آن شب، شب دیگری بود. موقع اخبار شامگاهی سیمای آزادی، گردهمایی ایرانیان در روز جهانی ضداعدام را میدیدم. چه کسی فکر میکرد که دختر نلسون ماندلا با آن شهرت جهانی خودش، ترجیح بدهد که کلام خودش را بهدعوت از دختر کم سن و سالی که تازه از ایران آمده مزین کند. ولی وقتی این دختر که فرزند یک زندانی سیاسی بود صحبت کرد، دلیل آن را فهمیدم.
نمیدانستم از حرفهایش گریه کنم! یا بخندم!. وقتی از صحنههای دوری از پدرش و ملاقات با او در زندان میگفت، گریهام میگرفت. ولی وقتی از انتخاب خودش مبنی بر ادامه دادن راه پدر میگفت، از شادی هورا کشیدم و خندیدم.
اول فکر کردم فقط خودم این احساس را دارم. اما به چهره نفر کناریام نگاه کردم، دیدم با یک دست اشک خودش را پاک میکند و با دست مشت کرده دیگرش فریاد هورا و آفرین میکشد.
تازه وقتی کمی دوربین فرصت چرخش پیدا کرد این احساس را در چهرههای تمام حضار در سالن دیدم. واقعا ً خوشا پدر زندانیش، که با مقاومتش به او راه رسیدن به این مسیر را یاد داد؛ خوشا به او که در این سن و سال مسیر فداکاری و از خودگذشتگی را انتخاب کرد؛ خوشا به من و ما که شاهد و ناظر لحظه به لحظه این تصاویر از پنجره سیمای مقاومتمان هستیم و خوشا به این مقاومت که از این پنجرهها بسیار دارد.
نمیدانستم از حرفهایش گریه کنم! یا بخندم!. وقتی از صحنههای دوری از پدرش و ملاقات با او در زندان میگفت، گریهام میگرفت. ولی وقتی از انتخاب خودش مبنی بر ادامه دادن راه پدر میگفت، از شادی هورا کشیدم و خندیدم.
اول فکر کردم فقط خودم این احساس را دارم. اما به چهره نفر کناریام نگاه کردم، دیدم با یک دست اشک خودش را پاک میکند و با دست مشت کرده دیگرش فریاد هورا و آفرین میکشد.
تازه وقتی کمی دوربین فرصت چرخش پیدا کرد این احساس را در چهرههای تمام حضار در سالن دیدم. واقعا ً خوشا پدر زندانیش، که با مقاومتش به او راه رسیدن به این مسیر را یاد داد؛ خوشا به او که در این سن و سال مسیر فداکاری و از خودگذشتگی را انتخاب کرد؛ خوشا به من و ما که شاهد و ناظر لحظه به لحظه این تصاویر از پنجره سیمای مقاومتمان هستیم و خوشا به این مقاومت که از این پنجرهها بسیار دارد.