728 x 90

معرفی کتاب شعبده جمهوری‌خواهی رضاخان - از آموزشهای سازمان مجاهدین خلق ایران

کتاب شعبده جمهوریخواهی رضاخان
کتاب شعبده جمهوریخواهی رضاخان

معرفی کتاب شعبده جمهوری‌خواهی رضاخان - از آموزشهای سازمان مجاهدین خلق ایران


جنایات رضاشاه به روایت تاریخ - معرفی کتاب

معرفی کتاب شعبده جمهوری‌خواهی رضاخان

از آموزشهای سازمان مجاهدین خلق ایران

 

کتاب با مقدمات و توضیحات مکفی نشان می‌دهد که چه ضرورتی دارد که در این مقطع از اوج‌گیری خیزش‌های انقلابی مردم ایران برای سرنگونی فاشیسم مذهبی حاکم بر میهن، به داستان قدیمی و لو رفته جمهوری بازی رضاخانی پرداخته شود، داستانی که حتی در زمان خودش هم دروغ و نیرنگ بودنش رو شد و رضاخان با اشاره و کمک ارباب‌های استعماری‌اش متوجه بی‌خاصیت شدن آن شد و با یک چرخش‌مداری و «نرمش قهرمانانه!» در یک لحظه از جمهوری‌خواهی پوشالی به تخت دیکتاتوری مطلقه سلطنتی جهید!

داستانی که در آن درس‌های ضروری و گران‌بهایی برای نسل جوان و رزمنده ایران‌زمین در هنگامه نبرد بود و نبود با فاشیسم دینی و حامیان ارتجاعی و استعماری آن دارد.

داستانی به موازات یکی از شعارهای ضروری جنبش انقلابی در زمان شلعه‌ور شدن قیامها از سال ۱۳۹۶ تا ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱ و بعد از آن: «مرگ بر ستمگر - چه شاه باشه چه رهبر»

حرف پایانی را از بزرگترین مخالف جمهوری رضاخانی در همان روزگار بشنویم، یعنی مدرس که در اثنای شعبده گفت: «من با جمهوری واقعی مخالف نیستم و حکومت صدر اسلام هم تقریباً، بلکه تحقیقاً حکومت جمهوری بوده است، ولی این جمهوری که می‌خواهند به ما تحمیل کنند، بنا بر ارادهٔ ملت ایران نیست، بلکه انگلیسیها می‌خواهند به ملت ایران تحمیل کنند و حکومتی را که صددرصد دست‌نشانده و تحت اراده خودشان باشد در ایران برقرار سازند. اگر واقعاً نامزد و کاندیدای جمهوری فردی آزادیخواه و ملی بود، حتماً با او موافقت می‌کردم و از هیچ نوع کمک و مساعدت با او دریغ نمی‌نمودم».

کتاب شعبده جمهوری‌خواهی رضاخان از مجموعه آموزش‌های سازمان مجاهدین خلق ایران توسط انتشارات این سازمان در بهمن ۱۴۰۳ منتشر شد

این کتاب برگرفته از یک مستند تلویزیونی است که در سال ۱۴۰۱ از تلویزیون ملی ایران، سیمای آزادی پخش شده است.

این کتاب مجموعه‌یی از عکس‌ها و اسناد مرتبط با موضوع‌های مطرح شده را هم در خود جای داده و تصویری دقیق و مستند از یکی از مهم‌ترین رخدادهای تاریخ ایران در ابتدای قرن بیستم به دست می‌دهد.

شعبدهٔ جمهوریخواهی یک افسر قزاق با عنوان «سردار سپه» فریب مضاعف برای آزادیخواهان و ترقیخواهان ایران و هم‌چنین دولت نو پای شوروی پس از برافکندن سلطنت تزاری در روسیه بود. اما ملیون و میهن‌پرستان ایران با این طرح استعمار انگلیس به مخالفت برخاستند و آن را درهم شکستند.

انگلیس در مقابله با ملیون و میهن‌پرستان ایران به طرح ریشه‌کنی انقلاب مشروطه و خاتمه دادن به سلطنت ناتوان احمدشاه قاجار و برقراری یک رژیم سلطنتی نظامی دست‌نشانده با رضا خان روی آورد. این توطئه استعماری با کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ آغاز شد و سرانجام در سال ۱۳۰۴ به گماشتن رضاخان به‌عنوان شاه جدید ایران منجر شد و دیکتاتوری تا سال ۱۳۲۰ ادامه یافت. انگلیس پس از حمله متفقین در شهریور ۱۳۲۰ رضا شاه را عزل و تبعید کرد.

پیش‌درآمد کتاب و قسمت اول آن اختصاص دارد به‌علت پرداختن به شعبده جمهوری‌بازی رضاخان آن‌هم در این مقطع مشخص که مردم ایران درگیر نبردی سهمگین با دیکتاتوری آخوندی هستند.

سپس به زمینه‌های تاریخی روی کار آوردن رضاخان قزاق توسط استعمار انگلیس اشاره می‌شود و تلاش انگلیس برای تسلط بر سراسر ایران به‌ویژه پس از شکست در اجرای قرارداد شوم ۱۹۱۹ با وثوق‌الدوله.

در همین قسمت، داعیه جمهوری‌بازی رضاخان مورد بررسی قرار می‌گیرد

در قسمت دوم، به چگونگی برهم خوردن بساط جمهوری‌خواهی رضاخان پرداخته و نقش مردم در به‌هم زدن بازی جمهوری‌خواهی رضاخان نشان داده می‌شود.

سپس به عقب‌نشینی رضاخان از شعبده جمهوری‌خواهی زیر فشار مردم می‌پردازد، آنگاه توضیح می‌دهد که در نبود یک آلترناتیو کارآمد مردمی، چگونه رضاخان پس از شکست توطئه‌اش برای قبضه تمام‌عیار قدرت به اسم جمهوری‌خواهی، باز هم در صحنه سیاسی ایران سردمدار باقی ماند و به توطئه‌هایش ادامه داد.

قسمت سوم کتاب نشان می‌دهد رضاخان قزاق چگونه و با چه تمهیدات و تهدیدهایی مخالفانش را سرکوب کرد و کشت و تبعید کرد تا بتواند آخرین اخگرهای انقلاب مشروطه را هم خاموش کند.

پایان‌بخش کتاب مطلب کوتاه و چند قطعه شعر از میرزاده عشقی شاعر و ترانه‌سرای بزرگ انقلاب مشروطه است که به دست عوامل رضاخان ترور شد و به‌شهادت رسید اما

‌از عجایب روزگار این است که بقایای شاه و ساواک او در زمان ما، حقیقت را بالکل وارونه جلوه می‌دهند و مدعی می‌شوند اصلاً رضاشاه خودش از اول جمهوری خواه بوده. اما روحانیان یا مصدق و مدرس و دیگران اجازه ندادند وی رئیس‌جمهور بشود. از این رو طفلک ناگزیر شده است تاج شاهی بر سر بگذارد!

داستانی که حتی در زمان خودش هم دروغ و نیرنگ بودنش رو شد و رضاخان با اشاره و کمک ارباب‌های استعماری‌اش متوجه بی‌خاصیت شدن آن شد و با یک چرخش‌مداری و «نرمش قهرمانانه!» در یک لحظه از جمهوری‌خواهی پوشالی به تخت دیکتاتوری مطلقه سلطنتی جهید!به همین علت باید که به یک سفر تاریخی در رخ‌دادهای عصر مشروطه و انقلاب بزرگش برویم

ایرانیان در سال ۱۲۸۵، با انقلاب مشروطه، سلطنت مطلقهٔ قاجار را به عقب‌نشینی وادار کردند و در گام بعد با تکیه به یک نیروی نظامی متحد، مرکز استبداد سلطنتی را فتح کردند و پادشاه مستبد را از کشور اخراج نمودند. عبور پیروزمند مردم ایران از استبداد کهنسال آسیایی بیشتر در پهنه سیاسی نمود پیدا کرد و به اصلاحات اقتصادی اجتماعی که بسیار ضروری هم بود بالغ نشد، اما به‌هرحال به کشورهای همسایه نشان داد که می‌توان و باید استبداد و مناسبات فئودالی را در هم شکست.

