«… مغز تیره و سیاه ضحاک مار بهدوش، که به خون جوانان تشنه بود، گفت: ”این کاوه آهنگر شورشی را بسوزانید… ”، اما عاقبت خود، خوار و سرافکنده در دماوند نیست و نابود گردید…».
قرنها بعد یک شورشی دیگر، از تبار همان «کاوه آهنگر» در مقابل ضحاک دوران ایستاد، به یاری مردم شتافت و گفت:
«… من میخواهم چیزهایی را که مردم با هم میگویند، در روزنامه منعکس کنم. من میخواهم حرفهایی را که با یکدیگر، آرام و یواش میزنند، در روزنامه بنویسم و نظریات آنها را… بیپرده آشکار کنم. مردم میگویند که این پولهایی که… دولت از مردم فقیر و بدبخت میگیرد، به چه مصرفی میرساند. بغض و نفرت بسیار شدید مردم و نغمه یک شورش و هیجان عظیم در صف متشکل و فشرده گرسنگان و برهنگان و ناراضیان در حال تکوین است…».
«… من میخواهم چیزهایی را که مردم با هم میگویند، در روزنامه منعکس کنم. من میخواهم حرفهایی را که با یکدیگر، آرام و یواش میزنند، در روزنامه بنویسم و نظریات آنها را… بیپرده آشکار کنم. مردم میگویند که این پولهایی که… دولت از مردم فقیر و بدبخت میگیرد، به چه مصرفی میرساند. بغض و نفرت بسیار شدید مردم و نغمه یک شورش و هیجان عظیم در صف متشکل و فشرده گرسنگان و برهنگان و ناراضیان در حال تکوین است…».
غروب سهشنبه 23اسفند 1332، هفتماه پس از کودتای سیاه و ننگین 28مرداد، کریمپور شیرازی، روزنامهنگار و شاعر آزاده و یکی از برجستهترین چهرههای نهضت ملی ایران، به جرم وفاداری به مردم و تسلیمنشدن به رژیم ضدمردمی کودتا، بهشهادت رسید. او، که پس از شکنجههای وحشیانه در پادگان لشکر2 زرهی تهران توسط جلادان جنایتپیشهی شاه خائن، به آتش کشیده شده بود، ققنوسوار در آتش زبان و قلم آگاهیبخش و تهییجکنندهی خود سوخت و بار دیگر بر آیین دیرینهی ایرانیان در پایداری و « مقاومت به هر قیمت» صحه گذاشت.
امیرمختار کریمپورشیرازی، مدیر روزنامهی «شورش» و یکی از یاران وفادار پیشوای فقید نهضت ملی دکتر محمد مصدق، با قلم روشنگر و متعهد خود دشمنان داخلی و خارجی و در رأس همه دربار شاه خائن را افشا میکرد و مردم را به مقاومت و هوشیاری در برابر دشمنان رنگارنگ فرامیخواند.
امیرمختار کریمپورشیرازی، مدیر روزنامهی «شورش» و یکی از یاران وفادار پیشوای فقید نهضت ملی دکتر محمد مصدق، با قلم روشنگر و متعهد خود دشمنان داخلی و خارجی و در رأس همه دربار شاه خائن را افشا میکرد و مردم را به مقاومت و هوشیاری در برابر دشمنان رنگارنگ فرامیخواند.
او یاری و پشتیبانی از دکتر مصدق را از دوران مجلس چهاردهم و شروع جنبش ملی شدن نفت آغاز نمود و در همان آغاز انتشار روزنامه شورش، تعهد عمیق خود نسبت به ملتش و عزم خود مبنی بر ایستادگی تا آخرین نفس را چنین اعلام کرد:
«… من سوگند یاد کردهام که حقایق را بگویم و بنویسم، ولو اینکه به قیمت جانم تمام شود. من با خدای خویش عهد و پیمان محکمی بستهام. من پردههایی را بالا میزنم که در زیر آن هزارها خیانت، هزارها فساد و هزارها بدبختی و بیچارگی نهفته است. من جداً مصمم هستم که این مبارزه سرسخت و آشتیناپذیر را تا سرحد مرگ شرافتمندانه سرخ، که ایدهآل و آرزوی دیرین من است، دیوانهوار دنبال کنم…».
«… من سوگند یاد کردهام که حقایق را بگویم و بنویسم، ولو اینکه به قیمت جانم تمام شود. من با خدای خویش عهد و پیمان محکمی بستهام. من پردههایی را بالا میزنم که در زیر آن هزارها خیانت، هزارها فساد و هزارها بدبختی و بیچارگی نهفته است. من جداً مصمم هستم که این مبارزه سرسخت و آشتیناپذیر را تا سرحد مرگ شرافتمندانه سرخ، که ایدهآل و آرزوی دیرین من است، دیوانهوار دنبال کنم…».
یکبار دکتر مصدق طی دفاعیات خود درباره کریمپور گفته بود:
«… مدیر روزنامه شورش از ده سال قبل، با بنده همکاری داشته… در همین مجلس شورای ملی، آنروز که توطئه قتل مرا دیده بودند، همین مدیر روزنامه شورش، خودش را از آن طبقه بالا انداخته بود پایین و با اشخاصی که میخواستند مرا از بین ببرند، نزاع کرده بود».
قلم تیز و توانای کریمپور، انعکاسی از بغض و نفرت مردم نسبت به رژیم بود. بغض و نفرتی که به دست توانای او به رشته تحریر درمیآمد و پرده از روی فساد و خیانتهای رژیم شاه برمیداشت.
روزنامه شورش نقش ویژهیی در آگاه کردن مردم داشت. از جمله در 27تیرماه 1332 با انتشار عکسی از آخوند کاشانی خائن، در میان اوباش مزدور دربار، همچون ”شعبان بیمخ ”و ”رمضان یخی ”، خبر از پنهان شدن وزیر کشور وقت، سرلشکر زاهدی، در منزل آخوند کاشانی داد.
«… مدیر روزنامه شورش از ده سال قبل، با بنده همکاری داشته… در همین مجلس شورای ملی، آنروز که توطئه قتل مرا دیده بودند، همین مدیر روزنامه شورش، خودش را از آن طبقه بالا انداخته بود پایین و با اشخاصی که میخواستند مرا از بین ببرند، نزاع کرده بود».
قلم تیز و توانای کریمپور، انعکاسی از بغض و نفرت مردم نسبت به رژیم بود. بغض و نفرتی که به دست توانای او به رشته تحریر درمیآمد و پرده از روی فساد و خیانتهای رژیم شاه برمیداشت.
روزنامه شورش نقش ویژهیی در آگاه کردن مردم داشت. از جمله در 27تیرماه 1332 با انتشار عکسی از آخوند کاشانی خائن، در میان اوباش مزدور دربار، همچون ”شعبان بیمخ ”و ”رمضان یخی ”، خبر از پنهان شدن وزیر کشور وقت، سرلشکر زاهدی، در منزل آخوند کاشانی داد.
در همین راستا دکتر مصدق درمبارزه با توطئهها و دسیسهچینیهای دربار، خواهر شاه، اشرف پهلوی، را بهعنوان توطئهگرانی که درحوادث 30تیر دخالت داشتند، از ایران اخراج کرد.
در فردای کودتای شکست خورده 25مرداد 32، کریمپور طی نطق آتشین خود در میتینگ باشکوه آنروز،
در فردای کودتای شکست خورده 25مرداد 32، کریمپور طی نطق آتشین خود در میتینگ باشکوه آنروز،
مردم را به مقاومت و هوشیاری تشویق نمود و بهدنبال آن در حالیکه در بالای شانههای مردم قرار گرفته بود، تظاهرات ملی را رهبری کرد.
ارتجاع و استعمار، که در پشتیبانی از دربار و سرنگونی حکومت ملی دکتر مصدق، مصمم بودند، این بار بهطور جدیتری طرح و توطئه خود را شکل دادند. به موجب این طرح سرلشکر زاهدی بهعنوان نخستوزیر تعیین شد و اشرف پهلوی بهمنظور در جریان گذاشتن برادرش از طرح کودتا مخفیانه به تهران رفت.
پس از کودتای ننگین 28مرداد، آخوند کاشانی طی اعلامیهیی، که از رادیو ایران پخش شد، پشتیبانی خود را از دولت نظامی دژخیم سرلشکر زاهدی اعلام کرد.
همچنین شاه و خواهر فاسدش ”اشرف پهلوی ”، فعالیت وسیعی را برای دستگیری کریمپور آغاز کردند. او که به زندگی مخفی روی آورده بود، در مهرماه همین سال توسط مزدوران فرماندار نظامی دستگیر و به شکنجهگاه برده شد. در شکنجهگاه از طرف دژخیمان شاه بهشدت مورد شکنجه قرار گرفت ولی در تمام مدت، حتی یک لحظه، از حمایت پیشوای محبوب نهضت ملی، مصدق بزرگ، فروگذار نکرد.
ارتجاع و استعمار، که در پشتیبانی از دربار و سرنگونی حکومت ملی دکتر مصدق، مصمم بودند، این بار بهطور جدیتری طرح و توطئه خود را شکل دادند. به موجب این طرح سرلشکر زاهدی بهعنوان نخستوزیر تعیین شد و اشرف پهلوی بهمنظور در جریان گذاشتن برادرش از طرح کودتا مخفیانه به تهران رفت.
پس از کودتای ننگین 28مرداد، آخوند کاشانی طی اعلامیهیی، که از رادیو ایران پخش شد، پشتیبانی خود را از دولت نظامی دژخیم سرلشکر زاهدی اعلام کرد.
همچنین شاه و خواهر فاسدش ”اشرف پهلوی ”، فعالیت وسیعی را برای دستگیری کریمپور آغاز کردند. او که به زندگی مخفی روی آورده بود، در مهرماه همین سال توسط مزدوران فرماندار نظامی دستگیر و به شکنجهگاه برده شد. در شکنجهگاه از طرف دژخیمان شاه بهشدت مورد شکنجه قرار گرفت ولی در تمام مدت، حتی یک لحظه، از حمایت پیشوای محبوب نهضت ملی، مصدق بزرگ، فروگذار نکرد.
و سرانجام غروب روز سهشنبه 23اسفند سال 1332 دژخیمان شاه، کریمپور را، که شدیداً شکنجه شده بود، به گوشهیی از پادگان لشکر 2 زرهی، که در آنجاعدهیی از درباریان و دژخیمان در کنار اشرف پهلوی منتظر بودند، بردند تا با زجرکش کردن او و تماشای صحنههای قتل فجیع این فرزند قهرمان ملت ایران، لذت ببرند و کینه حیوانی خود را تسکین بدهند.
جلادان شاه در آنجا بر پیکر مجروحش نفت ریخته و با شقاوت تمام او را به آتش کشیدند. کریمپور اسیر با پیکر شعلهور خود به اینسو و آنسو میدوید و مشتی مزدور سرنیزه بهدست در اطرافش حلقه زده بودند تا مانع خروج او از دید دژخیمان و درباریان جنایتکار شوند.
کریمپور شیرازی 24ساعت بعد از این جنایت فجیع بهشهادت رسید.
جلادان شاه در آنجا بر پیکر مجروحش نفت ریخته و با شقاوت تمام او را به آتش کشیدند. کریمپور اسیر با پیکر شعلهور خود به اینسو و آنسو میدوید و مشتی مزدور سرنیزه بهدست در اطرافش حلقه زده بودند تا مانع خروج او از دید دژخیمان و درباریان جنایتکار شوند.
کریمپور شیرازی 24ساعت بعد از این جنایت فجیع بهشهادت رسید.
به این ترتیب روزنامهنگار و شاعر آزادهای که با دربار شاه خائن و سردمداران کودتای ضد مردمی28مرداد جسورانه درافتاده و بارها فریاد شورش سرداده بود، در آتش کینه دشمنان خلق، سوخت، اما هرگز در برابر آنان سرتسلیم فرود نیاورد. ارتجاع و استعمار، اگر چه پیکرش را به آتش کشیدند، اما هیچگاه نتوانستند رسم مقاومت و پایداریاش را خاموش کنند.
پس از انقلاب ضدسلطنتی 57، مردم قهرمان تهران نام یکی از خیابانهای جنوب غرب تهران را به یاد این روزنامهنگار مردمی به «کریمپور شیرازی» تغییر دادند. اما با گذشت چند ماه، رژیم ضدبشری، همین را هم بر نتافت و اسم خیابان را بار دیگر عوض کرد. اقدامی که نشان از عمق ضدیت رژیم آخوندی با آگاهی و نشر آزاد بیان و نشان از ماهیت قرونوسطاییاش با نیای خود، یعنی آخوند کاشانی و شیخ فضلالله نوری است. اما اکنون آن مشعل درخشان آگاهی، که تا به امروز شعله کشیده است، میرود تا در دستان پرتوان فرزندان مجاهد این مرز بوم ریش و ریشهٴ آخوندهای کاشانی تبار را برای همیشه بسوزاند و بهار بزرگ آزادی مردم ایران را به ارمغان آورد.
پس از انقلاب ضدسلطنتی 57، مردم قهرمان تهران نام یکی از خیابانهای جنوب غرب تهران را به یاد این روزنامهنگار مردمی به «کریمپور شیرازی» تغییر دادند. اما با گذشت چند ماه، رژیم ضدبشری، همین را هم بر نتافت و اسم خیابان را بار دیگر عوض کرد. اقدامی که نشان از عمق ضدیت رژیم آخوندی با آگاهی و نشر آزاد بیان و نشان از ماهیت قرونوسطاییاش با نیای خود، یعنی آخوند کاشانی و شیخ فضلالله نوری است. اما اکنون آن مشعل درخشان آگاهی، که تا به امروز شعله کشیده است، میرود تا در دستان پرتوان فرزندان مجاهد این مرز بوم ریش و ریشهٴ آخوندهای کاشانی تبار را برای همیشه بسوزاند و بهار بزرگ آزادی مردم ایران را به ارمغان آورد.
ب. بهمنی.