یک ارگان اطلاعات آخوندی روز 31مرداد۱۳۹۱ در گزارشی که پس از 24سال از صحنههای عملیات کبیر «فروغ جاویـدان» در خاک میهن در مرداد ماه۱۳۶۷ منتشر کرده، شدت هراس دژخیمان خمینی را در برابر دلاوری مجاهدین و بهویژه یک شیرزن مجاهد خلق بازگو میکند و از قول یک سر پاسدار چنین مینویسد:
«نصف شب، چند تا اسیر از مجاهدین گرفتند و امیر به من گفت: آقا، اسرا را آوردهام. چه کارشون کنم؟
سرم را بلند کردم و یکدفعه تو تاریکی، رخ یک زن جوان را دیدم که جلوتر از بقیه ایستاده و خیلی جسور و بیکله به من خیره شده بود.
تا آمدم یک چیزی بگویم، یکهو دختره نارنجک را کشید و گرفت بیخ گردنش و همینطور زل زد تو چشمهای من. نارنجک منفجر شد.
خیز رفتم روی زمین؛ … تو دل گرد و خاک دویدم طرف بچهها. موج انفجار، امیر را گرفته بود. گیج و منگ بود و تلوتلو میخورد. سر آن دختر پریده بود و تنهاش یک طرف افتاده بود.
رفتم بالای سرش، یک آستین سفید کشیده بود روی دستش که رویش نوشته بود ”ارتش آزادیبخش“.
هرچه آن اطراف گشتیم، سرش را پیدا نکردیم
نیمه شب، جنگ، تن به تن شد. مجاهدین... میزدند. نزدیک صبح، روی جاده، پر شد از جنازه بچههای خودی…
بعدازظهر، روی بیسیم اعلام کردند:
مجاهدین، ادوات و ماشینها را ول کردهاند و پای پیاده راه افتادهاند به طرف شما…
پای پیاده و رگبار زنان به طرف ما راه افتادند... .
آنها را از چهارگوشه دنیا جمع کرده بودند؛ به این امید که بیایند ایران را مال خودشان کنند و در ایران بمانند».
«نصف شب، چند تا اسیر از مجاهدین گرفتند و امیر به من گفت: آقا، اسرا را آوردهام. چه کارشون کنم؟
سرم را بلند کردم و یکدفعه تو تاریکی، رخ یک زن جوان را دیدم که جلوتر از بقیه ایستاده و خیلی جسور و بیکله به من خیره شده بود.
تا آمدم یک چیزی بگویم، یکهو دختره نارنجک را کشید و گرفت بیخ گردنش و همینطور زل زد تو چشمهای من. نارنجک منفجر شد.
خیز رفتم روی زمین؛ … تو دل گرد و خاک دویدم طرف بچهها. موج انفجار، امیر را گرفته بود. گیج و منگ بود و تلوتلو میخورد. سر آن دختر پریده بود و تنهاش یک طرف افتاده بود.
رفتم بالای سرش، یک آستین سفید کشیده بود روی دستش که رویش نوشته بود ”ارتش آزادیبخش“.
هرچه آن اطراف گشتیم، سرش را پیدا نکردیم
نیمه شب، جنگ، تن به تن شد. مجاهدین... میزدند. نزدیک صبح، روی جاده، پر شد از جنازه بچههای خودی…
بعدازظهر، روی بیسیم اعلام کردند:
مجاهدین، ادوات و ماشینها را ول کردهاند و پای پیاده راه افتادهاند به طرف شما…
پای پیاده و رگبار زنان به طرف ما راه افتادند... .
آنها را از چهارگوشه دنیا جمع کرده بودند؛ به این امید که بیایند ایران را مال خودشان کنند و در ایران بمانند».