آسمان صبح -در سوسوی چند الماس-
روی پرچین سپیداران سر در هم فرو ، آواز میخواند.
قرمزِ خون افق پاشیده بر دیوار
صبح زیباییست
روی پرچین سپیداران سر در هم فرو ، آواز میخواند.
قرمزِ خون افق پاشیده بر دیوار
صبح زیباییست
روی تاب گیسوان تو به توی نارون ها ،
وه! چه غوغاییست!
گنجشکان ، چه میگویند ؟!
وه! چه غوغاییست!
گنجشکان ، چه میگویند ؟!
پشت منشور زلال صبح ،
هر چه ، در هر جا ، تماشاییست
صبح زیباییست
هر چه ، در هر جا ، تماشاییست
صبح زیباییست
گویی آنجا کاسههای شیر میدوشند؛
نور مینوشند.
نور مینوشند.
...
پنجره بازست
گوشهیی خاموش ،
ماه مات هفتْ شب ، آیینهی رازست
صبح زیباییست
در ُگلِ سوزان سیگاری برانگشتان زرد مرد ،
غوغاییست
ابر آبی فام دود حلقه حلقه
ـ چون علامتهای پرسش یا تعجب ـ
در هوای تازه میپیچد.
گوشهیی خاموش ،
ماه مات هفتْ شب ، آیینهی رازست
صبح زیباییست
در ُگلِ سوزان سیگاری برانگشتان زرد مرد ،
غوغاییست
ابر آبی فام دود حلقه حلقه
ـ چون علامتهای پرسش یا تعجب ـ
در هوای تازه میپیچد.
این همه زیبایی آیا ، روزی از قاب جهان
در شهر من ، تکثیر خواهد شد ؟
گشتْ خواهد روزی آیا سفرهها پر گردهی زرین خورشید سحرگاهان؟
... کوزهها همجنس با بوسههای نقرهی مهتاب ؟
آسمان پر بادبادک، در باد بازیگوش ؟
در شهر من ، تکثیر خواهد شد ؟
گشتْ خواهد روزی آیا سفرهها پر گردهی زرین خورشید سحرگاهان؟
... کوزهها همجنس با بوسههای نقرهی مهتاب ؟
آسمان پر بادبادک، در باد بازیگوش ؟
***
...
پنجره بازست
مرد بر میگیرد ازکاغذ نگاه خیرهاش را ؛
باز میدوزد به دور مات
در خیابان ـ پشت یک شیشه- چراغی خرد میسوزد
...
پنجره بازست
مرد بر میگیرد ازکاغذ نگاه خیرهاش را ؛
باز میدوزد به دور مات
در خیابان ـ پشت یک شیشه- چراغی خرد میسوزد
...
باید الآن در خیابان -پای آن دیوار مرمر-
کوچه را خوب میپایید
کسی با ساکی از باروت و لبخندی به لب،
چشم انتظار اوست
کوچه را خوب میپایید
کسی با ساکی از باروت و لبخندی به لب،
چشم انتظار اوست
... بر میخیزد
***
پنجره بازست ،
مرد رفته.
باد شبگیری به داخل میخزد ،
بر روی کاغذها ، مدادی خرد میرقصد
قرمز ِخون کسی پاشیده بر دیوار
مرد رفته.
باد شبگیری به داخل میخزد ،
بر روی کاغذها ، مدادی خرد میرقصد
قرمز ِخون کسی پاشیده بر دیوار
...
آسمان صبح -در سوسوی چند الماس-
روی پرچینهای اطراف سپیداران پا افشرده بر مهتاب، در تالاب
آواز میخواند.
روی پرچینهای اطراف سپیداران پا افشرده بر مهتاب، در تالاب
آواز میخواند.
صبح زیباییست.
ع. طارق.
ع. طارق.