پشت خاکستریها و خاکسترها
ـ نقرة سرد ستارگانم هنوز،
در گریبان کودکانهٴ خاطرات ـ
در پاچال دکان عمر چتکه میانداختم:
«از عمر سهدانگی بیش گذشت
و آن نکردم که بهکار آید
در سراشیب نیم دگر چه توانم کرد؛
که جبران اولی باشد».
... و سروش گفت:
«تو آن گفتی
که پلک به خواب آغشتهگان خاک گفتند
و آیندگان
آن خواهند بگویند
که تو حال میگویی» ؛
...
مگر این تکرار خاکستری را
به سرخای یکی «نه!» ی درشت بیاویزی؛
[یکی سماجت زورآوری،
با پنجه ناخمیدهٴ مرگ]
و از کتیبة خاک ارغوان برانگیزی
... چون هشیوارانه نگریستم،
جز هوهوی باد
در پژواک نبود
... و سخت گریستم.
ع. طارق
17تیر 96.
ـ نقرة سرد ستارگانم هنوز،
در گریبان کودکانهٴ خاطرات ـ
در پاچال دکان عمر چتکه میانداختم:
«از عمر سهدانگی بیش گذشت
و آن نکردم که بهکار آید
در سراشیب نیم دگر چه توانم کرد؛
که جبران اولی باشد».
... و سروش گفت:
«تو آن گفتی
که پلک به خواب آغشتهگان خاک گفتند
و آیندگان
آن خواهند بگویند
که تو حال میگویی» ؛
...
مگر این تکرار خاکستری را
به سرخای یکی «نه!» ی درشت بیاویزی؛
[یکی سماجت زورآوری،
با پنجه ناخمیدهٴ مرگ]
و از کتیبة خاک ارغوان برانگیزی
... چون هشیوارانه نگریستم،
جز هوهوی باد
در پژواک نبود
... و سخت گریستم.
ع. طارق
17تیر 96.