«ترانهای به امید باز شدن در ایران به روی قافلهٴ عشق و محبت».
{وقیل یا أرض ابلعی ماءک و یا سماء أقلعی وغیض الماء وقضی الأمر واستوت علی الجودیّ وقیل بعداً لّلقوم الظّالمین {سورهٴ هود آیهٴ 44}
«و گفته شد ای زمین فرو خور آب خود را! و ای آسمان بس کن! و فرو نشست آب. و گذشت کار، و استوار شد (کشتی) بر (کوه) جودی، و گفته شد لعنت باد برای گروه ستمگران».
«دیگه بعد از یه عالم رنج و حرمان
دیگه بعد از عبور از صد تا توفان،
دیگه بعد از فریب و دیو و زنجیر،
پس از آوار یک کوه دار و زندان،
دیگه بعد از فصول خون و خنجر،
پس از یک عالمه گلهای پر پر،
پس از بارون خون تو ناودونها،
که از خون شد زمین و آسمون تر
میگم دنیا باید فهمیده باشه
که نوح و کشتی و «جودی» ش کجا هست
دوای زخم و بهبودیش کجا هست
دیگه بعد از گذشت رودی از درد
که هرچی دشت سرسبز را کویر کرد
پس از این گردباد تلخ تحقیر
که هرچی کودک را نشکفته پیر کرد
دیگه بعد از فرود بمب و ترکش
که قلب شادی را خرد و خمیر کرد
دیگه بعد از هزارون قلعه و بند
که نسل پهلوونا رو اسیر کرد
میگم دنیا باید فهمیده باشه
که نوح و کشتی و «جودی» ش کجا هست
دوای زخم و بهبودیش کجا هست
مگه نه خاک ما باید رها شه
کمی هم با محبت آشنا شه
زمین که لونهٴ ابلیس نبوده
چی میشه خونهٴ صلح خداشه
میگم با این بهاری که تو داری
با این نور و نگاری که تو داری
با این خونی که دادی سرخ و بیباک
باید بنیاد مهر تو بنا شه
میگم دنیا باید فهمیده باشه
که نوح و کشتی و «جودی» ش کجا هست
دوای زخم و بهبودیش کجا هست
چقدر این گونهها شد گریه بارون
ز ظلم شرزه دیوای جمارون
پس از چشم انتظاری واسه اونها
که دارن بار آفتاب و بهارون
یه روز باید که چشم هموطن، شاد،
به چشم هموطن خندیده باشه
میگم دنیا باید فهمیده باشه
پس از این «خون – افق» های پر از شب
طلوع آفتابو دیده باشه
تو که چیزی نخواستی جز رهایی
تو که با درد مردم آشنایی
باید دستی به رویت واکنه در
بیاد روزی که تو از در درآیی
تا بعد از این زمستون در زمستون
یه آفتاب بهار تابیده باشه»
«از: م. شوق».
{وقیل یا أرض ابلعی ماءک و یا سماء أقلعی وغیض الماء وقضی الأمر واستوت علی الجودیّ وقیل بعداً لّلقوم الظّالمین {سورهٴ هود آیهٴ 44}
«و گفته شد ای زمین فرو خور آب خود را! و ای آسمان بس کن! و فرو نشست آب. و گذشت کار، و استوار شد (کشتی) بر (کوه) جودی، و گفته شد لعنت باد برای گروه ستمگران».
«دیگه بعد از یه عالم رنج و حرمان
دیگه بعد از عبور از صد تا توفان،
دیگه بعد از فریب و دیو و زنجیر،
پس از آوار یک کوه دار و زندان،
دیگه بعد از فصول خون و خنجر،
پس از یک عالمه گلهای پر پر،
پس از بارون خون تو ناودونها،
که از خون شد زمین و آسمون تر
میگم دنیا باید فهمیده باشه
که نوح و کشتی و «جودی» ش کجا هست
دوای زخم و بهبودیش کجا هست
دیگه بعد از گذشت رودی از درد
که هرچی دشت سرسبز را کویر کرد
پس از این گردباد تلخ تحقیر
که هرچی کودک را نشکفته پیر کرد
دیگه بعد از فرود بمب و ترکش
که قلب شادی را خرد و خمیر کرد
دیگه بعد از هزارون قلعه و بند
که نسل پهلوونا رو اسیر کرد
میگم دنیا باید فهمیده باشه
که نوح و کشتی و «جودی» ش کجا هست
دوای زخم و بهبودیش کجا هست
مگه نه خاک ما باید رها شه
کمی هم با محبت آشنا شه
زمین که لونهٴ ابلیس نبوده
چی میشه خونهٴ صلح خداشه
میگم با این بهاری که تو داری
با این نور و نگاری که تو داری
با این خونی که دادی سرخ و بیباک
باید بنیاد مهر تو بنا شه
میگم دنیا باید فهمیده باشه
که نوح و کشتی و «جودی» ش کجا هست
دوای زخم و بهبودیش کجا هست
چقدر این گونهها شد گریه بارون
ز ظلم شرزه دیوای جمارون
پس از چشم انتظاری واسه اونها
که دارن بار آفتاب و بهارون
یه روز باید که چشم هموطن، شاد،
به چشم هموطن خندیده باشه
میگم دنیا باید فهمیده باشه
پس از این «خون – افق» های پر از شب
طلوع آفتابو دیده باشه
تو که چیزی نخواستی جز رهایی
تو که با درد مردم آشنایی
باید دستی به رویت واکنه در
بیاد روزی که تو از در درآیی
تا بعد از این زمستون در زمستون
یه آفتاب بهار تابیده باشه»
«از: م. شوق».