سلام به ابا الشهداء خون خدا حسین بن علی (ع)، من رضا هفت برادران یکی از ساکنان اشرف هستم که دخترم صبا را نیروهای ابن سعد دوران مالکی به فرمان یزید دوران خامنهای این دعیبن دعی در ارضت بهشهادت رساندند.
یا امام حسین، این روزها خیلی احساس نیاز میکنم، بار دیگر در برابر مرقد تو و هفتاد و دوتن از یارانت قرار بگیرم، و با تمام وجودم احترام نظامی بگذارم و سپس بار دیگر خاکپایت را ببوسم. اما چون دیدم نمیتوانم این کار را بکنم. گفتم لااقل میتوانم دمی با تو صحبت کنم. من از شهر اشرف این نامه را برایت مینویسم. میدانی که دو سال است در اشرف محصور هستیم. و میدانی که سالهاست بعد از رهایی از زندان خمینی، این جا در ارض تو به پناه آمدهام. از کودکی وقتی داستان ایستادگی جاودانهات را میشنیدم تمام وجودم بغض میشد اما هیچوقت این بغض بارش را زمین نگذاشت و سبک نشد. چون میدیدم ظلم ادامه دارد. و این طور شد که برای مبارزه با ظلم، راه تو را در مجاهدین یافتم و به تو لبیک گفتم.
این روزها، بار دیگر چشمم، به حماسهای که خلق کردی باز شده، حماسه جاودان فدا، فدای همه چیز، در زمانی که تمام پلیدهای دوران، در برابرت صف کشیده بودند، و در تعادل قوایی بسیار نابرابر، هر چه از دنائت و زشتی داشتند، فروگذار نکردند.
یا حسین، به راستی اگر تو نبودی و درس فدای حداکثر و بدون چشمداشتت نبود، ما اشرفیان، چگونه راهمان را پیدا میکردیم؟
راستی چه اتفاق عجیبی، آنروز در زمان تو اگر طعم گندم ری، باعث شد، که گروهی شرفشان را در بازار تجارت به مناقصه بگذارند، امروز هم طعم دلارهای نفتی و مزه حمایت سیاسی از ملک ری، بسیاری را در سپاه ابن سعد دوران به استخدام درآورده است.
تا حدی که به پناهندگان بدون سلاح حمله میکنند. و از کشته شدنشان، کف بدهان میآورند و هلهله میکنند.
یا امام حسین، خودت میدانی که ما خودمان را در امتداد راه تو راه و ارزشهای تو میدانیم، البته به یمن گردی که از خاک پای تو بر وجودمان نشسته است، اما تا آنجا که به دشمنان برمیگردد، اما انگار دشمنانمان یکی هستند، کسانی که ابتدا نگذاشتند با مردم مهمان دوست ارض تو رابطه داشته باشیم. بعد دارو را به رویمان بستند، بعد رگبار تهمت و دشنام را بر منابر و بلندگوهایشان علیه ما جاری کردند، و بعد هم آب را به رویمان بستند و به اذن ولیفقیه ارتجاع، همان بوزینهای که بر منبر جدت، ادعای امامت میکند، بر تن و بدنهای بیسپر ما تاختند و کشتند.
یا امام حسین، عجبا که این بارهم مدعیان، به ما مهر منافق میزنند. اما یاحسین برعکس قتله تو، که حرمت زنان خیمهگاهت را نگهداشتند و دست در خون آنها نکردند، اینان از کشتار خواهران و دختران ما مست و مجنون شدند و افتخار کردند.
به راستی جای ابن سعد و ابن زیاد و شمر و یزید خالی که برای مالکی و خامنهای کف بزنند.
یا امام حسین، قاتلان ما، تفاوت دیگری با قتله تو داشتند، یزید فقط ادعای دین داشت، اینها ادعای دین و حقوقبشر و دموکراسی و اصل آر.تو.پی هم دارند. و از این اصول هم برای زجر و کشتار بیشتر ما استفاده میکنند.
یکی اسم ما را برای خوشایند فاشیسم مذهبی در لیست تروریستی میگذارد و دیگری به اسم مبارزه با تروریسم به قتلعام ما میشتابد. ظاهراً برای مجروحان ما آمبولانس میآورند، اما نه بقصد رساندن به بیمارستان و درمان آنها، بلکه بهمنظور زجرکش کردن و تمامکش کردنشان، تا به ما بفهمانند بهای نه گفتن به استبداد دینی چیست. و همچون سپاه ابن سعد از هیچ دنائتی فرو گذار نمیکنند.