در فاصله کوتاهی بعد از پیروزی انقلاب مشروطه در ایران، سرنگونی سلطنت در روسیه و برقراری نظام سوسیالیستی به رهبری لنین در همسایهٔ شمالی ایران، یک ضربه دیگر بر پیکر استعمار پیر بود. استعمار کهنسال انگلیس احساس می‌کرد با این تحولات دیگر نمی‌تواند مثل قبل کشورهای خاورمیانه را به بند بکشد و منافع خود در آسیای میانه و آسیای جنوب شرقی را به خطر بیاندازد، به همین دلیل بود که وقتی دولت جدید شوروی از منافع استعماری خودش در ایران دست کشید، استعمار انگلیس از غیبت روسیه تزاری در ایران بهره برد و به فکر تسلّط بر سراسر خاک ایران یعنی مستعمره سازی بالفعل و ریشه‌کنی کامل هر آنچه از انقلاب مشروطه باقی مانده بود، افتاد. و به این ترتیب مثلث شوم همیشگی، بار دیگر دست به کار شد:

استعمار خارجی، استبداد داخلی و ارتجاع به هم ساختند و با سرکوب جنبش‌های باقیمانده از انقلاب مشروطه، آخرین نسل از رهبران انقلاب را به‌قتل رساندند. هدف، خاموشی آخرین اخگرهای انقلاب مشروطه بود.

سرهای بریده سرداران و رهبران انقلابی مردم ایران و پیکرهای تیرآجینشان نقطه پایان انقلاب مشروطه و پیروزی ضد انقلاب بود که همه و همه در به‌تخت نشستن رضاخان قزاق نمادیافت.

ناگفته نماند که تلاش‌های انگلیس در آن مقطع برای مستعمره سازی ایران یک علت دیگر هم داشت: انگلستان به‌وضوح می‌دید که قدرت شوروی در حال گسترش است، بنابراین می‌خواست بین مستعمرات خود و از جمله هند با شوروی دیوار بکشد. شوروی با لغو قراردادهای استعماری روسیه تزاری در ایران و سایر کشورهای همسایه سمپاتی قابل توجهی به‌دست آورده بود و این موضوع انگلیس را به‌شدت نگران می‌کرد.

قرارداد ننگین ۱۹۱۹، آیینه تمام‌نمای مطامع استعماری انگلستان در ایران بود. احمدشاه در هراس از واکنش‌های مردم ایران از تأیید آن قرارداد سرباز زد و حتی به روایتی گفته بود اگر در سوئیس کلم‌فروشی کنم بهتر است تا در چنین مملکتی پادشاه باشم! (تاریخ احزاب سیاسی ایران. محمدتقی بهار جلد ۱ ص ۳۹).

شکست انگلستان در جا انداختن قرارداد ۱۹۱۹ باعث شد تا آن کشور به فکر کنار گذاشتن احمدشاه و حل و فصل مسأله ایران به شکلی نهایی شود.

اسناد این کتاب نشان می‌دهد رضاخان در سایه استعمار انگلیس، چگونه مقدمات قبضه تمام‌عیار قدرت در ایران را فراهم کرد.

۱۰ دی ۱۳۰۲ اشغال شهربانی توسط قزاق‌های رضاخان

رضاخان شهربانی کل کشور را اشغال و ژنرال وستهال سوئدی را برکنار کرد. سرهنگ درگاهی جنایتکار معروف که بعداً به دستور رضا شاه بسیاری را به‌قتل رساند یا سرکوب کرد، جایگزین ژنرال وستهال شد.

رضاخان، در ادامه آن دسته از رهبران عشایری که موافق او نبودند را برکنار کرد تا مسیر قبضه تمام‌عیار قدرت، هموار شود. رضاخان قزاق همزمان تلاش کرد بر بدنامی احمد شاه قاجار هم بیفزاید در نتیجه با فرستادن جاسوس به اروپا آن‌گونه که حسین مکی نوشته، تلاش کرد با گرفتن عکس نامناسب از شاه قاجار، او را بی‌آبرو کند.

رضا خان اما در کنار بدنام کردن احمد‌شاه، مقدمات به‌اصطلاح قانونی، کودتای بعدی خود در تغییر سلطنت را هم به اجرا گذاشت تا پس از عزل احمدشاه، حکومت را جمهوری کرده و خودش به اسم رئیس‌جمهور به تخت قدرت برجهد.

حسین مکی در کتاب تاریخ بیست ساله می‌نویسد: «۳۸ روز مانده به عید ۱۳۰۳ مجلس افتتاح شد» به این ترتیب تعداد نمایندگان مزدور و یا حامی رضاخان جمعاً به ۸۰ نفر رسید. چهل نفر از آنها متعلق به فراکسیون تجدد بودند که رئیس آن تدین بود و ۴۰نفر هم متعلق به فراکسیون سوسیالیستها بودند.

با عطف نظر به این واقعیت‌هاست که می‌توان گفت داستان جمهوری خواهی رضاخان، یک پروژه تمام‌عیار استعماری بود که بی‌شمار کارمند و خدمتگزار داشت. در نتیجه جای تعجب ندارد هنگامی که باخبر می‌شویم حتی مقداری سکه‌های طلا و نقره به نام «جمهوری» ضرب کرده بودند که قرار بود در عید نوروز آنها را عیدی بدهند. یعنی رضاخان و نفراتش می‌خواستند تا روز عید کار را تمام کنند اما مدرس و فراکسیون اقلیت شامل ملیون و میهن‌پرستان آن زمان که روحانی مجاهد و مردمی سید حسن مدرس برجسته‌ترین رجل آنها بود، آن نقشه استعماری را با شجاعت و جسارت بر هم زدند. مدرس بعداً قیمت آن اقدامش را با شهادت خودش به دستور رضا شاه در زمان تبعید در شهر کاشمر پرداخت.

رضا خان البته ناامید نشد و روز ۲۸ اسفند تلاش کرد محمدحسن میرزا را وادار به استعفا از سلطنت کند ولی موفق نشد، از این‌جا به بعد شعبده‌بازیهای رضاخان برای نشستن به تخت قدرت به هر ترتیب، شایان توجه است!

خوب است بدانیم که آن زمان، دور دور بلشویک‌ها در روسیه بود و در واقع بلشویک‌ها در جبران بدنامی روسیه تزاری، با اقبال مردمی روبه‌رو بودند. و اکنون وقتی رضاخان هم که خود قزاق مخالف بلشویک‌ها بود، آمده و عده‌یی را با لباس و پرچم سرخ به خیابان آورده تا در واقع تلاش کند از آن اقبال جهانی و جاذبه تبلیغاتی انقلاب اکتبر سوء‌استفاده کرده و توجه جوانها را جلب کند. برای جوانهایی که از ارتجاع سلطنتی و ظلم و ستم فئودالی به تنگ آمده بودند، خیمه‌شب‌بازیهای دار و دسته‌های سرخپوش رضاخانی نوعی علامت ترقیخواهی بود. اما رضاخان بدنامتر از آن بود که بتواند با این نمایشها، برای بساط جمهوریخواهی دروغینش مشروعیت کسب کند. سابقه ننگین این قزاق بی‌رحم در کشتار مجاهدان تبریز و گیلان و سایر شهرها، آن‌چنان موج نفرت ملی‌ای ایجاد کرده بود که این ترفندها را بی‌اثر می‌کرد. به همین خاطر هم بود که مردم با هوشیاری تمام، بازتابی به کلی متفاوت نشان دادند. عصر همان روز دست کم ۸ هزار نفر در مسجد شاه علیه این به‌اصطلاح جمهوری تقلبی رضاخانی و قزاقی تظاهرات کردند. جمهوری رضاخانی در واقع عکس برگردان جمهوری اسلامی خمینی بود که اندک مخالفتی را هم بر نمی‌تافت

تاریخ گواهی می‌دهد که مدرس در همان زمان تأکید کرده بود که با جمهوریت مخالف نیست و اگر واقعاً نامزد و کاندیدای جمهوری، یک فرد آزادیخواه و ملی باشد، با او موافقت می‌کند و هر کمکی هم که از دستش بربیاید به او می‌کند. مدرس گفت که حتی حکومت صدر اسلام هم تقریباً و تحقیقاً حکومت جمهوری بوده است، ولی این جمهوری که اینها می‌خواهند تحمیل کنند، جمهوری برخاسته از اراده ملت نیست. انگلیسیها می‌خواهند یک حکومت صد در صد دست‌نشانده را به مردم تحمیل کنند، حکومتی که تحت اراده انگلیس باشد. در حالی که اگر نامزد جمهوری واقعاً یک شخصیت آزادیخواه و ملّی بود، حتماً با او موافقت می‌کرد و از هیچ کمکی هم فروگذار نمی‌کرد. این عین حرفهای مدرس است.

روز ۳۰ اسفند ۱۳۰۲ در ورودی مجلس، نظامیان رضاخان با مردم معترض درگیر شده و شماری از مردم به شهدای انقلاب مشروطیت پیوستند. رضاخان شخصاً در ضرب و شتم مردم شرکت داشت و کار به آن چنان افتضاحی کشیده شد که مؤتمن الملک رئیس مجلس به رضاخان پرخاش کرده و او را تهدید به استیضاح و برکناری نمود و به این ترتیب آتش بحران شعله‌ورتر شد. در آن روزها به گواهی مورخان، رضاخان خودش شلاق به دست می‌ایستاد و عارف و عامی را کتک می‌زد تا شاید بتواند طرح جمهوری استعمار خواسته‌ا‌ش را محقّق کند. شمار شهدای آن روز هرگز مشخص نشد، گرچه که تمامی حاضران آن صحنه به‌شمار بالای شهدا و گاه تا ۴۰نفر گواهی دادند.

قیام مردم بالا گرفت و کار به جایی رسید که مردم روز سوم فروردین خواهان محاکمه رضاخان شدند. رضاخان که متوجه شد در آستانهٔ حذف کامل از صحنهٔ سیاسی قرار گرفته است، تلاش کرد مراجع قم را فریب بدهد و با توسل به آخوندها خودش را از مهلکه‌ای که در آن گرفتار شده بود، نجات بدهد. به همین خاطر به عذرخواهی افتاد و بعد یک بیانیه صادر کرد و حرفش را پس گرفت.

بیانیه عقب‌نشینی رضاخان از جمهوری‌خواهی دروغینش هم البته یکی از جلوه‌های چهره پر از مکر و نیرنگ این دیکتاتور دست‌نشانده است. دیکتاتوری که برای حفظ خود در عرصه قدرت و جبران شکستش، به قم و نزد مراجع وقت رفت و پس از به‌قول خودش تشرف به حرم حضرت معصومه و احترام مقام روحانیت! و التزام به صیانت از اسلام به تهران برگشت و بیانیه‌یی صادر کرد آن‌هم در شرایطی که شاه هم درصدد عزل او و انتخاب رئیس‌الوزرا و کابینه جدید بود.

قسمتی از بیانیهٔ رضاخان: «بالاخره چنین مقتضی دانستیم که به عموم ناس توصیه نمایم عنوان جمهوری را موقوف و در عوض تمام سعی و هم خود را مصروف سازند که موانع اصلاحات و ترقّیات مملکت را از پیش برداشته، در منظور مقدس تحکیم اساس دیانت و استقلال مملکت و حکومت ملی با من معاضدت و مساعدت نمایند. از تقاضای جمهوریت صرفنظر کرده و برای نیل به مقصد عالی که در آن متّفق هستیم با من توحید مساعی نمایند.

رئیس الوزرا و فرمانده کل قوا- رضا»

رضاخان پس از این سلسله رخدادها، و آگاهی از احتمال عزلش، روز ۱۸ فروردین ۱۳۰۳ از کار کناره گرفت و به‌حالت قهر از تهران به رودهن رفت تا آخرین صحنه توطئه خود برای قبضه انحصاری قدرت را به اجرا درآورد.

کتاب شعبده جمهوری‌خواهی رضاخان در این نقطه به یک یادآوری تاریخی و مهم اقدام کرده و مردم ایران خواستار جمهوری بودند. اساساً خواسته جمهوری، در بلوغ انقلاب مشروطه یکی از مطالبات مترقی و دموکراتیک مردم ایران بود. مردمی که ساختار کهنسال فئودالیسم را درهم شکسته و در جریان انقلاب مشروطه گام بزرگی در جهت محدود کردن پادشاه برداشته بودند، طبیعی است که گام بعدی خود را به سوی تحقق جمهوری و حاکمیت مردم بردارند، اما همین مردم حاضر نبودند دروغ جمهوری خواهی را از یک قزاق قاتل سرداران انقلاب مشروطه بپذیرند. قزاقی که خود دست‌اندرکار سرکوب جنبش‌های برخاسته از انقلاب مشروطه بود. خیلی روشن است که اولین جمهوری خواه، میرزا کوچک خان جنگلی بود که اولین جمهوری انقلابی ایران را تأسیس کرد. اسم دقیق جمهوری گیلان در واقع جمهوری انقلابی ایران بود که هنوز هم همین اسم در سربرگ‌ها و ابلاغیه‌های آن جمهوری به‌چشم می‌خورد. رضاخان آن جنبش را با انگ تجزیه طلبی سرکوب کرد و سپس یک جنس بنجل را به اسم جمهوری روی میز مردم ایران گذاشت و البته پاسخ جانانه‌ای هم از مردم دریافت کرد.

اگر نقش خائنان و مزدوران استعمار انگلیس نبود و اگر چنان‌چه حیله‌گری رضاخان و نیت‌های استعماری او و هم‌چنین خیانتها و حقه‌های دیگر مزدوران نبود، چه بسا که مردم ایران در همان مقطع، تکلیف رضاخان را یک‌سره می‌کردند و بساط قاتل میرزا کوچک خان و پسیان و مسلسلچی مهاجم به ستارخان را به‌طور کامل برمی چیدند. اما پشتیبانی استعماری نهفته در پشت پرده، همراه با عناصر و مزدورانی که در نقش فرمانده لشکر در ایالات و ولایات به کار گماشته شده بودند، باعث شد که رضاخان در صحنه بماند. رضاخان توسط مهره‌هایی مثل امیراحمدی و امیر طهماسبی که امرای لشگرش بودند یک موج مصنوعی ایجاد کرد و بعد هم مجلس را تهدید کرد که به تهران لشگرکشی می‌کند. و صدافسوس که در فقدان یک آلترناتیو کارآمد این عوامل باعث شد که نقشه‌های رضا شاه پیش برود.

در یک نمونه عبرت‌انگیز حسین مکی نوشته است تلاش کردم به مدرس بقبولانم که رضاخان را بهتر است برگرداند اما مدرس گفت: «سگ هرقدر هم خوب باشد همین که پای بچه صاحب خانه را گرفت دیگر به درد نمی‌خورد و باید از خانه بیرونش کرد»

مکی می‌گوید: دیدم فقط مدرس این قدر ریشه‌یی و منطقی فکر می‌کند در حالی که بقیه این طور نبودند، این‌گونه بود که راه برای پادشاهی او هموار شد و استعمار انگلستان با کمک آخوندهایی مانند کاشانی رضاخان را به سلطنت رساندند. نبرد مردم ایران با سلطنت مطلقه فقیه، ادامه همان مبارزه تاریخی مردمی است که با راهبری و جانبازی ستارخان و باقرخان و علی موسیو و میرزا کوچک خان جنگلی و شیخ محمد خیابانی و کلنل محمدتقی‌خان پسیان در بیش از یک قرن پیش آغاز شد، بعد پرچم آن به مصدق و سپس به فرزندان مجاهدش رسید و اکنون در حال حرکت به سمت قلّه پیروزی و برقراری یک جمهوری دموکراتیک، انقلابی و مردمی است.

حرف پایانی را هم یکبار دیگر از بزرگترین مخالف جمهوری رضاخانی تکرار می‌کنیم، یعنی مدرس که در بحبوحه شعبده رضاخانی گفت: «من با جمهوری واقعی مخالف نیستم و حکومت صدر اسلام هم تقریباً، بلکه تحقیقاً حکومت جمهوری بوده است، ولی این جمهوری که می‌خواهند به ما تحمیل کنند، بنا بر ارادهٔ ملت ایران نیست، بلکه انگلیسیها می‌خواهند به ملت ایران تحمیل کنند و حکومتی را که صددرصد دست‌نشانده و تحت اراده خودشان باشد در ایران برقرار سازند. اگر واقعاً نامزد و کاندیدای جمهوری فردی آزادیخواه و ملی بود، حتماً با او موافقت می‌کردم و از هیچ نوع کمک و مساعدت با او دریغ نمی‌نمودم».

میرزاده عشقی شاعر و روزنامه‌نگار شهید انقلاب مشروطه که به دست مأموران رضا خان ترور شد، یک روشنفکر آگاه و انقلابی بود که وقتی به فریب‌کاری رضاخان در جمهوری‌خواهی دروغینش پی‌برد با تمام قوا به مقابله با او برخاست و با روزنامه و قدم و شعر و قلم، راه را بر فریبکاریهای رضاخان قزاق بست و خونش در این راه بر زمین ریخته شد. شعر میهنی و یک قطعه طنز از شاعر شهید میرزاده عشقی زینت بخش آخرین صفحات این کتاب است

 

کدخدایی بود کاکا عابدین سرپرست مردم آن سرزمین

خمره‌ای را پر شیره داشته از برای خود ذخیره داشته

مرد دزدی ناقلا «یاسی» به‌نام اهل ده در زحمت از او صبح و شام

بود همسایه برآن، کاکای زار وای از همسایه ناسازگار

عابدین هر گه که می‌گشتی برون «یاسی» اندر خانه می‌رفتی درون

نزد خُم شیره، بگرفتی مکان هم از آن شیرین، همی کرده دهان

این عمل تکرار هی می‌گشته است شیره هم رو بر کمی می هشته است

تا که روزی، کدخدای دهکده دید از مقدار شیره کم شده

لاجرم اطراف خم را، کرد سیر دید پای خمره، جای پای غیر

پس همه جا، جای پاها را بدید تا به درب خانه «یاسی» رسید

بانگ زد: ای یاسی! از خانه درآ این‌قدر همسایه آزاری چرا؟

دزد شیره، یاسی نیرنگ باز کرد گردن را زلای در دراز

گفت او را اینچنین، کاکا سخن: «تو چه حق داری خوری از رزق من!»

شیره من، از بهر خود پرورده‌ام خواست تا گوید که من کی کرده ام:

عابدین گفتش: نظر کن بر زمین جای های پای های خود ببین

دید یاسی، موقع انکار نیست چاره‌ای جز عرض استغفار نیست

گفت: من کردم ولی، کاکا ببخش بنده را بر حضرت مولا ببخش

بار دیگر، گر که کردم اینچنین کن برونم یکسر از این سرزمین

از ترحم، عابدین صاف دل جرم او بخشید و شد یاسی خجل

چونکه از این گفتگو چندی گذشت نفس اماره، به یاسی چیره گشت

باز میل شیره کرد آن نابکار اشتها برد از کفش، صبر و قرار

دید بسته عهد او با عابدین که ندزدد شیره‌اش را بعد از این

فکر بسیاری نمود آن نابکار تا در این بابت برد حیله بکار

رفت و بر پشت خری شد جایگزین راند خر را در سرای عابدین

دست خود را در درون خم ببرد تا دلش می خواست از آن شیره خورد

کار خود را کرد چون بر پشت خر با همان خر آمد از خانه به در

بار دیگر باز، کاکا در رسید تا نماید شیره‌اش را باز دید

باز دید اوضاع خم بر هم شده هم‌چنین از خُم شیره کم شده

پای خُم را کرده با دقت نظر دید پای خمره، جای پای خر

اندرون خمره هم، سر برد و دید هست جای پنجه یاسی پدید

سخت در حیرت فرو شد عابدین هم ز خر بد دل، هم از یاسی ظنین

پیش خود می‌گفت این و می‌گریست ای خدا این کار، آخر کار کیست؟

گر که خر کردست خر را نیست دست! یاسی ار کردست، یاسی بی‌سم است!

زد دودستی بر سر آخر عابدین وز تعجب بانگ بر زد اینچنین:

چنگ چنگ یاسی و پا پای خر من که از این کار، سر نارم به در!

این حکایت زین سبب کردم بیان تا شوند آگاه ابنای زمان

گر بخواهد آدمی، پی گم کند پایهای خویشتن را سم کند

هر که اندر خانه دارد مایه‌ای هم‌چو یاسی دارد او همسایه ای

یاسی ما هست ای یار عزیز حضرت جمبول یعنی انگلیز

آن که دائم کار یاسی می‌کند وز طریق دیپلماسی می کند

ملک ما را، خوردنی فهمیده است بر سر ما شیره‌ها مالیده است!

او گمان دارد که ایران بردنی است هم‌چو شیره، سرزمینی خوردنی است

با «وثوق الدوله» بست، اول قرار دید از آن حاصلی نیآمد به کار

پول او خوردند و بر زیرش زدند پشت پا بر فکر و تدبیرش زدند

چون که او مایوس گردید از وثوق کودتایی کرد و ایران شد شلوغ

هم‌چنین زیر جلی «سید ضیاء» زد به فکر پست آنها پشت پا

کودتا هم کام او شیرین نکرد این حنا هم دست او رنگین نکرد

دید هر چه مستقیماً می‌کند ملت آنرا زود بر هم می زند

مردمان از نام او، رم می‌کنند مقصدش را زود برهم می زنند

گفت آن به تا بر آید کام من از رهی که آنجا نباشد نام من

اندرین ره، مدتی اندیشه کرد تا که آخر، کار یاسی پیشه کرد

گفت جمهوری، بیارم در میان هم از آن بر دست خود گیرم عنان

خلق جمهوری‌طلب را، خر کنم آنچه کردم، بعد از این بدتر کنم

پای جمهوری، چو آمد در میان خر شوند از رؤیتش ایرانیان

پس بریزم در بر هر یک علیق جمله را افسار سازم، زین طریق

گر نگردد مانع من روزگار می‌شوم بر گُردهٔ آنها سوار

فرق جمعی، شیره مالی می‌کنم خمره را از شیره خالی می‌کنم

ظاهراً جمهوری پر زرق و برق وز تجدد هم، کلَه آن را بفرق

باطناً یاسی ایران، انگلیس خر شود بدنام یاسی شیره لیس

کرد زین رو، پخت و پز با سوسیال گفت با آنها، روم در یک جوال

شد سوار خر که دزد شیره را پس بگیرد پنج میلیون لیره را

نقش جمهوری به پای خر ببست محرمانه زد به خم شیره دست

ناگهان ایرانیان هوشیار هم خر بدبین و هم از خر سوار

های هو کردند این جمهوری است؟ در قواره از چه رو یغفوری است؟

پای جمهوری و دست انگلیس! دزد آمد دزد آمد، آی پلیس!

این چه بیرق های سرخ و آبی است مردم! این جمهوری قلابی است

ناگهان ملت، بنای هو گذاشت کره خر رم کرد و پا بر دو گذاشت

نه به زر قصدش ادا شد نه به‌زور شیره باقی ماند و یار گشت بور

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/59b70dc0-9bd9-42ee-b7fd-f57024081a3c"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات