روزنامه واشنگتن تایمز، مقالهیی با عنوان ”داستان حمله در عراق به کمپی که یک پناهگاه تضمین شده آمریکا بود“ به قلم جمشید کارگر، یکی از 36گروگان آزاد شده ساکن اشرف منتشر نمود که در زیر آورده شده است:
جمشید کارگرفر (یک مهندس ساخت تکنولوژی با کارشناسی ایمنی و تحصیلکرده دانشگاه کنتاکی و ساکن اشرف طی 20سال گذشته) : تا چه مدت یک فرد میتواند بدون غذا و آب زندگی کند؟ این سؤالی است که من هیچگاه فکرش را نکرده بودم تا اینکه این، موضوع یک برنامه کوئیز تلویزیونی شد که البته یک مسأله شخصی مرگ و زندگی بود.
دو ماهونیم قبل من هم بهعنوان یک ساکن کمپ اشرف در عراق یک زندگی آرامی داشتم. اشرف محل سکونت حدود 3500نفر از ناراضیان ایرانی است یعنی تبعیدیانی همچون خودم که چیزی بهتر از این برایشان نیست که به ایران بازگردند ایرانی که عاری از ملاها شده باشد؛ ملاهایی که مردم را سرکوب میکنند، کینه و نفرت را ترویج مینمایند و به صدور تروریزم میپردازند. بعد از اینکه من ایران را در جستجوی آزادی ترک کردم در کالیفرنیا، تکزاس، کنتاکی و تنیسی برای مدتی زندگی کردم.
اما از 20سال قبل یکی از ساکنین اشرف شدم و همراه با سایرین که از مجاهدین خلق ایران، جنبش اصلی اپوزیسیون حمایت میکنند با آرزوی اینکه روزی به وطنم بازگردم به اشرف رفتم.
بعد از حمله به فرماندهی آمریکا به عراق، ما بدون سلاح بودهایم و تحت حفاظت نیروهای آمریکا و کنوانسیونهای ژنو در صلح زندگی کردیم. اما بعد از اینکه آمریکا توافق کرد که نیروهایش را از عراق بیرون بکشد ما در اختیار بغداد بودهایم که بیش از پیش با تهران رفیق شده است.
این وضعیت در 28 ژوییه به اوج خود رسید و حدود 2هزارنفر از نیروهای عراقی اشرف را مورد هجوم قرار دادند. دردناکتر از همه اینکه آنها از هامویها و سلاحهای آمریکایی برای اینکارشان استفاده کردند. این حملههای درحالی انجام شد که آمریکاییها در کناری ایستادند و تماشا میکردند. در این حمله 11نفر از ساکنان اشرف کشته شدند و 500نفر مجروح گردیدند و عراقیها 36نفر از ساکنان اشرف را به گروگان گرفتند و من هم یکی از آنها بودم.
ابتدا ما در بیرون کمپ اشرف نگهداشته شدیم. در روزهای اول اسارت ما را بهشدت کتک زدند و مورد شکنجه روانی و فیزیکی قرار دادند. برخی از ما که با خودرو هاموی زیر گرفته شدیم یا مورد اصابت گلوله قرارگرفتیم دچار دردهای شدید شدیم.
سپس ما را به زندان محلی در شهر خالص منتقل کردند. از آنجا آنها ما را به یک بازداشتگاه نظامی بردند و بالاخره به زندان المثنی نزدیکی فرودگاه بغداد منتقل کردند. هدف، این بود که ما را بشکنند. اما ما تسلیم نشدیم. در اعتراض به این حمله و اینکه به گروگان گرفته شده بودیم ما دست به اعتصاب غذا زدیم و چندین هفته از خوردن غذا اجتناب کردیم
ما اصلاً نمیدانستیم که چه پیش آمده و به چه دلیل بازداشت شدهایم و هیچ خبری هم از میزان حمایتی که در سراسر جهان از ما شده بود نداشتیم. تنها بعد از آزادیمان بود که فهمیدیم در بیرون کاخسفید و سفارت آمریکا در لندن و در اشرف و سایر کشورهای اروپا همگی در حمایت از آرمان ما و از عدالت دست به اعتصاب غذا زدهبودند.
حکم آزادی ما 3 بار توسط دادگاه خالص یعنی اولین ایستگاهی که در آنجا نگهداشته شدیم صادر شد. حتی دادستان کل عراق، دستور آزادی ما را به تمامی ایستگاههای پلیس ابلاغ کرد. حکومت عراق تحت فشار رژیم تهران و بنابه خواستهای تهران از اجرای این دستور سرپیچی کردند.
در نهایت بعد از 65روز و با از دست رفتن تقریباً هرگونه امید [زنده ماندن] ما به بغداد منتقل شدیم که در آنجا ما تصمیم گرفتیم نه تنها از خوردن غذا بلکه از نوشیدن آب هم خودداری کنیم.
