در مسیر باد کمین میکند
شوخ و
شوخ و
جسور
عطری بر سرو روی باد میپاشد و …
عطری بر سرو روی باد میپاشد و …
میگوید:
ببر!
«این، عطر گلهایم!»
ببر!
«این، عطر گلهایم!»
در کمین باران
رنگین کمانی برمیآورد
و به دشت میگوید:
ببین!
«این، پلی از آرمانهایم!»
در کمین پرستو
بر بالها و چهچهههایش
میخواند:
«این، ترانههایم!»
بر بالها و چهچهههایش
میخواند:
«این، ترانههایم!»
در کمین کوه
با سوزن آفتاب
بر صخرههای یخ
مینویسد:
جوبارش کن!
«این گرمای عشقم»
میرود این عشق
در کمین تو نیز
در کمین من
در کمین زندگی
تا لبخندی
بر لب شهروند تاریک
تا لبخندی
بر لب شهروند تاریک
تاریخ هم میگوید
تا عمق چشمان من نیز خواهد آمد
تا صاعقهای از شادی!
در پشت سر
تا صاعقهای از شادی!
در پشت سر
به راه نگاه کن!
بر سنگ سنگ راه
بهار نوشتهست:
«این، خون گلهایم!».
بر سنگ سنگ راه
بهار نوشتهست:
«این، خون گلهایم!».