وقتی دخترم صبا را که تیر در شاهرگ پایش خورده بود و خونریزی شدید داخلی داشت باید فوری به بیمارستان میرساندند، تا توانستند وقتکشی کردند، یکی از افسرانشان (رائد یاسر) در پاسخ به من که خواستم عجله کنند، گفت «ما میخواهیم اینها بمیرند». آنها نزدیک ۱۴ساعت وقت تلف کردند، تا دخترم را مثل شمع جلوی چشمانم آب کردند و به نیتشان رسیدند. در میان راه لحظهای یاد یکی از سرداران شما افتادم، هنگامیکه برایش امان نامه آوردند تا به دشمن بپیوندد. برای من امان نامه آوردند، گفتند اگر جان دخترت را میخواهی همین الآن با ما بیا، بهترین امکانات درمانی فراهم است و بعدهم به هر جای دنیا که بخواهی میفرستیمت. یا حسین شرمندهام که این گزارش را به شما میدهم، آخر ۱۴ قرن قبل شما پاسخ تاریخی پویندگان راهت را داده بودی: هیهات منا الذله.
یا امام حسین، این روزها خیلی احساس نیاز میکنم، بار دیگر در برابر مرقد تو و هفتاد و دوتن از یارانت قرار بگیرم، و با تمام وجودم احترام نظامی بگذارم و سپس بار دیگر خاکپایت را ببوسم. اما چون دیدم نمیتوانم این کار را بکنم. گفتم لااقل میتوانم دمی با تو صحبت کنم. من از شهر اشرف این نامه را برایت مینویسم. میدانی که دو سال است در اشرف محصور هستیم. و میدانی که سالهاست بعد از رهایی از زندان خمینی، این جا در ارض تو به پناه آمدهام. از کودکی وقتی داستان ایستادگی جاودانهات را میشنیدم تمام وجودم بغض میشد اما هیچوقت این بغض بارش را زمین نگذاشت و سبک نشد. چون میدیدم ظلم ادامه دارد. و این طور شد که برای مبارزه با ظلم، راه تو را در مجاهدین یافتم و به تو لبیک گفتم.
این روزها، بار دیگر چشمم، به حماسهای که خلق کردی باز شده، حماسه جاودان فدا، فدای همه چیز، در زمانی که تمام پلیدهای دوران، در برابرت صف کشیده بودند، و در تعادل قوایی بسیار نابرابر، هر چه از دنائت و زشتی داشتند، فروگذار نکردند.
یا حسین، به راستی اگر تو نبودی و درس فدای حداکثر و بدون چشمداشتت نبود، ما اشرفیان، چگونه راهمان را پیدا میکردیم؟
راستی چه اتفاق عجیبی، آنروز در زمان تو اگر طعم گندم ری، باعث شد، که گروهی شرفشان را در بازار تجارت به مناقصه بگذارند، امروز هم طعم دلارهای نفتی و مزه حمایت سیاسی از ملک ری، بسیاری را در سپاه ابن سعد دوران به استخدام درآورده است.
تا حدی که به پناهندگان بدون سلاح حمله میکنند. و از کشته شدنشان، کف بدهان میآورند و هلهله میکنند.
یا امام حسین، خودت میدانی که ما خودمان را در امتداد راه تو راه و ارزشهای تو میدانیم، البته به یمن گردی که از خاک پای تو بر وجودمان نشسته است، اما تا آنجا که به دشمنان برمیگردد، اما انگار دشمنانمان یکی هستند، کسانی که ابتدا نگذاشتند با مردم مهمان دوست ارض تو رابطه داشته باشیم. بعد دارو را به رویمان بستند، بعد رگبار تهمت و دشنام را بر منابر و بلندگوهایشان علیه ما جاری کردند، و بعد هم آب را به رویمان بستند و به اذن ولیفقیه ارتجاع، همان بوزینهای که بر منبر جدت، ادعای امامت میکند، بر تن و بدنهای بیسپر ما تاختند و کشتند.
یا امام حسین، عجبا که این بارهم مدعیان، به ما مهر منافق میزنند. اما یاحسین برعکس قتله تو، که حرمت زنان خیمهگاهت را نگهداشتند و دست در خون آنها نکردند، اینان از کشتار خواهران و دختران ما مست و مجنون شدند و افتخار کردند.
به راستی جای ابن سعد و ابن زیاد و شمر و یزید خالی که برای مالکی و خامنهای کف بزنند.
یا امام حسین، قاتلان ما، تفاوت دیگری با قتله تو داشتند، یزید فقط ادعای دین داشت، اینها ادعای دین و حقوقبشر و دموکراسی و اصل آر.تو.پی هم دارند. و از این اصول هم برای زجر و کشتار بیشتر ما استفاده میکنند.