روزها میگذشت، یک روز، بعد روز دوم، سپس روز سوم، و امیدها برای زنده ماندن بیش از پیش از بین میرفت. اما ما نسبت به هدفمان مطمئن و مؤمن بودیم. در این میان برخی از دوستان من بهحال اغما افتادند و توسط گاردهای عراقی برده شدند. که بعداً فهمیدیم به یک بیمارستان منتقل شدهاند. در 72 مین روز اعتصاب غذایمان و همچنین در روز هفتم اعتصاب غذای خشک که بین مرگ و زندگی دعا میکردیم، دعاهایمان اجابت شد.
ما آزاد شده و به مرکز پزشکی اشرف منتقل شدیم. دکترها در بدو ورود به من گفتند چندین نفر از ما ساعتهایی بیشتر با مرگ فاصله نداشتیم. اینکه ما چطور زنده ماندیم را من هرگز نخواهم فهمید. شاید خواست خدا بود که ما بمانیم تا داستانی که بر ما رفت را بیان کنیم تا وقایعی از این قبیل، هرگز پیش نیایند.
ما البته متوجه شدیم که حمایت جهانی که دریافت کردیم سازمان عفو بینالملل، سازمان جهانی علیه شکنجه، اسقف اعظم کانتربری، دزموند توتو برنده جایزه صلح نوبل، تعداد بیشماری از پارلمانترها، شخصیتهای بینالمللی و کمیتههایی در سراسر جهان را شامل میشدند و چه بسا که جانمان را مدیون تلاشهای آنها باشیم.
اما این آزادی به این معنا نیست که تهران از تلاش برای از بین بردن اشرف و مخالفانش در هرکجا که آنها را بیابد دستبردارد. به همین خاطر است که جامعه جهانی بایستی دست به اقدام بزند.
برای جلوگیری از تکرار آنچه بر من و سایر ساکنان اشرف رفت، دولت ایالات متحده، ملل متحد و اتحادیه اروپا باید مداخله کنند. دولت آمریکا که با تکتک ساکنان اشرف توافقنامه امضا کرده، میبایست حفاظت از ساکنان اشرف را حداقل تا پایان 2011 که نیروهای آمریکا در عراق حضور دارند تضمین کند.
سازمان ملل متحد بایستی برای جلوگیری از خشونت بیشتر و تکرار حمله به اشرف یک تیم مانیتورینگ را در اشرف مستقر نماید. در عینحال حقوق بنیادین و حفاظت از ساکنان اشرف تحت کنوانسیون چهارم ژنو باید همانطور هم که در قطعنامه آوریل گذشتهی پارلمان اروپا تصویب شد بهرسمیت شناخته شود.
من تمایل ندارم هیچکس دیگری بهدنبال این سؤال باشد که آدمی تا چه مدت میتواند بیآبی را تحمل کند و زنده بماند.
جمشید کارگرفر (یک مهندس ساخت تکنولوژی با کارشناسی ایمنی و تحصیلکرده دانشگاه کنتاکی و ساکن اشرف طی 20سال گذشته) : تا چه مدت یک فرد میتواند بدون غذا و آب زندگی کند؟ این سؤالی است که من هیچگاه فکرش را نکرده بودم تا اینکه این، موضوع یک برنامه کوئیز تلویزیونی شد که البته یک مسأله شخصی مرگ و زندگی بود.
دو ماهونیم قبل من هم بهعنوان یک ساکن کمپ اشرف در عراق یک زندگی آرامی داشتم. اشرف محل سکونت حدود 3500نفر از ناراضیان ایرانی است یعنی تبعیدیانی همچون خودم که چیزی بهتر از این برایشان نیست که به ایران بازگردند ایرانی که عاری از ملاها شده باشد؛ ملاهایی که مردم را سرکوب میکنند، کینه و نفرت را ترویج مینمایند و به صدور تروریزم میپردازند. بعد از اینکه من ایران را در جستجوی آزادی ترک کردم در کالیفرنیا، تکزاس، کنتاکی و تنیسی برای مدتی زندگی کردم.
اما از 20سال قبل یکی از ساکنین اشرف شدم و همراه با سایرین که از مجاهدین خلق ایران، جنبش اصلی اپوزیسیون حمایت میکنند با آرزوی اینکه روزی به وطنم بازگردم به اشرف رفتم.
بعد از حمله به فرماندهی آمریکا به عراق، ما بدون سلاح بودهایم و تحت حفاظت نیروهای آمریکا و کنوانسیونهای ژنو در صلح زندگی کردیم. اما بعد از اینکه آمریکا توافق کرد که نیروهایش را از عراق بیرون بکشد ما در اختیار بغداد بودهایم که بیش از پیش با تهران رفیق شده است.
این وضعیت در 28 ژوییه به اوج خود رسید و حدود 2هزارنفر از نیروهای عراقی اشرف را مورد هجوم قرار دادند. دردناکتر از همه اینکه آنها از هامویها و سلاحهای آمریکایی برای اینکارشان استفاده کردند. این حملههای درحالی انجام شد که آمریکاییها در کناری ایستادند و تماشا میکردند. در این حمله 11نفر از ساکنان اشرف کشته شدند و 500نفر مجروح گردیدند و عراقیها 36نفر از ساکنان اشرف را به گروگان گرفتند و من هم یکی از آنها بودم.
ابتدا ما در بیرون کمپ اشرف نگهداشته شدیم. در روزهای اول اسارت ما را بهشدت کتک زدند و مورد شکنجه روانی و فیزیکی قرار دادند. برخی از ما که با خودرو هاموی زیر گرفته شدیم یا مورد اصابت گلوله قرارگرفتیم دچار دردهای شدید شدیم.
سپس ما را به زندان محلی در شهر خالص منتقل کردند. از آنجا آنها ما را به یک بازداشتگاه نظامی بردند و بالاخره به زندان المثنی نزدیکی فرودگاه بغداد منتقل کردند. هدف، این بود که ما را بشکنند. اما ما تسلیم نشدیم. در اعتراض به این حمله و اینکه به گروگان گرفته شده بودیم ما دست به اعتصاب غذا زدیم و چندین هفته از خوردن غذا اجتناب کردیم
ما اصلاً نمیدانستیم که چه پیش آمده و به چه دلیل بازداشت شدهایم و هیچ خبری هم از میزان حمایتی که در سراسر جهان از ما شده بود نداشتیم. تنها بعد از آزادیمان بود که فهمیدیم در بیرون کاخسفید و سفارت آمریکا در لندن و در اشرف و سایر کشورهای اروپا همگی در حمایت از آرمان ما و از عدالت دست به اعتصاب غذا زدهبودند.
حکم آزادی ما 3 بار توسط دادگاه خالص یعنی اولین ایستگاهی که در آنجا نگهداشته شدیم صادر شد. حتی دادستان کل عراق، دستور آزادی ما را به تمامی ایستگاههای پلیس ابلاغ کرد. حکومت عراق تحت فشار رژیم تهران و بنابه خواستهای تهران از اجرای این دستور سرپیچی کردند.
در نهایت بعد از 65روز و با از دست رفتن تقریباً هرگونه امید [زنده ماندن] ما به بغداد منتقل شدیم که در آنجا ما تصمیم گرفتیم نه تنها از خوردن غذا بلکه از نوشیدن آب هم خودداری کنیم.
روزها میگذشت، یک روز، بعد روز دوم، سپس روز سوم، و امیدها برای زنده ماندن بیش از پیش از بین میرفت. اما ما نسبت به هدفمان مطمئن و مؤمن بودیم. در این میان برخی از دوستان من بهحال اغما افتادند و توسط گاردهای عراقی برده شدند. که بعداً فهمیدیم به یک بیمارستان منتقل شدهاند. در 72 مین روز اعتصاب غذایمان و همچنین در روز هفتم اعتصاب غذای خشک که بین مرگ و زندگی دعا میکردیم، دعاهایمان اجابت شد.
ما آزاد شده و به مرکز پزشکی اشرف منتقل شدیم. دکترها در بدو ورود به من گفتند چندین نفر از ما ساعتهایی بیشتر با مرگ فاصله نداشتیم. اینکه ما چطور زنده ماندیم را من هرگز نخواهم فهمید. شاید خواست خدا بود که ما بمانیم تا داستانی که بر ما رفت را بیان کنیم تا وقایعی از این قبیل، هرگز پیش نیایند.
ما البته متوجه شدیم که حمایت جهانی که دریافت کردیم سازمان عفو بینالملل، سازمان جهانی علیه شکنجه، اسقف اعظم کانتربری، دزموند توتو برنده جایزه صلح نوبل، تعداد بیشماری از پارلمانترها، شخصیتهای بینالمللی و کمیتههایی در سراسر جهان را شامل میشدند و چه بسا که جانمان را مدیون تلاشهای آنها باشیم.
اما این آزادی به این معنا نیست که تهران از تلاش برای از بین بردن اشرف و مخالفانش در هرکجا که آنها را بیابد دستبردارد. به همین خاطر است که جامعه جهانی بایستی دست به اقدام بزند.
برای جلوگیری از تکرار آنچه بر من و سایر ساکنان اشرف رفت، دولت ایالات متحده، ملل متحد و اتحادیه اروپا باید مداخله کنند. دولت آمریکا که با تکتک ساکنان اشرف توافقنامه امضا کرده، میبایست حفاظت از ساکنان اشرف را حداقل تا پایان 2011 که نیروهای آمریکا در عراق حضور دارند تضمین کند.
سازمان ملل متحد بایستی برای جلوگیری از خشونت بیشتر و تکرار حمله به اشرف یک تیم مانیتورینگ را در اشرف مستقر نماید. در عینحال حقوق بنیادین و حفاظت از ساکنان اشرف تحت کنوانسیون چهارم ژنو باید همانطور هم که در قطعنامه آوریل گذشتهی پارلمان اروپا تصویب شد بهرسمیت شناخته شود.
من تمایل ندارم هیچکس دیگری بهدنبال این سؤال باشد که آدمی تا چه مدت میتواند بیآبی را تحمل کند و زنده بماند.