این مقاومت، خواهر مریم، از اسلام بیان میکنند، بهعنوان یک راهحل و یک الگو و روش، برای کشورهای خود مینگرند. به همین علت هم هست که رژیم آخوندی، چه در کشور و چه در خارج کشور، در منطقه، در عراق و سوریه و یمن و لبنان، آنچه که نگرانش میکند و از آن ترس و وحشت دارد، همین مقاومت و سازمان مجاهدین است.
مجری: در این رابطه، میخواهم اشاره کنم به همان کتابی که خود شما نوشتید، به نام «بنیادگرایی، تهدید جدید جهانی». حال چندین سال از آن تهدیدها و هشدارهای مقاومت ایران گذشته و اکنون همه دیگر به چشم میبینند، که هشدارهای مجاهدین خلق ایران و مقاومت ایران، درباره تهدید بنیادگرایی، تا کجا جدی بوده است.
محمد محدثین: بله این موضوع خودش داستان مفصلی است. مجاهدین به علت درکی که از وضعیت رژیم دارند، ماهیت آن را میشناسند و میدانند که چکار میکنند و آینده چیست؟ چرا که از نزدیک با این رژیم بودیم و با آن جنگیدیم. ما خیلی اوقات به کسانیکه در بیرون سازمان هستند، غیرایرانی و حتی ایرانی، این موضوع را توضیح میدهیم.
اما متأسفانه خیلی اوقات دنیا و قدرتهای بزرگ علاقمند هستند که چشمان خود را روی واقعیتها ببندند و حتی در چشم ملت و مردم خودشان خاک بپاشانند و نگذارند این واقعیتها را ببینند. جز زمانی که خیلی دیر شده باشد. مانند زمانی که یازده سپتامبری پیش بیاید و یا زمانی که بنیادگرایی و جنایت عراق و سوریه را فرا گیرد. در این زمان است که تازه یادشان میافتد که، بله جنبش و مقاومت ایران از سالیان پیش چنین هشداری داده بود و پیشبینی کرده بود.
مجری: شما به موقعیت کنونی سازمان و اینکه این تاریخچه چطور رقم خورد اشاره کردید. صحبتهایتان را هم در دو کلمه فدا و صداقت خلاصه کردید. یعنی سازمان مجاهدین از بدو تأسیس توسط بنیانگذارانش، تا امروز و زیر چتر رهبریاش، با همین دو کلمه فدا و صداقت ادامه داده و به این موقعیت کنونی رسیده است. من و حتماً خوانندگانمان، بسیار علاقهمندیم از تجارب شخصی شما و خاطرات شما بشنویم. البته در این فرصت کوتاهی که ما داریم نمیتوانیم به همهٴ آن بپردازیم. چرا که چهل و اندی سال مبارزه، هر روز و هر ساعت آن خاطره است. اما از شما درخواست دارم بهخاطرات و تجارب مشخصی از مقطع فاز نظامی، یعنی از فردای تظاهرات 30خرداد 60 اشاره کنید. بهطور مشخص سال 61 و بعد از ضربه 12 اردیبهشت و شهادت مجاهد قهرمان محمدضابطی، چرا که در رابطه با این مقطع کمتر شنیدهایم.
محمد محدثین: این مقطع، خود یکی از مظاهر صدق و فدای مجاهدین است. 30خرداد یک رسالتی بود بر دوش مجاهدین، که در مقابل این رژیم قیام کنند و قیمت آن را هم بدهند. از اینرو، بدون هیچ ملاحظهای وارد این جنگ و نبرد شدند و جانانه جنگیدند. همانطور که اشاره کردید فاز نظامی، جنگ مسلحانه با این رژیم در داخل کشور، هر روزش یا بدون مبالغه هر هفتهاش یک کتاب است. از یک طرف دوران بسیار بسیار متلاطم، از طرف دیگر دوران بسیار با شکوه. زنان و مردان مجاهدی که قهرمانانه جنگیدند و بهشهادت رسیدند و یا در زندانها زیر شکنجه به عهد خود با خدا، خلق و سازمانشان وفا کردند.
ولی شما بر روی سال 61 دست گذاشتید. واقعیت این است که در آن مقطع، رژیم 3 ضربه معروف به ما وارد کرد. ضربه 19بهمن و شهادت سردار و اشرف، 12 اردیبهشت شهادت محمد ضابطی و کادرها و مسؤلان ارزشمند سازمان مانند نصرت رمضانی، حمید جلالزاده، قاسم باقرزاده و بسیاری دیگر از برادران و خواهرانمان؛ نهایتاً هم ضربه 10مرداد. این موارد سه ضربه بزرگ بود که رژیم با پیگیری زیاد توانست وارد کند. البته 19بهمن جای خودش را داشت. بعد از 12 اردیبهشت یعنی بعد از شهادت ضابطی، در عرض 6ماه رژیم از یک طرف با گسترش شکنجه و از طرف دیگر با ایجاد شرایط شدید امنیتی، فضای تحرک را در کشور بسیار بسیار مشکل کرده بود. در فاصلهٴ 12 اردیبهشت تا 10مرداد که تقریباً 3ماه میشود، ما تلاش میکردیم بخشی از افراد و مسئولان، بهویژه مسؤلینی که شناخته شدهتر بودند را از کشور خارج کنیم. طبق خط و سیاستی که داشتیم و رهنمودهایی که رهبر مقاومت، برادر مسعود از پاریس برایمان فرستاده بود، نیروها را به خارج از حاکمیت آخوندها اعزام میکردیم. البته خارج نه بهمعنی اروپا، آن زمان کردستان تحت حاکمیت رژیم نبود و منطقه آزاد بهشمار میرفت و ما نیروها را به این منطقه اعزام میکردیم. در این 3ماه مسئولیت من اعزام و انتقال افراد بود. این کار خودش یک عملیات سختی بود. به علت فضای شدید امنیتی، رفتن از تهران به غرب کشور، مثلاً طرف مهاباد و سلماس و در مجموع این مناطق، بسیار خطرناک و مشکل بود.
یک شب قرار بود ترتیبات انتقال یکی از برادران مسئولمان را به کردستان فراهم کنم. من در تهران بودم و از تهران باید این کار را دنبال میکردم. خواهر مجاهد فاطمه اثنیعشری که در 10مرداد شهید شد و دختر کوچکش، سیما، همراه من بودند. قرار بود به خانه برادر مجاهدمان محمد حیاتی برویم. سوار ماشین شدیم. از سیدخندان به سمت امیرآباد، خیابان فاطمی در غرب تهران حرکت کردیم.
از زیر پل سیدخندان که رد شدیم و به نقطهٴ واسط بین پل سیدخندان و عباسآباد، که رسیدیم، به تور گسترده سپاه برخوردیم. در آن روزها گاهی اوقات تور پهن میکردند که معمولاً ما به وسیلهٴ بیسم مطلع میشدیم و در آن منطقه تردد نمیکردیم.
ولی آن روز مطلع نشده بودیم و وارد تور سپاه شدیم. هیچراه پس و پیشی هم وجود نداشت. چند لایه چیده بودند و لایههای مختلف ماشینها را نگه میداشتند و چک میکردند و بعضی از ماشینها را هم رد میکردند. ما با یک پیکان تردد میکردیم.
آن روز مجاهد شهید مهدی کتیرایی (ساسان) هم خانهٴ ما بود و کمی قبل از من از خانه خارج شده بود. او هم از همین مسیر آمده بود. خوشبختانه خودروی او را نگه نداشته بودند و توانسته بود از این تور بیرون برود. ما چارهای نداشتیم، باید میایستادیم. به آخرین لایهای که ماشینها را نگه میداشتند رفتم و در آن قسمت متوقف شدم. اینجا قسمتی بود که انتهای تور بازرسی محسوب میشد. همانجا ایستاده بودیم که پاسدارها ریختند دور ما و خواهر فاطمه را از ماشین پیاده کردند. در آن لحظه من سلاح همراهم نبود؛ اما انبوهی سلاح پیش خواهر فاطمه بود. یکی از پاسدارها که از افراد دادستانی بود و برای شناسایی میآمد، جزء خائنینی بود که قبلاً در جنبش مجاهدین کار میکرد و من را خوب میشناخت. از حسن تصادف آن موقع من ریش داشتم. او هم شک کرد و احساس کرد قیافهام آشناست. سراغ من آمد و گفت: «تو چه کاره ای؟» گفتم مهندس. گفت کجا درس خواندهای؟ گفتم دانشگاه پلی تکنیک. به این دلیل گفتم پلی تکنیک، چون او میدانست که من در دانشگاه صنعتی شریف بودم. شک کردند و ما را نگهداشتند. دنبال یک زن پاسدار فرستادند که بیاید و خواهری که همراهم بود را بازرسی کند. هیچ چشماندازی وجود نداشت که با عادیسازی از این صحنه خارج شویم. خواهر فاطمه بیرون ماشین ایستاده بود، من هم هنوز داخل، پشت فرمان نشسته بودم. خوشبختانه و بهطور اتفاقی سوئیچ ماشین را از ما نگرفته بودند و ماشین روشن بود. خواهر فاطمه با اشاره به من گفت: که من نارنجک پرت میکنم و تو فرار کن. لحظه سختی بود. باید تصمیمگیری سختی میکردم. بچه ده ماهه آن خواهر هم در صندلی عقب خوابیده بود. یک برآوردی از صحنه کردم، دیدم از 6 پاسداری که سراغ ما آمده بودند، 3نفرشان رفتهاند و فقط 3نفر ماندهاند. با اشاره وضعیت را به خواهر فاطمه فهماندم و گفتم بیا بالا. در یک چشم به هم زدن سوار شد، من هم سریع تو دنده گذاشتم و از مانعی که سر راهمان گذاشته بودند رد شدم. از پشت سرم شنیدم که یکی از پاسداران داد زد: «اوه... رفت». با سرعت زیاد از آن منطقه خارج شدم که داستانهای طولانی دارد. به عباس آباد و بعد هم یوسف آباد رفتیم. در آن شرایط نگران اینکه چه بلایی سر ما میآید نبودم؛ آنچه برایم مهم بود و نگرانم کرده بود، موضوع اعزام برادر مجاهدی بود که آن شب قرار بود ترتیبات انتقالش را بدهیم. اگر آنجا گیر میکردم، کل ماجرا میسوخت. خوشبختانه با وجود تیراندازی شدید و مستمر، به علت اینکه غافلگیر شدند و با کمی تأخیر به تعقیب ما پرداختند، توانستیم از صحنه درگیری خارج شویم. در حالی که من نه مسئولیت عملیاتی داشتم و نه طبع رزمندگانی که هر روز در صحنه بودند؛ کاملاً وضعیت متفاوتی داشتم؛ اما شرایطمان همه روزه به همین شکل بود.
یک نمونهٴ دیگر که یادم هست، روز 9مرداد بود. کمی بعد از ماه رمضان و عیدفطر. من با یکی از برادرانمان و دو خواهر مجاهد، برای انتقال یکسری از کادرها و سازماندهی تعدادی دیگر در داخل کشور، مشغول کار بودیم. عصر روز 9مرداد رفتم خانهای که مجاهد شهید سیاووش سیفی، ساعتهای بعد در همان جا شهید شد. تا نیمههای شب با سیاووش و برادرمان هادی روشنروان بحث مفصلی داشتیم. سیاووش در آن زمان مسئول شهرستانها بود و جزئیات عملیاتهای زیادی که در جنگلهای شمال داشتیم را برایمان توضیح داد. نکات بسیار آموزندهای بود. ساعت 4 صبح شد. تصمیم داشتم همانجا استراحت کنیم و ظهر که زمان مناسبی برای تردد بود، به شهرستان دماوند و نزد برادرمان محمد حیاتی برویم. اما هادی اصرار کرد که بهدلیل بیماری مادرش، عزیز، خدا او را رحمت کند، اول صبح حرکت کنیم. چون نگران هوای گرم ظهر و بیماری عزیز بود. در نهایت قرار شد بعد از نماز صبح حرکت کنیم. مجاهد قهرمان بهرام رحمانی که مسؤل حفاظت پایگاه سیاووش بود، (و او هم شهید شد) ماشین ما را که کمی با خانه فاصله داشت آورد. ما به سمت دماوند حرکت کردیم. متأسفانه حدود 20دقیقه بعد به آن پایگاه هم مانند دهها پایگاه دیگر حمله شد و دیگر سیاووش را ندیدیم. که هیچ وقت صلاحیتها، تواناییها و مجاهدی سیاوش را فراموش نمیکنم.
این صحنهها از یاد رفتنی نیست. حالا چه حکمتی بود، چه حکمتی هست و چه آزمایشی، 33سال از آن روز میگذرد و ما ماندیم و سیاووش پر کشید. این سؤالی است که من قادر به جواب دادنش نیستم. پرسش جالبی هم نیست، سؤال تلخی است. بسیاری از دوستان و همرزمان و خواهران و برادرانی که خیلی به آنها عشق میورزیدم را در آن روز از دست دادیم. به هرحال این جنگی بود که آن روزها، مانند تمام این 34سال، مجاهدین با رژیم خمینی داشتند. از یک طرف ضربات جانکاهی به پیکر رژیم وارد میکردیم، ولی از طرف دیگر، هر روزش با فدا و شهادت، با از دست دادن زنان و مردان مجاهد رقم میخورد. این داستانی است ناگفته که بخشهای بسیار زیادی دارد که کاش یک زمان فرصت شود که این داستانها بازگو و نگاشته شود. اینها قیمتهایی است که سازمان داده است. مبالغه نیست اگر بگوییم که هر عضو و یا مسئولی که امروز در سازمان مجاهدین است، چه در داخل، چه در خارج و چه در لیبرتی، در برابرش دهها تن از اعضای همین سازمان بهشهادت رسیدند، تا این نهال، این شجرهٴ طیبه، آبیاری شده و به امروز برسد.
سازمانی که آوازهاش نه فقط در ایران بلکه در همهٴ منطقه و جهان، پیچیده است. سازمانی بهعنوان یک جنبش اپوزیسیون دموکراتیک که نمونهٴ مشابه آن کمتر دیده شده است.
ادامه دارد...