یکی اسم ما را برای خوشایند فاشیسم مذهبی در لیست تروریستی میگذارد و دیگری به اسم مبارزه با تروریسم به قتلعام ما میشتابد. ظاهراً برای مجروحان ما آمبولانس میآورند، اما نه بقصد رساندن به بیمارستان و درمان آنها، بلکه بهمنظور زجرکش کردن و تمامکش کردنشان، تا به ما بفهمانند بهای نه گفتن به استبداد دینی چیست. و همچون سپاه ابن سعد از هیچ دنائتی فرو گذار نمیکنند.
وقتی دخترم صبا را که تیر در شاهرگ پایش خورده بود و خونریزی شدید داخلی داشت باید فوری به بیمارستان میرساندند، تا توانستند وقتکشی کردند، یکی از افسرانشان (رائد یاسر) در پاسخ به من که خواستم عجله کنند، گفت «ما میخواهیم اینها بمیرند». آنها نزدیک ۱۴ساعت وقت تلف کردند، تا دخترم را مثل شمع جلوی چشمانم آب کردند و به نیتشان رسیدند. در میان راه لحظهای یاد یکی از سرداران شما افتادم، هنگامیکه برایش امان نامه آوردند تا به دشمن بپیوندد. برای من امان نامه آوردند، گفتند اگر جان دخترت را میخواهی همین الآن با ما بیا، بهترین امکانات درمانی فراهم است و بعدهم به هر جای دنیا که بخواهی میفرستیمت. یا حسین شرمندهام که این گزارش را به شما میدهم، آخر ۱۴ قرن قبل شما پاسخ تاریخی پویندگان راهت را داده بودی: هیهات منا الذله.
و همین پاسخ هم گماشتگان مالکی و خامنهای را بر آن داشت تا آنجا که میتوانند وقتکشی کنند. صبا در آخرین کلامش به من گفت، «نتیجه هر باشد در جهت جنگ صد برابرمان با دشمن ضدبشری است و معاذالله که ما تسلیم شویم». این گردی از کلام پایداری خودت بود که در عطر کلامش سرفرازم کرد. یا حسین این عطر فقط در کلام دخترم صبا نبود، خواهرانم آسیه و نسترن و فائزه و مهدیه و فاطمه و مرضیه و شهلا همراه ۲۷تن از برادرانشان عطر خاک تو را داشتند. و به همین خاطر امروز بیش از هر وقت دیگر دلم میخواهد در برابرت بایستم و سلام بدهم، چرا که فرمانده جبهه رهایی انسان هستی، و ما مجاهدین در پرتو کلام مسعود و با انقلاب مریم، راهت را یافتهایم و ادامه میدهیم. راه فدای حداکثر، بدون چشمداشت، و از سر نیازمان، برای رهایی خلق و میهن.
یا حسین، دشمنان ما، مثل قتله تو، راهمان را به سمت مردم شریف عراق هم بستهاند، اما هنگام رساندن دخترم صبا از اشرف تا بغداد گر چه تحت نظر کامل نظامیان مالکی بودم، چنان بارقههایی از برق غیرت انسانی در مردم عراق دیدم که شرمنده مهماننوازیشان شدم. از آن کارمندی که تمام پولی را که همراه داشت بهزور و اصرار به من داد تا آن دیگری که تمام جیب هایم را پر از امکانات درمانی کرد و گفت خدمت به مجاهدین وظیفه مردم عراق است هرکاری بکنیم کم کردهایم، حتی آن سرباز که در غیاب فرمانده میگفت «شما حقید، مادرم شما را که میبیند گریه میکند و به من سفارش شما را میکند»، و سرباز دیگری که تصادفی با من مواجه شد میگفت «فردا به منزل میروم و دیگر به فوج (گردان) برنمی گردم» و میخواست تمام حقوق ماه و تلفن همراهش را به من بدهد. از بیمار فقیری که هیچ نداشت و با دیدن من گریست و رفت یک لیوان آب خنک آورد و با تمام وجود و انسان دوستیاش به من داد. یا امام حسین، معنی نگاه پاک آنها را خودت بهتر از من میدانی، این بذری از انسانیت است که خودت در این سرزمین کاشتهای. و دعوای این مردم هم مثل ما با گماشتگان فاشیسم دینی این است که اگر دین ندارید لااقل در دنیا مردمانی آزاده باشید. به برکت وجود خودت و به یمن بذری که کاشتهای ما مجاهدین این افتخار را داریم که پرچم هیهاتت را بهمثابه تنها چراغ راه در دست بفشاریم و به سپاه ابن سعد و مالکی و خامنهای هیهات مناالذله و بجنگ تا بجنگیم و بیا بیا میگوئیم و همانطور که صبای معصوم در آخرین لحظاتش گفت تا آخرش ایستادهایم، و تا آخرش میایستیم.
رضا هفت برادران
۳۰فروردین ۱۳۹۰