بسیار متشکرم. برای این فرصتی که فراهم شد فوقالعاده سپاسگزارم. بعد از سخنان عالی دوستم آقای لوند، که در فارسی میگوییم «سخن چون از دل برآید لاجرم بر دل نشیند».
من مایلم کمی شهادت بدهم بهعنوان یک دیپلومات و رئیس هیأت در سوئد و نروژ بعد از انقلاب ضدسلطنتی و همچنین بهعنوان یک دیپلومات در زمان شاه که فعالانه در انقلاب شرکت کردم و ابداً یک انقلاب اسلامی نبود. آن انقلاب ربوده شد، همانطور که اکنون تلاش میکنند همان کار را در خاورمیانه و در جهان عرب انجام دهند.
من یک فرد حرفهیی بودم. من یک شاهد بودم. من عضو هیچ حزب سیاسی نبودم. در ضمن من یک فرد مذهبی نیستم. من یک بشر دوست هستم و صرفاً میخواستم بدانم که چه اتفاقی خواهد افتاد و چه کسی بهطور واقعی آرزوهای مردم ایران برای دموکراسی و حقوقبشر را محقق خواهد کرد. من در دانشگاه تهران دانشجوی حقوق بودم و بعداً در دانشگاه پاریس به مطالعه قانون بینالمللی پرداختم. من شاهد بودم که مطلقاً هیچ روشی نبود که یک جنبش مستقل دانشجویی در دانشگاه خودم، دانشگاه تهران، تشکیل دهیم. همهٴ آنها نابود، سرکوب و منحل شده و تنها جایی که باز بود مساجد ملایان بود و شاه ایران به آنها پولهای کلان پرداخت میکرد تا آنها را وادار کند که تأیید کنند قدرت شاه از خدا نشأت میشود. به همین دلیل است که پادشاهان ایران همواره ملقب به سایه خدا بودند.
این باعث شد که ارگانهای سیاسی وجود نداشته باشند. همهٴ افراد سیاسی، همه افرادی که برای دموکراسی و حقوقبشر مبارزه میکردند روانهٴ زندان یا از کشور تبعید شدند و در خلأ قدرت راه برای به دست گرفتن قدرت توسط آخوندها و ربودن آن انقلاب خارقالعاده هموار شد. در حالیکه شانه به شانه، بسیاری از ما از مناطق مختلف ایران، اقلیتهای قومی و مذهبی، روحانیان، همگی روانه تهران و دیگر شهرها شده و خواهان دموکراسی و حقوقبشر بودیم. این یکی از دلایل اصلی است که امروز ما در جهان عرب و جهان اسلام و بهاصطلاح «بهار عرب» شاهد آن هستیم که این خلأ قدرت برای آن ملتها هم مشکلات بسیار زیادی ایجاد میکند. من از بابت تونس خوشحال هستم که میتواند رو به آینده حرکت کند.
از نظر من بهعنوان یک شاهد بهترین عامل بازدارنده، همچنین بهعنوان یک دیپلومات با سابقه و کسی که با هیچ حزب سیاسی ارتباط نداشت میگویم، غرب فراموش کرد که این بنیادگرایی متکبر تنها توسط مسلمانهای واقعی مهار شود. شما نمیتوانید این کار را انجام دهید. در قرون وسطی همه میدانند و تاریخدانان در این کشورها میدانند که چه کسی پاپ را مهار کرد، کسی که خود یک ولیفقیه بود و نمایندهیی در کنار هر امپراتور در اروپا قرار میداد. چه کسی این کار را کرد؟ مارتین لوتر که قیام کرده و گفت این دین من نیست و این دیدگاه من به مسیحیت نیست، و این مسیح من نیست. من یک دانشجو بودم و این را در مسعود رجوی دیدم، بهعنوان یک مسلمان. او هم دانشجوی حقوق بود. او برای تشکیل سازمانی تلاش کرد که برای اسلام دموکراتیک و مبتنی بر جدایی دین از دولت ایستادگی میکرد و این همان چیزی است که بهطور واقعی ما امروز در جهان به آن نیاز داریم. چرا خلأقدرت توسط این افراد پرمیشود؟ چرا وقتی خلأ قدرتی وجود دارد، اخوان المسلمین، دیگران و دیگران، آنها میآیند و سریع این خلأقدرت را پر میکنند، چون هیچ رویارویی جدی با بنیادگرایی اسلامی وجود ندارد. اروپاییها این را دیدهاند که چه کسی در قرون وسطی چنین آشوبی را به هم زد. این مسیحیان مترقی بودند و چه کسی این بهم ریختگی را در جهان اسلام جمع خواهد کرد؟ کسانی که مترقی هستند و اسلام را دموکراتیک و سازگار با جدایی دین از دولت و حقوقبشر تفسیر میکنند. به عقیده من، نمیتوانستم بهعنوان یک دیپلومات کسی را پیدا کنم که بتواند در ایران این را حل کند. چه کسی چه کاری خواهد کرد؟ چه تحولی رخ خواهد داد؟ ناگهان مجاهدین خلق به قویترین حزب سیاسی در ایران تبدیل شدند و آنها در برابر خمینی ایستادند و به او گفتند ما انقلاب نکردیم که یک نظام اسلامی برپا کنیم. ما که مسلمان و مجاهد هستیم ما علیه این هستیم و معتقدیم یک «نظام اسلامی» به فاشیسم تبدیل خواهد شد. خمینی از آقای مسعود رجوی و آقای ابریشمچی که همانجا ایستاده است، دعوت کرد تا نزد او رفته و از آنها سؤال کند که چه میخواهند؟ ما هم اسلام داریم و شما هم مسلمان هستید، شما مجاهدین خلق هستید، آیا میخواهید که من به شما مقام ریاستجمهوری را بدهم؟ مقام نخستوزیری را بدهم؟ وزرا؟ مشکل در چیست؟ آقای مسعود رجوی، آقای ابریشمچی اگر اشتباه کردم من را تصحیح کنید. آقای مسعود رجوی گفت خیر، این اسلامی نیست که ما دنبالش هستیم. یک ضربالمثل انگلیسی هست که میگوید ما نمیخواهیم از تاوه به آتش بپریم. ما میخواهیم یک ایران دموکراتیک داشته باشیم. ما برای دموکراسی جنگیدیم و قیمت آن را با خون خود دادیم، نخیر ما چیزی برای صحبت حول آن نداریم. من شاهد این بودم و در اخبار پخش میشد. بعد از آن تمام جوامع ایران به دو طرف تقسیم شد. من این را بهعنوان شاهد میگویم، همانطوری که دوست خوبم آقای بومدرا شهادت خوبی در مورد مللمتحد داد، من میخواهم یک شهادت تاریخی بدهم، بهعنوان یک دیپلومات بیطرف که نظارهگر صحنه بوده و از ظهور بنیادگرایی که بهدنبال سرقت انقلاب صورت گرفت، متأسف بودم.
بنابراین، جامعه به دو قسمت تقسیم شد. در یک طرف خمینی بود و کمونیستهای (حزب توده) که خواهان یک دستگاه تک حزبی بودند و دشمن را امپریالیسم میدانستند و فکر میکردند که اکنون باید با آمریکا و سرمایهداری جنگید و خمینی امام است. بزرگترین رهبر آنها گفته بود که خمینی ادامه مارکس و انگلس است. از طرف دیگر ما مجاهدین و همه نیروهای دموکراتیک و طرفداران مصدق را داشتیم. آنها خواهان برگزاری انتخابات بودند و انتخاباتی هم صورت گرفت. من رئیس سفارت در سوئد بودم. ما در آنجا یک صندوق رأی چوبی برپا کردیم و من شاهد بودم که خمینی دید همه نیروهای دموکراتیک، مسلمان و غیرمسلمان، مسیحی و... همگی از آقای رجوی بهعنوان کاندیدای ریاستجمهوری حمایت میکردند و دیگران از کسانی دیگر حمایت میکردند. آقای رجوی در همه نظرسنجیها نزدیک بود و همه میگفتند که او برنده خواهد شد. آنگاه خمینی آمد و کاندیداتوری وی را لغو کرد و گفت این فرد میگوید که مسلمان است، اما مسلمان نیست. او یک منافق است و در رفراندوم قانون اساسی جمهوری اسلامی شرکت نکرده است، بنابراین حق ندارد یک کاندیدا باشد. این نبرد رفت و برگشت داشته و امروز هم ادامه دارد. آقای رجوی موفق شد که همه نیروهای دموکراتیک را گردهم آورد و شورای ملی مقاومت ایران را تأسیس کند. آنگاه سرکوب و کشتارها شروع شد. سلسه تظاهرات صلحآمیز برقرار بود و همه بهدنبال مدراسیون بودند و خواهان یک روحانی مدره بودند. فکر میکنم که آیتالله طالقانی یک نفر مناسب برای این کار بود اما متأسفانه او فوت کرد. آنگاه جامعه بهشدت به دو قسمت تقسیم شد و این تا زمانی بود که خمینی به آن چیزی که خودش آن را مائدهٴ آسمانی میگفت، رسید. منظور جنگ ایران و عراق بود. این چیزی بود که خمینی به آن نیاز داشت. این در کتابی در سال 1984 مطرح شده بود که رژیم ایران به یک دشمن خارجی نیاز دارد. این در زمان مناسبی شروع شد و خمینی توانست همهٴ احزاب سیاسی و نهادهای سیاسی را از میان بردارد و به آنها مارک کافر بزند. او از قم به تهران برگشت و شروع کرد بازرگان را به عقب راندن، این دوره شش ماهه، اولین دموکراسی بود که داشتیم و «دولت اسلامی» را تشکیل داد. در آن زمان مجاهدین در حال جنگیدن بودند. برایم تأسفآور است که ما در غرب، بهخصوص تاریخ نگاران، باید به تاریخ ایران را بهصورت دینامیک نگاه کنیم. ما نمیتوانیم بهصورت گزینشی موضوعاتی را انتخاب کنیم و بگوییم این و آن و بعد تصمیمگیری کنیم. من یکی از افسران وزارت امور خارجه بودم و میدانستم که مجاهدین خلق در جنگ علیه اشغال عراق شرکت داشتند. چرا عراق ایران را اشغال کرد؟ این یک موضوع دیگر است چرا که 60 درصد جامعه عراق مسلمان شیعه هستند و در حالی که خمینی در ذهنش حاکمیت «اسلامی» را تصور میکرد، گفت که اولین کشور برای تشکیل جمهوری اسلامی باید عراق باشد و از آنجا فراتر و فراتر برویم و مشابه اتحاد جماهیر شوروی یک اتحاد جمهوری اسلامی در منطقه تشکیل دهیم. من شاهد آن بودم که مجاهدین در این جنگ شرکت داشتند. همه در آن شرکت داشتند تا سربازان (عراقی) را از ایران خارج سازند. دولت عراق ترسیده بود چرا که خمینی به عراقیها میگفت مالیات ندهید و پول برق ندهید و بیایید اسلام بیاورید و اسلام به شما همه چیز را مجانی خواهد داد، برق و اقتصاد خوب و همه چیز دیگر. بنابراین دولت عراق ترسید و این اشتباه را مرتکب شد و اول حمله کرد. اما بعد از یک و نیم سال و بهخاطر مقاومت مردم، و مجاهدین به گواه من در طرف ارتش ایران بودند و علیه نیروهای خارجی میجنگیدند. آنگاه عراق از ایران بیرون رانده شد. کل جنگ آماده آتشبس بود. کل دنیا خواهان آتشبس بود. حتی دنیای عرب میخواست به رژیم ایران پاداشی بدهد و از خمینی بخواهد که جنگ را متوقف کند اما وی این کار را نکرد و گفت نه! ما ادامه خواهیم داد. در آن زمان آقای رجوی توافق صلح و آتشبس را با دولت عراق در پاریس به امضا رساند. من کتابی دارم از 6000 سیاستمدار ارشد، من نسخهیی از آن را به کمیته نوبل خواهم داد. چرا که این یک کارزار شیطانسازی علیه اعتبار مجاهدین و مقاومت ایران بود. همهٴ سیاستمداران غرب از جمله خانم گروهالم بروتلند همهٴ سران احزاب سیاسی آن را امضا کردند و گفتن احسنت آقای رجوی، احسنت شورای ملی مقاومت که بر اساس قرارداد 1975 به این توافق صلح با عراق دست یافتید. من نمیدانم که یک مقاومت چطور میخواست جلوی یک جنگ را بگیرد چرا که خمینی 6 تا 7سال بعد، آن را ادامه داد. این باعث کشته و مجروح شدن میلیونها نفر شد. بسیاری از خانهها و شهرها نابود شدند. همه فقط به این خاطر بود که او میخواست به بیتالمقدس برود. و این نباید توسط تاریخدانان و روشنفکران ما فراموش شود. باید به تاریخ همانطوری که هست نگاه کرد. جنبش مقاومت نروژ، نیروگاههای هستهیی رژیم هیتلر را در این دره منفجر کردند.
آنها امروز قهرمان هستند اشتوفنبرگ سرهنگ آلمانی و جنبش مقاومت آلمان، همگی آنها علیه هیتلر بودند. ما هم اینگونه بودیم چرا که خمینی فاشیسم اسلامی را نمایندگی میکرد. اگر ملایی خنده به لب باشد و عطر خوشبویی بزند، این اصلاً برای ما مهم نیست. ما خواهان اقدام عملی هستیم. آیا بهعنوان مثال میگویید که آلبرت اینشتین خائن است زیرا به رئیسجمهور آمریکا هشدار داد هیتلر بهدنبال ساخت بمب هستهیی است، اگر او خائن است پس ما هم خائن هستیم. اگر بهعنوان مثال افرادی که به استالین پیوستند تا فاشیسم هیتلری را برچینند، خائن هستند، بگذار که اینطور باشد. من امیدوارم که به تحولات ایران بهصورت پویا نگریسته شود، همانطور که به تاریخچهٴ دیگر کشورها در خاورمیانه مینگریم و آنقدر گزینشی نباشیم و نگوییم تحریمها در این کشور بسیار خوب هستند اما در آن کشور بسیار بد هستند. خیر، شما باید فشار سیاسی و اقتصادی را علیه این فاشیسم وارد کنید، همانطور که بر علیه دیگر دیکتاتورها در جهان و این منطقه اعمال کردید.
با تشکر.
من مایلم کمی شهادت بدهم بهعنوان یک دیپلومات و رئیس هیأت در سوئد و نروژ بعد از انقلاب ضدسلطنتی و همچنین بهعنوان یک دیپلومات در زمان شاه که فعالانه در انقلاب شرکت کردم و ابداً یک انقلاب اسلامی نبود. آن انقلاب ربوده شد، همانطور که اکنون تلاش میکنند همان کار را در خاورمیانه و در جهان عرب انجام دهند.
من یک فرد حرفهیی بودم. من یک شاهد بودم. من عضو هیچ حزب سیاسی نبودم. در ضمن من یک فرد مذهبی نیستم. من یک بشر دوست هستم و صرفاً میخواستم بدانم که چه اتفاقی خواهد افتاد و چه کسی بهطور واقعی آرزوهای مردم ایران برای دموکراسی و حقوقبشر را محقق خواهد کرد. من در دانشگاه تهران دانشجوی حقوق بودم و بعداً در دانشگاه پاریس به مطالعه قانون بینالمللی پرداختم. من شاهد بودم که مطلقاً هیچ روشی نبود که یک جنبش مستقل دانشجویی در دانشگاه خودم، دانشگاه تهران، تشکیل دهیم. همهٴ آنها نابود، سرکوب و منحل شده و تنها جایی که باز بود مساجد ملایان بود و شاه ایران به آنها پولهای کلان پرداخت میکرد تا آنها را وادار کند که تأیید کنند قدرت شاه از خدا نشأت میشود. به همین دلیل است که پادشاهان ایران همواره ملقب به سایه خدا بودند.
این باعث شد که ارگانهای سیاسی وجود نداشته باشند. همهٴ افراد سیاسی، همه افرادی که برای دموکراسی و حقوقبشر مبارزه میکردند روانهٴ زندان یا از کشور تبعید شدند و در خلأ قدرت راه برای به دست گرفتن قدرت توسط آخوندها و ربودن آن انقلاب خارقالعاده هموار شد. در حالیکه شانه به شانه، بسیاری از ما از مناطق مختلف ایران، اقلیتهای قومی و مذهبی، روحانیان، همگی روانه تهران و دیگر شهرها شده و خواهان دموکراسی و حقوقبشر بودیم. این یکی از دلایل اصلی است که امروز ما در جهان عرب و جهان اسلام و بهاصطلاح «بهار عرب» شاهد آن هستیم که این خلأ قدرت برای آن ملتها هم مشکلات بسیار زیادی ایجاد میکند. من از بابت تونس خوشحال هستم که میتواند رو به آینده حرکت کند.
از نظر من بهعنوان یک شاهد بهترین عامل بازدارنده، همچنین بهعنوان یک دیپلومات با سابقه و کسی که با هیچ حزب سیاسی ارتباط نداشت میگویم، غرب فراموش کرد که این بنیادگرایی متکبر تنها توسط مسلمانهای واقعی مهار شود. شما نمیتوانید این کار را انجام دهید. در قرون وسطی همه میدانند و تاریخدانان در این کشورها میدانند که چه کسی پاپ را مهار کرد، کسی که خود یک ولیفقیه بود و نمایندهیی در کنار هر امپراتور در اروپا قرار میداد. چه کسی این کار را کرد؟ مارتین لوتر که قیام کرده و گفت این دین من نیست و این دیدگاه من به مسیحیت نیست، و این مسیح من نیست. من یک دانشجو بودم و این را در مسعود رجوی دیدم، بهعنوان یک مسلمان. او هم دانشجوی حقوق بود. او برای تشکیل سازمانی تلاش کرد که برای اسلام دموکراتیک و مبتنی بر جدایی دین از دولت ایستادگی میکرد و این همان چیزی است که بهطور واقعی ما امروز در جهان به آن نیاز داریم. چرا خلأقدرت توسط این افراد پرمیشود؟ چرا وقتی خلأ قدرتی وجود دارد، اخوان المسلمین، دیگران و دیگران، آنها میآیند و سریع این خلأقدرت را پر میکنند، چون هیچ رویارویی جدی با بنیادگرایی اسلامی وجود ندارد. اروپاییها این را دیدهاند که چه کسی در قرون وسطی چنین آشوبی را به هم زد. این مسیحیان مترقی بودند و چه کسی این بهم ریختگی را در جهان اسلام جمع خواهد کرد؟ کسانی که مترقی هستند و اسلام را دموکراتیک و سازگار با جدایی دین از دولت و حقوقبشر تفسیر میکنند. به عقیده من، نمیتوانستم بهعنوان یک دیپلومات کسی را پیدا کنم که بتواند در ایران این را حل کند. چه کسی چه کاری خواهد کرد؟ چه تحولی رخ خواهد داد؟ ناگهان مجاهدین خلق به قویترین حزب سیاسی در ایران تبدیل شدند و آنها در برابر خمینی ایستادند و به او گفتند ما انقلاب نکردیم که یک نظام اسلامی برپا کنیم. ما که مسلمان و مجاهد هستیم ما علیه این هستیم و معتقدیم یک «نظام اسلامی» به فاشیسم تبدیل خواهد شد. خمینی از آقای مسعود رجوی و آقای ابریشمچی که همانجا ایستاده است، دعوت کرد تا نزد او رفته و از آنها سؤال کند که چه میخواهند؟ ما هم اسلام داریم و شما هم مسلمان هستید، شما مجاهدین خلق هستید، آیا میخواهید که من به شما مقام ریاستجمهوری را بدهم؟ مقام نخستوزیری را بدهم؟ وزرا؟ مشکل در چیست؟ آقای مسعود رجوی، آقای ابریشمچی اگر اشتباه کردم من را تصحیح کنید. آقای مسعود رجوی گفت خیر، این اسلامی نیست که ما دنبالش هستیم. یک ضربالمثل انگلیسی هست که میگوید ما نمیخواهیم از تاوه به آتش بپریم. ما میخواهیم یک ایران دموکراتیک داشته باشیم. ما برای دموکراسی جنگیدیم و قیمت آن را با خون خود دادیم، نخیر ما چیزی برای صحبت حول آن نداریم. من شاهد این بودم و در اخبار پخش میشد. بعد از آن تمام جوامع ایران به دو طرف تقسیم شد. من این را بهعنوان شاهد میگویم، همانطوری که دوست خوبم آقای بومدرا شهادت خوبی در مورد مللمتحد داد، من میخواهم یک شهادت تاریخی بدهم، بهعنوان یک دیپلومات بیطرف که نظارهگر صحنه بوده و از ظهور بنیادگرایی که بهدنبال سرقت انقلاب صورت گرفت، متأسف بودم.
بنابراین، جامعه به دو قسمت تقسیم شد. در یک طرف خمینی بود و کمونیستهای (حزب توده) که خواهان یک دستگاه تک حزبی بودند و دشمن را امپریالیسم میدانستند و فکر میکردند که اکنون باید با آمریکا و سرمایهداری جنگید و خمینی امام است. بزرگترین رهبر آنها گفته بود که خمینی ادامه مارکس و انگلس است. از طرف دیگر ما مجاهدین و همه نیروهای دموکراتیک و طرفداران مصدق را داشتیم. آنها خواهان برگزاری انتخابات بودند و انتخاباتی هم صورت گرفت. من رئیس سفارت در سوئد بودم. ما در آنجا یک صندوق رأی چوبی برپا کردیم و من شاهد بودم که خمینی دید همه نیروهای دموکراتیک، مسلمان و غیرمسلمان، مسیحی و... همگی از آقای رجوی بهعنوان کاندیدای ریاستجمهوری حمایت میکردند و دیگران از کسانی دیگر حمایت میکردند. آقای رجوی در همه نظرسنجیها نزدیک بود و همه میگفتند که او برنده خواهد شد. آنگاه خمینی آمد و کاندیداتوری وی را لغو کرد و گفت این فرد میگوید که مسلمان است، اما مسلمان نیست. او یک منافق است و در رفراندوم قانون اساسی جمهوری اسلامی شرکت نکرده است، بنابراین حق ندارد یک کاندیدا باشد. این نبرد رفت و برگشت داشته و امروز هم ادامه دارد. آقای رجوی موفق شد که همه نیروهای دموکراتیک را گردهم آورد و شورای ملی مقاومت ایران را تأسیس کند. آنگاه سرکوب و کشتارها شروع شد. سلسه تظاهرات صلحآمیز برقرار بود و همه بهدنبال مدراسیون بودند و خواهان یک روحانی مدره بودند. فکر میکنم که آیتالله طالقانی یک نفر مناسب برای این کار بود اما متأسفانه او فوت کرد. آنگاه جامعه بهشدت به دو قسمت تقسیم شد و این تا زمانی بود که خمینی به آن چیزی که خودش آن را مائدهٴ آسمانی میگفت، رسید. منظور جنگ ایران و عراق بود. این چیزی بود که خمینی به آن نیاز داشت. این در کتابی در سال 1984 مطرح شده بود که رژیم ایران به یک دشمن خارجی نیاز دارد. این در زمان مناسبی شروع شد و خمینی توانست همهٴ احزاب سیاسی و نهادهای سیاسی را از میان بردارد و به آنها مارک کافر بزند. او از قم به تهران برگشت و شروع کرد بازرگان را به عقب راندن، این دوره شش ماهه، اولین دموکراسی بود که داشتیم و «دولت اسلامی» را تشکیل داد. در آن زمان مجاهدین در حال جنگیدن بودند. برایم تأسفآور است که ما در غرب، بهخصوص تاریخ نگاران، باید به تاریخ ایران را بهصورت دینامیک نگاه کنیم. ما نمیتوانیم بهصورت گزینشی موضوعاتی را انتخاب کنیم و بگوییم این و آن و بعد تصمیمگیری کنیم. من یکی از افسران وزارت امور خارجه بودم و میدانستم که مجاهدین خلق در جنگ علیه اشغال عراق شرکت داشتند. چرا عراق ایران را اشغال کرد؟ این یک موضوع دیگر است چرا که 60 درصد جامعه عراق مسلمان شیعه هستند و در حالی که خمینی در ذهنش حاکمیت «اسلامی» را تصور میکرد، گفت که اولین کشور برای تشکیل جمهوری اسلامی باید عراق باشد و از آنجا فراتر و فراتر برویم و مشابه اتحاد جماهیر شوروی یک اتحاد جمهوری اسلامی در منطقه تشکیل دهیم. من شاهد آن بودم که مجاهدین در این جنگ شرکت داشتند. همه در آن شرکت داشتند تا سربازان (عراقی) را از ایران خارج سازند. دولت عراق ترسیده بود چرا که خمینی به عراقیها میگفت مالیات ندهید و پول برق ندهید و بیایید اسلام بیاورید و اسلام به شما همه چیز را مجانی خواهد داد، برق و اقتصاد خوب و همه چیز دیگر. بنابراین دولت عراق ترسید و این اشتباه را مرتکب شد و اول حمله کرد. اما بعد از یک و نیم سال و بهخاطر مقاومت مردم، و مجاهدین به گواه من در طرف ارتش ایران بودند و علیه نیروهای خارجی میجنگیدند. آنگاه عراق از ایران بیرون رانده شد. کل جنگ آماده آتشبس بود. کل دنیا خواهان آتشبس بود. حتی دنیای عرب میخواست به رژیم ایران پاداشی بدهد و از خمینی بخواهد که جنگ را متوقف کند اما وی این کار را نکرد و گفت نه! ما ادامه خواهیم داد. در آن زمان آقای رجوی توافق صلح و آتشبس را با دولت عراق در پاریس به امضا رساند. من کتابی دارم از 6000 سیاستمدار ارشد، من نسخهیی از آن را به کمیته نوبل خواهم داد. چرا که این یک کارزار شیطانسازی علیه اعتبار مجاهدین و مقاومت ایران بود. همهٴ سیاستمداران غرب از جمله خانم گروهالم بروتلند همهٴ سران احزاب سیاسی آن را امضا کردند و گفتن احسنت آقای رجوی، احسنت شورای ملی مقاومت که بر اساس قرارداد 1975 به این توافق صلح با عراق دست یافتید. من نمیدانم که یک مقاومت چطور میخواست جلوی یک جنگ را بگیرد چرا که خمینی 6 تا 7سال بعد، آن را ادامه داد. این باعث کشته و مجروح شدن میلیونها نفر شد. بسیاری از خانهها و شهرها نابود شدند. همه فقط به این خاطر بود که او میخواست به بیتالمقدس برود. و این نباید توسط تاریخدانان و روشنفکران ما فراموش شود. باید به تاریخ همانطوری که هست نگاه کرد. جنبش مقاومت نروژ، نیروگاههای هستهیی رژیم هیتلر را در این دره منفجر کردند.
آنها امروز قهرمان هستند اشتوفنبرگ سرهنگ آلمانی و جنبش مقاومت آلمان، همگی آنها علیه هیتلر بودند. ما هم اینگونه بودیم چرا که خمینی فاشیسم اسلامی را نمایندگی میکرد. اگر ملایی خنده به لب باشد و عطر خوشبویی بزند، این اصلاً برای ما مهم نیست. ما خواهان اقدام عملی هستیم. آیا بهعنوان مثال میگویید که آلبرت اینشتین خائن است زیرا به رئیسجمهور آمریکا هشدار داد هیتلر بهدنبال ساخت بمب هستهیی است، اگر او خائن است پس ما هم خائن هستیم. اگر بهعنوان مثال افرادی که به استالین پیوستند تا فاشیسم هیتلری را برچینند، خائن هستند، بگذار که اینطور باشد. من امیدوارم که به تحولات ایران بهصورت پویا نگریسته شود، همانطور که به تاریخچهٴ دیگر کشورها در خاورمیانه مینگریم و آنقدر گزینشی نباشیم و نگوییم تحریمها در این کشور بسیار خوب هستند اما در آن کشور بسیار بد هستند. خیر، شما باید فشار سیاسی و اقتصادی را علیه این فاشیسم وارد کنید، همانطور که بر علیه دیگر دیکتاتورها در جهان و این منطقه اعمال کردید.
با تشکر.