...من ساعت ۲ بعدازظهر روز ۱۱بهمن توی سلول عمومی اوین یادم هست، لای نونِ که اسمشو نمیدونم اون نونایی که توی خمیرش چیز جا میشه رادیوی گوشی قاچاق وارد سلول کرده بودیم، ساعت ۲ که رژیم اخبار میگفت، چون نگهبان هم در رو باز میکرد، تقسیم کرده بودیم هر روز یکی باید اخبار رو گوش میداد که مثلاً میگفتیم این خوابه، بقیه بازی میکردند یا یک کاری میکردند که در که باز میشه اول نگهبان اونو نبینه. نوبت علی بود، علی میهندوست شهید، اخبار رو اون روز اون گوش میداد، یکی گوش میداد بعد برای بقیه میگفت، این پتو رو زد کنار، باید میرفت زیر پتو، اومد بیرون گفت احمد شهید شد، گفتیم چی؟ شهید اول، بعد با اون تبلیغاتی که رادیو رژیم کرد و نمیدونم نارنجک که کشیده بود دو تا از ساواکیهام، از اوناییم که رفته بودند دستگیریش، از اون سربازجوها کشته شده بودند، همین ۵دقیقه بعد من دیدم، بچههایی که اونجا بودند شاید اینجا باشند الآن این برادران، صحنه عوض شد، اولاً همه بلند شدند نشستند، بعد از یه مدتی یه سکوتی حاکم بود بار اولمون بود، بعد سعید بود گفت بلند شین، همینطوری، کسی اون موقع به این معنا که نظامی نبود، گفت دو به دو بلند شید مثل این صبحگاه شامگاهی داشته باشیمها، صبحگاه شامگاهی که نبود، یه دفعه شکل و آرایش تغییر کرد، فردا صبح این مجاهدین اونا نبودند.
<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/6a3c99a5-3632-41a9-8f09-16be3a4ab1d5"></iframe>