728 x 90

-

بخشی از دستنوشته‌ها و وصیت نامه «آرش رحمانی پور»، زندانی سیاسی اعدام شده

-

آرش رحمانی در بیدادگاه آخوندی
آرش رحمانی در بیدادگاه آخوندی
آرش رحمانی پور زندانی سیاسی است که در بهمن ماه سال گذشته، در سن ۱۸ سالگی در زندان اوین اعدام شد. به گزارش خبرگزاری هرانا آرش در طول بازداشت خود در بند ۲۰۹ زندان اوین اقدام به نوشتن دلنوشته‌ای نموده است. وی هم‌چنین در آخرین لحظات حیات خود وصیتنامه‌یی نگاشته که در زیر آورده میشود:


بخشی از متن نامه آرش رحمانی پور:

به نام خداوند جان و خرد، کزین برتر اندیشه برنگذرد
نمی‌دونم کی بود که فهمیدم وظیفه‌ای دارم و نسبت به اون خاکی که روش قدم می‌زارم مسئولم؛ فقط می‌دونم حالا که اسم این خاک و این سرزمین رو می‌شنوم غم عجیبی که پر از غروره تمام وجودم رو فرا می‌گیره. غرور رو بیشترمون داریم اما غم برای اینه که حتی ذره‌ای از وظایفم رو نسبت به کشورم انجام ندادم.
نمی‌دونم چرا باید این جای تاریخ ایستاده باشم، نمی‌دونم این خاک تاکی نباید روی آسایش ببینه!
به بالای این سالیان دراز به ایران نیآمد بجز سوز و ساز
ز دشمن بجز آتش و خون نبود بجز غرش دیو مجنون نبود
بسوزاند دشمن کتاب مرا همه رامش و خر و خواب مرا
این خاک ماست، همه زندگی ماست همه هویت ماست. آرزوم اینه که همه بدونند در مقابل این خاک وظیفه‌ای دارند.
...برای هر بنده‌یی یه چوپان و یک مسیر هست تا به چراگاه حقیقت برسه. این هم مسیر منه که داخلش هستم. درسته که سخته و مشکل درسته که تنهام و یه خرده خسته اما من همه این سختیها رو برای رسیدن به اون حقیقت طلائی به جون می‌خرم چون باید وظیفه‌ام رو انجام بدم.

چو فردا برآید بلند افتاب من و گرز و میدان و افراسیاب

حکایت من حکایت عجیبه که هنوز خودم درکش نکردم شاید توی چند بیت شعر بشه خلاصه‌اش کرد.
زان یار دلنوازم شکریست ما شکایت گرنکته‌دان عشقی بشنو تو این حکایت
تصمیم گرفتم حرفهام رو بیشتر با خدای خودم بزنم فکر می‌کنم فقط اونه که حرف دلم رو میفهمه درسته که همه سختیهای این مسیر رو باید به جون بخرم اما بعضی گله‌ها رو باید به خود خودش گفت البته شاید یکی هم این نوشته‌ها رو خوند و فهمید درد ما چیه.
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یارب مباد کس را مخدوم بی‌عنایت
من برای عشق به کشورم تلاشی که از دستم بر میاد انجام می‌دم ولی گله من این‌جاست که آیا مزد این عشق، گمراهی بود. من به امید کسی یا چیزی فعالیت نمی‌کردم اما از خدای خودم توقع داشتم کمکم کنه. اما شاید کرده باشد و من ندیده باشم.

رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس گویی ولی شناسان رفتند ازین ولایت
ما کجا و عشق کجا من فقط لاف عشق می‌زنم ولی دلم بدجوری می‌گیره وقتی بین این مردم حتی لاف هم خریداری نداره، دلم بد جوری از درد بی‌عشقی می‌گیره.
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت
دلم می‌گیره وقتی می‌بینم توی این دیار، عاشقی جرمه، جرمی که مجرمش بی‌گناه بالای دار میره!
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه‌ای برون آی‌ای کوکب هدایت
راهم رو گم کردم نه همراهی دارم نه تجربه ای. اما پرم از عطش رسیدن، پر از امید، پر از اعتقاد به هدف. گله‌ام اینه که چرا راهنماییم نمی‌کنی خدایا؛ شاید می‌کنی و باز من نمی‌بینم.
هرچند بردی آبم روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
خیلی چیزها از دست دادم و باز هم خواهم داد ولی یه چیز بزرگتری رسیدم و اون اطمینان به هدفم بود با این حال می‌دونم این مدعی عاشقی هیچ کاری برای کشورش نکرده.
به کوی می‌کده گریان و سر افکنده روم چرا که شرم همی‌آیدم زحاصل خویش
هر روز جوونهای این خاک روی زمین میافتند و غرب و شرق باید دلشون برای اونها بسوزه نمی‌دونم چند ندا و ترانه باید کشته شه...

رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت مگر آه سحر خیزان سوی گردون نخواهد شد
از هرچه بگذریم سخن دوست خوشتر است
خیلی حرفها دارم که با شما عزیزا بزنم، چی شد، چی به من گذشت، اظهارات من معلول چه عللی بود چیزهایی که توقع نداشتم دیدم و شنیدم و هزار چیز دیگه که شاید باور نکنید چون هنوز خودم هم باور نکردم ولی با این همه
نشد ابرو خم از سنگینی بار قفس مارا که این سنگین سبکتر باشد از بال مگس مارا
اول از همه یه دنیا شرمندگی دارم برای همتون نیلوفر، جمال، سارا، پیام، خاله عزیز و عمه عزیز، سحر، بهاره و… امیدوارم منو ببخشید به‌خاطر دلتنگیها و لحظه‌هایی که پر از غم و دلهره شدید البته بین خودمون بمونه من همچین آدم دلچسبی هم نیستم ولی خوب خاطرات تلخ و شیرین زیادی با هم داشتیم حالا هم هر موقع دلم تنگ میشه سعی می‌کنم خوابتون رو ببینم.

... به‌خوبی می‌دانم که پروردگار مرا برای هدفی آفرید و آن چیزی نبود جز ساختن وطن، ساختن ایران بر پایه نیک پندار و نیک گفتارو نیک کردار. دیری در این اندیشه بودم و سرانجام بر سر آزمایش آمدم و نزد یکی از بزرگان شنیدم که ”به‌عمل کار برآید“ .
و چون این مسأله بر من آشکار گردید کوشیدم پندار را به کردار آورم ... می‌گویند آرش گناهکار است چون جوانی فاسد است و به خداوندان این کشور اعتقاد ندارد و خداوندان نو به‌جای آن می‌گذارد و اینک دعاوی را یک به یک در نظر بگیریم: من جوانی فاسدم چون گناهانی دارم. ای گرامیان من می‌گویم گناهکار مدعی است که امور جدی را سرسری می‌گیرد و بدون وجدان تاریخ مارا به زیر سؤال می‌برد و چنان می‌نماید که به بعضی امور اعتنای تام دارد در صورتی هرگز عنایتی به آن نداشته، می‌پندارد با ماست اما با بیگانه دشمنی؛ دوستی می‌کند.
میپندارد از ماست اما به تاریخ من ریشخند می‌زند. ایا این ریشخند گناه نیست که در خور سزا باشد.

شاید کسی بگوید ای آرش آیا شرمگین نیستی که در دنیا چنان زندگی کردی که جان خود را به خطر انداختی؟ در جواب به معترض خواهم گفت اشتباه در این است که اندیشه مرگ و زندگی نزد تو اهمیت دارد ولی چنین نیست و تنها چیزی که شخص باید نگران آن باشد این است که آنچه می‌کند درست است یا نادرست و حقیقت است یا باطل و ارزش است یا… وگرنه تمام دلاورانی که در عرصه دفاع از این مرز جنگیدند از سفیهان بوده‌اند. ای گرامیان این اصلی مسلم است در نزد من که اگر کسی به حقیقتی شریف دست یابدکه در آن پایمرد باشد. نه از مرگ بیاندیشد و نه از خطر هراسد و شرافت را فدای سلامت نکند که اگر من جز این می‌کردم گناهکار بودم و خواه به هر شکلی که به حقیقتی برسم هرگز روش خود را تغییر نخواهم داد اگر چه هزار بار به عرصه هلاک در آیم.
پس ای قضات ظلم، از مرگ من امیدوار و هراسناک باشید که پس از این خداوند هیچ‌گاه رحمت را بر طالب حق قطع نمی‌کند.

آنچه اکنون برای من پیش آمده از تصادف و اتفاق نیست و یقین دارم خیر من در این است که حتی دیگر زنده نمانم و از همه اندیشه‌های دنیا آسوده شوم. با آن که می‌دانم مدعی هدف خیر نداشت و قصد آزارم داشت از آن گله‌مند نیستم چون در مقام گله نیست. اما از شما گرامیان درخواست دارم: ”ایران را فراموش نکنید و آن را افضل بدانید بر نفع خود“ .
نمی دانم اینک شاید و شاید وقت آن رسیده که از یکدیگر جدا شویم من آهنگ مردن کنم و شما در فکر زندگی باشید اما کدام یک بهره‌مند تریم جز خداوند هیچ کس آگاه نیست.
اگر این آخرین تیر من برای دفاع از ایران است بدانید که آرش جان خود درتیر کرد و آن را خواهدش افکند.

۸۸/۸/۱۰
اوین۲۰۹ سلول ۱۲۱

******

متن وصیت نامه آرش رحمانی پور که ۱۰ دقیقه قبل از اعدام نوشته است
به نام دوست
پدر و مادر واژه‌هایی بود که زیباییش آرامم می‌کرد اما من ارزش این زیبایی را نتوانستم به خوبی درک کنم ولی افتخارم وجود آنها بود.
چیزی به پایان نمانده است
نماز – روزه – و دیگر حقوق دینی که به گردن داشتم و تازه با آن اخت شده بودم را به خدا می‌سپارم
واما ایران – من افتخارم این است که ایرانی بودم و برای ایران گردنم زبری طناب دار را حس کرد.
در مورد نظام اسلامی حاکم چیزی نمی‌گویم چون حکایت عجیبی خواهد بود اگر زمانی کسی این نوشته را خواند:
تن کشته و گریه دوستان به از زنده و خنده دشمنان
مرا عار آید از آن زندگی که سالار باشم کنم بندگی

آرش رحمان پور
۷/۱۱/۸۸
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/b1ef8bbd-a5ae-42eb-8f96-a6eb0443f1a1"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات