728 x 90

آزادي 7 گروگان,

سرهنگ توماس کنت ول: آنچه برای مجاهدین اتفاق افتاد خیلی بدتر از تحویل زندانیان به‌طور مخفیانه به دولتهای سرکوبگر بود

-

--
--
سرهنگ توماس کنت ول از فرماندهان حفاظت اشرف: خانم رجوی، اعضای مجاهدین و 52 قربانی این جنایت که اخیراً در کمپ اشرف واقع شد و 7 گروگانی که اکنون می‌دانیم در دست پلیس مخفی در جایی در عراق هستند از همه شما تشکر می‌کنم و خدا همراه شما باشد.
من می‌خواهیم چند دقیقه درباره کمپ اشرف صحبت کنم زیرا می‌خواهم به انسانیت ساکنان اشرف اشاره کنم. من تعدادی از آنها را می‌شناسم و کمی کمتر از یک‌سال در آنجا بودم. یک دوست خودم فرماندهی بود که جایگزین من در کمپ اشرف شد. او قرار بود امروز این‌جا باشد ولی مشکلات مسافرت داشت. سرهنگ کریس ویلسون و من تسلیتهای او را به همه شما و نیز تسلیتهای سرهنگ دن مک الروی، یکی دیگر از فرماندهان اشرف را تقدیم می‌کنم.
من فکر می‌کنم اکثر ما فرماندهان ارتش آمریکا که در آنجا بودیم، هم نظر هستیم. در سال 2003 من اولین افسر پلیس دژبان بودم که به قرارگاه اشرف رفتم و ما می‌خواستیم بفهمیم نقش ما چیست. ما دستورات قانونی داشتیم. مجاهدین در لیست تروریستی بودند و به ما گفته شد که آنها تروریست هستند و ما فکر می‌کردیم به آنجا رفته‌ایم که آنها را زندانی کنیم.
لذا، رئیس وقت من، ژنرال ادیرنو به آنجا رفت و به او گفته شد ما نمی‌توانیم تسلیم شویم زیرا ما با شما در جنگ نبودیم. خوب، مشکل بود روی این حرف جدل کرد زیرا همان‌طور که می‌دانید، هیچ آمریکایی توسط مجاهدین مورد خسارتی قرار نگرفته است. هیچ آمریکایی، آنطور که ما مطلع بودیم، مورد شلیک مجاهدین قرار نگرفت، در حالی که ما در مراحل اولیه جنگ تعدادی از قرارگاههای آنها را بمباران کردیم و برخی از آنها را کشتیم و برخی را مجروح کردیم.
لذا، در جریان تلاش برای طراحی این سیاست من وقت زیادی را بین اشرف و بغداد صرف کردم، از جمله صحبت مستقیم با سپهبد ریکاردو سانچز، فرمانده همه نیروهای نظامی در عراق در آن زمان. ژنرال سانچز نظراتی در مورد این‌که باید چه کار کند داشت و این وظیفه من بود که به او واقعیت تصمیمهایش را بگویم و من به او گفتم ژنرال ضروری است که تو بیایی و کمپ اشرف را خودت ببینی. لذا، او این کار را کرد.
خوب، در روزی که آمد، او به مقر من آمد که در داخل کمپ اشرف، 40 کیلومتر مربع، تقریباً بود. یک قرارگاه عظیم. او با هلیکوپتر آمد. او و هیأت همراهش. همه آنها پیاده شدند و همه تمامی تجهیزات جنگی خودشان را با خودشان داشتند، تسلیحاتشان، همه چیز و من از آنها استقبال کردم. من یونیفورم صحرایی‌ام را به تن داشتم و او گفت «تجهیزات حفاظتی تو کجاست؟». من گفتم «ژنرال به امن‌ترین نقطه در عراق خوش آمدی».
من فکر نمی‌کنم او حرف مرا باور کرد. در هرحال، ما قرار بود او را برای یک بازدید ببریم زیرا همان‌طور که گفتم اشرف 40 کیلومتر مربع بود. یک محل عظیم است. و لذا هر دو ما سوار یک هاموی زرهی شدیم و ما یک تیم حفاظتی بزرگ هم داشتیم که متناسب با جایگاه او بود و ما در مسیر خیابان اصلی در وسط اشرف شروع به حرکت کردیم. یک بلوار خیلی بزرگ است که شما در تصاویر دیده‌اید.
لذا، به‌طور واقعی، او می‌باید می‌دید که باور می‌کرد. وقتی شما یک کیلومتر از رودخانه‌ها در استان دیالی عراق فاصله بگیرید، فقط خاک است، خاک سوخته داغ. برای همین کل منطقه با کانالهای آبیاری تأمین می‌شود. این کمپ واقعاً یک شهر است، در مورد شما نمی‌دانم ولی من وقتی درباره کمپ فکر می‌کنم، انگار که پیشاهنگان به آنجا می‌روند. ولی اشرف به‌طور واقعی یک شهر کوچک بود و نیروگاه برق داشت، ایستگاه رادیویی داشت، باغ داشت، موزه داشت. یک کارخانه پپسی داشت، نانوایی داشت و همه این چیزها و با صبر و حوصله و عزم و اراده کسانی در وسط بیابان ساخته شد که یک نظر و دیدگاهی بزرگتر از خودشان داشتند. لذا، به نکته اولم که برگردم، اشرف خیلی بیشتر از یک کمپ بود. یک آرمان بود و آن آرمان، من فکر می‌کنم، یک ایران آزاد و دموکراتیک است.
لذا، من یکی دو نکته دارم. نخست آن‌که آنچه شنیدیم که توسط خانم صمصامی و سایر سخنرانان برجسته جمع‌بندی شد، در مورد قولهای آمریکا. من اینها را عمیقاً احساس می‌کنم زیرا به‌عنوان یک فرمانده نظامی در سال 2003، من مأمور دولت آمریکا بودم برای خلع‌سلاح مجاهدین و دوست من، کریس ویلسون، که به او اشاره کردم، شخصاً حداقل یکی از کارتهایی که موقعیت فرد حفاظت‌شده را تضمین می‌کرد به یکی از ساکنان داد.
لذا، برای ما، البته، ما به‌عنوان افسران پلیس نظامی حرفه‌ای، ما کنوانسیون ژنو را درک می‌کنیم و در کمان این بود که آنها استاتوی افراد حفاظت‌شده داشتند و این استاتو در تئوری به‌رغم این‌که شما کنترل فیزیکی روی یک نفر دارید یا نه، به قوت خودش باقی است. لذا، ما بسادگی نمی‌توانیم کسی را که تحت حفاظت ماست به کس دیگری بدهیم اگر بنا‌ به دلایلی معتقد باشیم که امنیت، سلامت آنها به خطر خواهد افتاد.
لذا، از نظر من، آنچه برای مجاهدین اتفاق افتاد خیلی بدتر از تحویل زندانیان به‌طور مخفیانه به دولتهای سرکوبگر بود که در دوران دولت بوش اتفاق افتاد، زیرا ما داریم در مورد 3000نفر صحبت می‌کنیم. ما درباره کسانی صحبت می‌کنیم که می‌دانستیم هیچ جنایتی مرتکب نشده‌اند و حتی هیچ اقدام تعرضی علیه ایالات متحده نکرده بودند. و ما این را چگونه می‌دانیم به‌خاطر این‌که ا.ف.بی‌آی چنین نتیجه‌گیری کرده بود. با این همه، ما آنها را به دولت عراق تحویل دادیم.
لذا، من فکر می‌کنم، ما 5 حمله را شاهد بوده‌ایم که علیه مجاهدینی که ما قول داده بودیم حفاظت کنیم، رخ داده است. و دولت قرار بود تضمین کننده امنیت و سلامت آنها باشد. بسادگی، همان‌طور که وسلی مارتین و دیگران گفته‌اند، غیرقابل باور است که دولت عراق در مورد سلامت و امنیت مجاهدین جدی باشد. بسادگی غیرقابل باور است که نیروهای امنیتی عراق چیزی درباره آنچه ظرف چهار ساعت در اشرف اتفاق افتاد نمی‌دانستند. زیرا همان‌طور که در ابتدای این برنامه دیدیم، صدای شلیک مستمر به گوش می‌رسید، شلیک حساب شده طی یک مدت که زنان و مردانی که عکسشان پشت سر من است مورد هدف قرار گرفتند و سپس اعدام شدند و تجهیزات منهدم شدند. این غیرقابل باور و غیرقابل توضیح است.
به همین سیاق، من می‌گویم که این غیرقابل باور است که ما از دولت عراق انتظار داشته باشیم یک تحقیقات در این زمینه به‌عمل بیاورد زیرا چنین تحقیقاتی نه هیچ معنی و نه از هیچ اعتباری برخوردار نیست.
این واقعیت که 7نفر در حال حاضر، بدون سلاح، در دست این افراد در بغداد هستند، در حالی که ما این‌جا نشسته‌ایم، غیرقابل باور است زیرا، شما می‌دانید که ما دو سال در عراق بودم. من در در آنجا در سال 2003 و 2005 و 2006 و مدتی در سال 2007 بودم. شما می‌دانید، ما می‌دانیم که این عراقیها چه کار می‌کنند. و 7تن از دوستان ما اکنون در بازداشت آنها هستند.
من آرزو می‌کنم ما با افتخار و حیثیت خودمان عمل کنیم و از این افراد حفاظت کنیم زیرا در تحلیل نهایی، چه کسی از افراد بیگناه حفاظت خواهد کرد، اگر ما نکنیم. و من این را با کسانی که عکسشان در پشت سرم روی دیوار هست، سهیم هستم. و من می‌دانم این‌که در معرض خطر باشی چگونه است وقتی که جان خودت را کف دستت می‌گذاری و دوباره به عراق می‌روی، مثل سال 2005 و 2006 که گردن می‌زدند. و آن وقت چه چیزی می‌ماند؟ برای ما، اعتقادم می‌ماند. آنها می‌توانند همه چیز مرا از جمله سرم را از من بگیرند ولی آنها هرگز نخواهند توانست اعتقاد مرا به خدا از من بگیرند و برای اشرفی‌ها، آنها یک چیز هم بیشتر دارند و آن تعهدشان به یک ایران آزاد و دموکراتیک است.
فکر می‌کنم شایسته است اگر شما به این پوستر نگاه کنید، یک کهکشان را پشت سر قربانیان اشرف می‌بینید. زیرا، می‌دانید که بسیاری از ستاره‌هایی که در این کهکشان نشان داده شده‌اند، مدتها قبل از بین رفته‌اند، ولی نور که در طول فضا حرکت می‌کند، حضور آنها را در هستی حفظ می‌کند و این در مورد این 52نفری که عکسهایشان روی دیوار است و بسیاری دیگر که عکسهایشان در کتاب شهدای مجاهدین است که به‌خاطر ایران به‌شهادت رسیده‌اند، صدق می‌کند. آنها هنوز زنده هستند و نورشان در این جهان در حال درخشش است.
لذا، دعای من امروز این است که ما زنده بمانیم و یک ایران آزاد و دموکراتیک را ببنیم و ما به‌عنوان آمریکا سریعاً به قولمان وفا کنیم و 3000نفر را که قول دادیم حفاظت کنیم، در کمپ لیبرتی حفاظت کنیم و ما بدون توقف تلاش کنیم که 7نفری را که گروگان هستند آزاد کنیم و بعد ما یک تحقیقات توسط دولت عراق را نپذیریم، بلکه یک تحقیقات بین‌المللی را که روزی به دادگاه بین‌المللی جنایی منجر شود و کسانی که تا ابد از نظر اخلاقی به‌خاطر عملکردی که در آن روز سیاه یک هفته پیش مرتکب شدند، رنج می‌برند، در مقابل دادگاه نیز قرار گیرند. با تشکر از همه شما.

براي دانلود کليپ کليک کنيد
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/9168fe25-7161-4111-99f1-83a9b67680f2"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات