بنا به گزارشهای دریافتی روز سهشنبه 3 اسفند 95، پاسداران مستقر در کارخانه ایران خودرو، یک کارگر به جان آمده را بهدلیل اعتراض به پرداخت نشدن حقوق مورد ضرب و شتم قرار دادند بهطوری که بینی و دندانهایش شکست و توسط سایر کارگران به درمانگاه برده شد.
وی در این رابطه گفت:
«هموطنان من من دیگه جونم به لبم رسیده. منظورم این کتکهایی که خوردم نیست. کاشکی فقط همین بود. این درد بهخاطر حقارت من و هزارها کارگر دیگه مثل منه. که اینطوری به دست نظام خورد میشویم. من مخصوصاً میخواهم اینجوری بیایم جلوی دوربین که همه دنیا ببینند که این بیغیرتها چطوری کسی را که جرأت میکند حرف بزنه رو خورد میکنند. من یک کارگرم که الآن چند ساله تو کارخانه ایران خودرو با دل و جون کار میکنم. از صبح کله سحر تا شب دیروقت مثل سگ کار میکنم. برای یک لقمه نون. گاهی وقتها هم پیش میآید که آخر هفتهها و عیدا مجبوریم بمانیم و کار کنیم. از وقتی سپاهیها آمدند تو کارخانه وضع ما کارگرای بدبخت بدتر شده اونها به جز چاپیدن و بردن کار دیگهیی نمیکنند. از ما مثل بردهها کار میکشند. فساد هر روز زیادتر میشه. گاهی اوقات یک سره 24ساعته کار میکنیم. ما کارگرا یک روزی به کارمون افتخار میکردیم، ولی از مردم خجالت میکشیم. آخه این ماشینهایی که از کارخانه بیرون میآید خدا رحم کنه، منه سادهلوح میخواستم به کمک برو و بچهها کاری کنیم. که الآن بیرون از کارخانه بفهمند اینجا چه خبره مردم روحشون هم خبر ندارند اینها چهکار میکنند. چطوری همین رو از مردم پنهون میکنند. ولی نتیجه اینه که میبینید تا آنجایی که خوردم کتکم زدند. منو به قصد مرگ جلوی زن و بچههایم کتک میزدند. آبرو و حیثیت برای من باقی نمونده من همه زندگیام رو پای این کارخانه ریختم. من دیگه نمیتوانم ساکت بشینم. آخه من نون شب بچههایم رو از کجا بیارم والله من دیگه از این زندگی خسته شدم خسته شدم، تو را، شما رو به پیغمبر پاشید کاری کنید. آخه چرا مردم کشورهای دیگه جرأت میکنند. مگه ما چیمون از اونها کمتره».
«هموطنان من من دیگه جونم به لبم رسیده. منظورم این کتکهایی که خوردم نیست. کاشکی فقط همین بود. این درد بهخاطر حقارت من و هزارها کارگر دیگه مثل منه. که اینطوری به دست نظام خورد میشویم. من مخصوصاً میخواهم اینجوری بیایم جلوی دوربین که همه دنیا ببینند که این بیغیرتها چطوری کسی را که جرأت میکند حرف بزنه رو خورد میکنند. من یک کارگرم که الآن چند ساله تو کارخانه ایران خودرو با دل و جون کار میکنم. از صبح کله سحر تا شب دیروقت مثل سگ کار میکنم. برای یک لقمه نون. گاهی وقتها هم پیش میآید که آخر هفتهها و عیدا مجبوریم بمانیم و کار کنیم. از وقتی سپاهیها آمدند تو کارخانه وضع ما کارگرای بدبخت بدتر شده اونها به جز چاپیدن و بردن کار دیگهیی نمیکنند. از ما مثل بردهها کار میکشند. فساد هر روز زیادتر میشه. گاهی اوقات یک سره 24ساعته کار میکنیم. ما کارگرا یک روزی به کارمون افتخار میکردیم، ولی از مردم خجالت میکشیم. آخه این ماشینهایی که از کارخانه بیرون میآید خدا رحم کنه، منه سادهلوح میخواستم به کمک برو و بچهها کاری کنیم. که الآن بیرون از کارخانه بفهمند اینجا چه خبره مردم روحشون هم خبر ندارند اینها چهکار میکنند. چطوری همین رو از مردم پنهون میکنند. ولی نتیجه اینه که میبینید تا آنجایی که خوردم کتکم زدند. منو به قصد مرگ جلوی زن و بچههایم کتک میزدند. آبرو و حیثیت برای من باقی نمونده من همه زندگیام رو پای این کارخانه ریختم. من دیگه نمیتوانم ساکت بشینم. آخه من نون شب بچههایم رو از کجا بیارم والله من دیگه از این زندگی خسته شدم خسته شدم، تو را، شما رو به پیغمبر پاشید کاری کنید. آخه چرا مردم کشورهای دیگه جرأت میکنند. مگه ما چیمون از اونها کمتره».